تولید بحران از نوع خود خواسته

تولید بحران از نوع خود خواسته
فرهنگ غلط مصرف بنزین سال هاست گریبان گیر مملکت ماست. واقعا لازم بود از سوی دولت اقدامی در جهت مقابله با این پدیده مضر صورت بگیرد. از زمان خاتمی برنامه هایی صورت پذیرفت برای برخورد با این قضیه. گران کردن تدریجی بنزین که البته با هیاهوی تبلیغاتی مخالفان سیاسی او هم مواجه بود، در همین راستا تعریف می شد. همانطور که قضیه سهمیه بندی هم چند سالی است در ادامه همین سیاست ها مطرح بوده.
اجرایی کردن این موضوع واقعا کار پیچیده و سختی است و به نظر من یکی از نقط روشن کارنامه دولت احمدی نژاد همین عملی کردن قانون سهمیه بندی خواهد بود.
البته مطابق معمول شاهد عملی شدن یک قانون خوب به بدترین شیوه ممکن هستیم. اگر فقط به لیست مشکلاتی که در همین 24 ساعت گذشته از سوی طیف ها و صنف های مختلف مردم در صورت ادامه یافتن این طریقه سهمیه بندی بیان شده است و البته طراحان این قانون اصلا متوجه آن ها نبوده اند، می فهمیم چقدر عملی کردن این قانون مفید، کارشناسی شده بوده است! از زمان اعلام خبر سهمیه بندی اگر به حرف های مسئولین توجه کرده باشید تنها جوابی که به مردم معترض داده اند این بوده که باید یه چند ماهی صبر کنید تا فکری برای رفع فلان مشکلتان بکنیم.
نمی دونم، یعنی مثلا طراحان این طرح متوجه نبودند که درصد قابل توجهی از مردم ایران فاصله محل کارشان با منازلشان ده ها کیلومتر است. آن ها چگونه باید این فاصله را روزانه چندین بار با فقط 3 لیتر بنزین طی کند.
یا مسئله مهم مسافرت (از نظر من عشق سفر). در آغاز فصل مسافرت قانون را اجرا می کنند. تازه یادشان می افتد که ملت چه جوری با 100 لیتر می توانند به مسافرت بروند. با کمال وقاحت می گویند الان بنزین را مصرف نکنید آخر تابستون برید مسافرت. قول هم می دهند در دوسه ماه آینده شاید بنزین آزاد هم عرضه کردیم.
یک سری مسایل خیلی ساده است، ولی حالا چرا دولت در اجرای این قانون اصلا به آن ها اهمیتی نداده است؟ من نمی دانم.
خوب دیگه این رو هم همه می دانند که اگر دولت مثلا 3 روز قبل اعلام میکرد 6 تیر بنزین سهمیه بندی می شود حتما نظام جمهوری اسلامی سرنگون می شده است و باید حتما چند ساعت قبل از انجام قانون اعلام شود، تا ملت بریزند بیرون و پمپ بنزین ها را آتش بزنند و هر چی که دم ذستشون می رسه را داغون کنند. عملی که اصلا درست و مورد قبول نیست ولی متاسفانه عکس العمل طبیعی و قابل پیش بینی بود، در قبال این نحوه اطلاع رسانی دولت آقای احمدی نژاد.
یه چیز هم هست که نمی شه نگفت. واقعا این آمریکایی ها حالیشون هستا. ناکسا درست دست گذاشتن روی بنزین. والله اینطور که ما می بینیم و دولت داره عمل می کنه، مصرف بنزین تا 2 سال دیگه هم بهینه نمی شه. و دو سال هم وقت خوبیه واسه کرم ریختن. تازه اگر تا اون موقع خود دولت ایران کار دست خودش نده!

شیرها و گرگ ها

گرگ ها و شیرها
امشب شبکه یک قسمت اول از ویژه برنامه "گرگ ها" را پس از تبلیغات بسیار زیاد و بلند مدت پخش کرد. فکر کنم هر کسی که در طول این 2 هفته اخیر اندک ساعتی را مقابل جعبه جادویی گذرانده باشد حتما از وجود این برنامه خبر دار شده است و می داند که هدفش (به قول تلویزیونی ها) افشای خیانت های اعضای سازمان مجاهدین خلق به ایران است.
بر اساس ادعای مسئولان تلویزیون که اصلا هم ادعای بعیدی به نظر نمی رسد، تصاویر به کار برده شده در این برنامه در دست سازمان اطلاعات عراق زمان صدام بوده است که عمدتا توسط دوربین های مخفی گرفته شده بودند و با همت "دوستداران ایران زمین" (اسم جدید سربازان امام زمان و یا همون اطلاعتی ها) از دولت عراق گرفته شده است.
فکر کنم در نتیجه حجم تبلیغاتی صدا و سیما خیلی ها امشب این برنامه را دیده باشند. جالب بود و دردناک. مجاهدین با تمام فراز نشیب هایش، نامی است که در روند تاریخی کشور ما تاثیری انکار ناپذیر و مهمی دارد. تشکیلاتی که در طول عمر کوتاه خود روزهای متفاوت و متضادی را تجربه کرده است.
لطف الله میثمی(از اعضای اولیه سازمان) در خاطرات خود و هنگام بازگویی از اولین بمب گذاری های سازمان از موردی یاد می کند که هنگام انفجار یک فرد عادی به شکل غیر منتظره ای از نزدیکی محل رد می شود و اثرات انفجار بر او هم اثری جزئی می گذارد. او از چگونگی تاثر کادرهای سازمان پس از شنیدن این خبر می گوید. با این حال تقریبا یک دهه بعد از آن حادثه شاهد بمب گذاری های متعدد مجاهدین در سطح شهرها و در بین مردم کوچه و بازار هستیم (210 انفجار در یک روز اصلا قابل تصور نیست)، با توجیه مقابله با ارتجاع. تصاویر برنامه امشب بر این بمب گذاری ها بسیار تاکید داشت. می دانم که صداوسیما نیم دیگر حقیقت که عمل همانند جوانان حرب اللهی سال های آغازین انقلاب باشد را نمی گوید. اما این عمل جوانان مجاهد سال 59 چه قرابتی با هم کیشانشان در سال 49 داشته است؟
عکس شهید حنیف نژاد بر دیوار بود و مسعود رجوی نشسته بر مسند او مشغول سخنرانی. فاصله از کجا تا به کجا! یکی به خاطر آزادی و سرافرازی میهن و هم ایمانانش، جانش را به راحتی و با آگاهی فدا می کند. و دیگری برای آزادی همان بوم اجاره نشین دشمنی می شود که با هیچ استدلال و توجیهی نمی توان آن را با آزادی مرتبط دانست. عجیب است و خیلی غم انگیز.
عباس داوری جوان پخته و درد و رنج کشیده ای که سخنانش در زندان پر شکنجه و یاس بار شاهنشاهی بزرگی چون سعید محسن را تحت تاثیر قرار می دهد. فقط پس از گذشت پانزده سال تقاضای 50 میلیون دلار کمک مالی از دشمن شمشیر کشیده این مرز می کند.
چه شد که اینگونه شد، واقعا نمی فهمم؟
سال هاست که دیگر سازمانی به نام مجاهدین خلق در ایران فعالیت نمی کند. علی رغم تمام ظلم ها و نا مهربانی هایی که حکومت پس از انقلاب با جوانان پرشور و عمدتا مخلص مجاهد داشت، دیگر امروزه هواخواهی برای آنان نمی یابیم. خانواده هایی که فرزندانشان به جرم مجاهد بودن به زیر خاک رفتند، سال هاست که رفتارهای جدید سازمان را بر نمی تابند. سازمانی که چون شیر به یاری جامعه شتافت، اما تیر خورد و دیگر آن شیر نشد. شیری مریض و سردرگم که هدف را گم کرده بود. ابزار را هم گم کرده بود. امروز دیگر از آن شیر هیچ نمانده. جز اسم شیر و صداهای ضبط شده ای از غرش های هولناک آن در زمان سلامتش.
ولی گرگ ها چرا دست از سر شیر بر نمیدارند. گرگ هایی که پس از تیر خوردن شیر همواره در جهت تضعیف او گام برداشتند. از شیر مریض نهایت سوءاستفاده را برای سیطره بر جامعه بردند و در بازی زور شیر را به اغما کشاندند.
آیا هنوز گرگ ها از شیر بی یال و دم هراس دارند؟ یا می خواهند با نبش قبر شیر ذکر شکارهای ناجوانمردانه خود را باز گویند؟!
به هر حال توصیه پنگوئن این است که قسمت های آینده این ویژه برنامه "گرگها" را از دست ندهید. درست است که تاریخ بازگو شده در آن ناقص است اما وجود یک بعد از حقیقت را نمی توان در آن انکار کرد. مخصوصا با وجود مستنداتی که تا به حال در اختیار عموم قرار نگرفته است. اگر برنامه امشب را ندیده اید فردا تکرار آن را شبکه سه نشان خواهد داد. با دیدن این فیلم و گذاشتن آن ها در کنار گفته ها و دیده های سایرین شاید بتوان بهتر فهمید که بر سر شیر غرنده 40 سال پیش چه آمده است.

هر گردی که گردو نیست

هر گردی که گردو نیست
در هفته های پیش خبری رو خواندم که حسابی شوکه شدم. خبر تایید نشده صدور حکم اعدام آیت الله سید محمد حسین کاظمینی بروجردی. حالا امروز با خبر دیگری مواجه شده ام. مثل اینکه دادگاه این آقا فردا می خواهد برگزار شود و اگر این خبر درست باشد خبر قبلی را نقض می کند. دیشب هم بعد از یک ترک عادت چند ماهه، اخبار بیست و سی را دیدم. آن جا هم با نشان دادن تصویر شطرنجی شده حاج آقا و بدون ذکر نام ایشون و گفتن اینکه گزارشی در آینده نزدیک از بیست و سی درباره مدعیان دروغین ارتباط با امام زمان که مشغول ترویج خرافات و کفر و قس علی هذه هستند، پخش خواهد شد.
تقریبا دو سال از اولین آشنایی من با این نام "کاظمینی بروجردی" می گذرد. روزی که به خانه یکی از اقوام رفته بودم و خیلی اتفاقی پوستری با طراحی افتضاح شامل تعدادی عکس از سالن ورزشی کاملا پر، جملات متعدد دعا در گوشه و کنار و البته ذکر سلسله مراتب نیاکانی که به یکی از امامان می رسید (اطلاعات دقیقش درست یادم نیست). در وسط پوستر هم عکس بزرگی که کاملا در بین انبوه اطلاعات نا متوازن پیرامونش مشخص بود از آخوندی پنجاه شصت ساله به نام کاظمینی بروجردی وجود داشت. وقتی درباره او پرسیدم فهمیدم که در سفری که این آشنای ما به تهران داشته، یکی از دوستانشون این پوستر را به همراه یک سی دی به آن ها می دهد و ادعا می کند که این حاج آقا کارش خیلی درست است، مثلا مریض ها را شفا می دهد.
کنجکاوی باعث شد تا محتویات سی دی را ببینم. فیلمی بود از مراسمی در سالن ورزشی به نام توحید (شایدم وحدت) در تهران که غلغله از جمعیت بود. حتی خارج از سالن را هم نشان می داد که چیزی در حدود 700 نفر پشت درهای بسته سالن مانده بودند. روحانی چهار شانه با ظاهری مرتب و صوتی نه چندان دلچسب که طبق ادعای محتویات پوستر نیاکانش در بروجرد دارای حسن شهرتی می باشند و معجزاتشان در بین مردم محلی زبانزد است و مخصوصا (اگر اشتباه نکنم) پدر بزرگ ایشون که مدفنش تبدیل به زیارتگاهی برای محلیان شده است، آماده سخنرانی برای انبوه جمعیت واقعا مشتاق بود. سخنرانی بعد از معذرت خواهی به دلیل تاخیر در شروع برنامه و تشکر و از این حرفا حدود نیم ساعتی به صحبت کردن درباره این که اسلام خوبه، اماما خوبن، خدا خوبه، امام زمان بیا مارا از دست مفاسد جامعه نجات بده و ... که همه آخوندا بلدن بگن گذشت. تا رسید به قسمت اصلی ماجرا، حدودا یک ساعت تا یک ساعت و نیم فقط خواندن دعاهای مختلف به زبان عربی بود با حالات عرفانی خواننده، به همراه صدای گریه و زاری و غش و ضعف و پیرهن پاره کردن و از این دست کارها از سوی جمعیت. واسه این که بهتر بفهمید، یه چیزی بود تو مایه های جلسات عمومی انرژی درمانی این آقای دکتر معروف انرژی درمانی که اسمش یادم نیست.
لابد در آن مراسم جمع کثیری به خواسته هاشون رسیده بودن و تعدادی هم شفا یافته بودند که آشنای آشنای ما به عنوان یک حاضر در مراسم به تبلیغ آقای کاظمینی بروجردی برای آشنای ما پرداخته بود.
پیارسال گذشت و رسید به پارسال و در اوج مناقشات هسته ای بود که دوباره به طور اتفاقی در اینترنت دیدم این آقای کاظمینی بروجردی به کوفی عنان و خاویر سولانا نامه نوشته و از سختی هایی که حکومت برایش ایجاد کرده شکایت دارد. بعدش هم که ماجراهای دستگیری ایشون و مقاومت طرفداران و مریدان ایشون که از جان برای حفظ مرادشان مایه گذاشتند (دقیقا مثل ماجراهایی که دراویش گنابادی داشتند و دارند) و خلاصه از بقیه ماجرا تقریبا تمام وب گرد ها خبر دارند. یک چیز جالب هم برای من، که این حاج آقا در تمام نامه هایش به آن اشاره داشته است، همین مراسمی بود که دیده ام و با افتخار از جمع کردن بیش از 2 هزار نفر در یک سالن کوچک و بدون امکانات گفته است. (فکر کنم تنها مراسمی در این ابعاد که از سوی ایشون برگزار شده همان مراسم سالن توحید چهار پنج سال پیش بوده است)
طبق ادعای آقای بروجردی مشکل حکومت با ایشون اینه که ولایت فقیه تعریف شده توسط نظام در تعالیمشان جایی نداره (تا آن جایی هم که من یادم است در آن مجلس بر خلاف اکثر منابر دعایی به جان عناصر نظام نشد) و به دلیل آن که حاج آقا طرفدار هم زیاد دارند پس حکومت مانع فعالیت هایشان می شود و حاج آقا به اتفاق مریدانشان هم کوتاه نمی آیند و کار به جاهای باریک کشیده شده است.
شخصا این سید را بیش از آن چه که نوشتم نمی شناسم، اما طبق این اطلاعات محدودی که طی ماجراهای پارسال و البته در آن سی دی مذکور دستگیرم شد، علی رغم احترامی که برای ایشان قائلم، با نگاهشان به اسلام و امام زمان موافق که نیستم هیچ با شیوه ای که تلاش دارند در جامعه حاکم سازند مخالف هم هستم و بیشتر مطرح شدن ایشان را بر اساس کار روی عواطف عوام می دانم تا داشتن یک اندیشه خاص. همان طور که شلوغ بازی های سال قبل را هم به نظر من تلاشی تبلیغاتی بود از سوی حاج آقا برای گرفتن ماهی از آب گل آلودی که به خاطر پرونده هسته ایی در روابط بین الملل ایران به وجود آمده بود که البته به لطف اقدام طبق معمول نسنجیده و سرکوبگرایانه دولت ایران تا حدود زیادی هم موفق بود.
ما آیت الله های زیادی را داشته و داریم که بر اساس مستندات و از روی منطق با تعریف فعلی ولایت فقیه که در نظام جمهوری اسلامی حاکم است موافق نیستند. که اکثر آن ها هم بنابر دلایل خاص خودشان از بیان علنی این موضوع اجتناب ورزیده اند. اما معدودی هم بوده اند که علنا آن را مطرح کرده اند. یکی از این علما آیت الله شیخ حسن قمی بود که در همین روزهای اخیر عمر طولانی اش پایان پذیرفت. مرجعی انقلابی که از همان روزهای اول انقلاب با موضوعی که آن را انحراف در مسیر انقلاب می دید به مخالفت برخاست و به خاطر رد کردن نظریه ولایت فقیه متحمل زندان و نحمل سی ساله حصر خانگی شد. همان گونه که آیت الله منتظری که از قضای روزگار آیت الله قمی اصلا رابطه دوستانه ای با او نداشت تقریبا پانزده سال بعد و به همان دلیل به همان شیوه زندگی ادامه می دهد. (خداوند روح آیت الله قمی را قرین رحمت خویش قرار دهد).
نمی دونم این مطلب بلند را چه جوری به پایان ببرم. فقط می تونم بگم که مواظب باشیم برای نشان دادن صحت اعتقاداتمان به هر کس که فقط صدای بلندی دارد اعتماد نکنیم. صرف ظلم حکومت به فردی نشان دهنده حقانیت ادعاهای او نیست. همانطور که غلط بودن افکار فردی هم نباید باعث شود تا در مقابل ظلمی که به او می شود بی تفاوت باشیم.

ساعت از 1 نیمه شب گذشته. تازه داشت چشمم گرم می شد برای خواب که صدای هولناک گمب و گمب مانع خواب دلنشین شد..
هسایه دیوار به دیوار خانه مان تازه به این محل آمده است و در این مدت خیلی همدیگر را نشناخته ایم. فقط در این حد که پدر خانواده را در کوچه ببینم، می شناسم و سلامی به هم رد وبدل کنیم. پدر و مادرم هم تقریبا همین وضع را دارند. حالا امشب در خانه آن ها مراسمی است. احتمالا ازدواج یکی از دخترانش، نمی دونم شایدم خبر دیگری باشد. به هر حال سر و صدای کر کننده ی خانه آن ها در این نیمه شب مانع خواب ما شده است.
خوب شایدم حق داشته باشند حالا یه شب می خواهند خوش باشند مگر من بخیلم. با یه شب نخوابیدن که نمی میرم! اصلا تقصیر خانه ماست که آنقدر شل و ول هست تا به صدای موزیک گروه به اصطلاح ارکستر آن ها چهار ستونش می لرزد.
توی این صر و صدا درس هم که نمی توان خواند! فقط می مونه این اینترنت که باید یه جوری تا کاهش سر و صدای خانه همسایه با آن سر کنم.
راستی کامپیوترم همانطور که یهو خراب شد همونطور هم یهو درست شد. البته درست که چه عرض کنم. فقط می دونم روشن می شه بعدش دیگه با خداست. حالا این چند روز هم باهاش سر می کنم بعد از امتحانا می دونم با این ابوقراضه چکار کنم!
خوب دیگه چه خبر؟ آها راستی زلزله. من اون موقع خونه تنها بودم، دیدم خونه داره می لرزه یه جورایی مثل الان، اما اون موقع هیچ صدایی نداشت. تا اومدم به خودم بجنبم زلزله تموم شده بود. خدا رحم کرد کوتاه مدت بود وگرنه نمیدونم با این آمادگی ذهنی که من وقت وقوع زلزله برای پناه گرفتن دارم، اگر یه زلزله شدید بود الان چند خروار آجر و سیمان و خاک و گچ روی جسدم تل انبار شده بود.
راستی دیروز سالروز شهادت دکتر چمران بود.خوب عزیزان حکومتی برای او حسابی سنگ تموم گذاشتن البه هر سال می گذارن، خدا آخر و عاقبتشون رو به خیر بگرداند که از دخل و تصرف تاریخ هیچ ابایی ندارند. حالا خوبیش اینه که چمران یه داداش حزبل داشت تا دشمنان زمان زنده بودنش امروز برایش گریه و زاری بکنند و در ذکر همرزمی هایشان با شهید بگویند. من وقتی زندگی چمران را می بینم و می بینم که این نابغه چگونه در هر زمینه ای که وارد شده است به قله افتخار رسیده واقعا تاسف می خورم برای خودم که در این زمانه نمی توانم از وجود دکتر بهره ببرم. درسته که اگر الان مصطفی چمران زنده بود به مانند سایر همفکرانش به اتهام تشویش اذهان عمومی خانه نشین شده بود و یا اگر در خارج از کشور زندگی می کرد و به اتهام براندازی نرم هر روز اسمش در کیهان نوشته می شد. حتی در این حالت هم افرادی مانند او خیلی می توانستن به ما برای رسیدن به جامعه ای آزاد و آگاه کمک کنند.
مثل اینکه به همسایه ما تذکر داده شد صدا را پایین بیاورند. خوب پس من هم تا اینا ساکتند برم بخوابم.
از اینکه همین طور خواب آلود مقداری چرت و پرت نوشتم عذر می خواهم.
فعلا خداحافظ

چیزی تا شروع روزهای امتحانات باقی نمانده. نگرانی و استرس پیدا کردن آمادگی و کسب نتایج مطلوب از آن ها در حال حاضر مهم ترین دغدغه من است. امیدوارم با شادمانی این روزها را سپری کنم.
متاسفانه کامپیوترم صبر کرد تا زمان امتحانات برسد و بعد خراب شود. نمی دونم چشه، اصلا روشن نمی شه. من هم خیلی وقت ور رفتن با اونو ندارم و در نتیجه تا اطلاع ثانوی امکان دسترسی من به محیط مجازی حداقل است و فقط می توان از طریق دانشگاه و یا کافی نت به اینترنت وصل شوم که در هر دو حال هم مانعی به نام فیلترینگ به مانند سد عظیمی در مقابل من وجود دارد.
فقط یک راه نجات دارم و آن هم اینه که یک فرد خیر پیدا بشه و به صورت داوطلبانه مشکل کامپیوتر من را حل کند. در این صورت خیلی از آن فرد متشکر خواهم شد.

در این چند سال اخیر همواره اوضاع و اتفاقات ترکیه برایم مهم بوده و تا حدی که امکان داشته سعی کرده ام اخبار آن جا را دنبال کنم. چند وقت پیش هم در پست "تاملی بر ترکیه" به طور خلاصه نظرم را درباره اوضاع و احوال اخیر ترکیه تا آن حد که اطلاع داشتم، نوشته بودم. که البته با پاسخ نسبتا مفصلی هم از سوی دوست محترمم "ققنوس(+،+،+)" مواجه شد، که در مواردی نگاه من را متوجه نکاتی کرد که پرداختن به آن ها خیلی می تواند کمکم کند. تقریبا در این مدت چند هفته و ماهی که بحث ترکیه در رسانه ها مطرح است همواره پیگیر مطالب بوده ام و سعی داشته ام هم از اخبار اطلاع داشته باشم و هم نشانه هایی برای جواب سوالاتی که در متن قبلی ام وجود دارد را در آن ها پیدا کنم.
امروز روزنامه هم میهن مقاله ای داشت به قلم ابراهیم یزدی به نام "دین و دموکراسی در ترکیه" که اطلاعات مفید و جامعی را از شرایط امروز ترکیه در اختیار من گذاشت. یه جورایی هم پاسخی برای مقاله چند هفته پیش محمد قوچانی در همین روزنامه هم میهن، در دل خود داشت. توصیه می کنم اگر به موضوع امروز ترکیه و عللی که باعث ایجاد این بحران در دولت و ملت ترکیه شده است علاقه دارید مقاله دکتر یزدی را حتما بخوانید، خالی از لطف نیست. مخصوصا وقتی مقاله را سیاستمدار کهنه کاری نوشته است که به واسطه فعالیت های قبل از انقلابش در خارج از کشور ارتباطات قوی با نیروهای فکری و سیاسی سایر کشورهای اسلامی از جمله ترکیه دارد.
.................................................
پنگوئن نوشت: دکتر پرویز ورجاوند(+) سخنگوی جبهه ملی روز گذشته دار فانی را وداع کرد. خبر ناراحت کننده ای که یکی از بزرگان تاریخ باستان کشورمان را از ما گرفت. کسی که زندگی اش همواره با مزاحمت هایی به خاطر عقایدش همراه بوده، حتی تا دو هفته قبل از مرگ ناگهانی اش.

# این روزها حال و هوای امتحان و نمره و مشروطی و التماس استاد مجددا بر فضای دانشگاهی کشور حاکم شده و داره می شه. خوب طبعا تا حدود زیادی هم من در این مسئله گیر هستم. خصوصا اگر یکی از سخت ترین واحدها را با یکی از سخت گیر ترین استادها داشته باشی، متاسفانه تکلیف مشخصه!
# هشت کشور صنعتی به صورت شدید هشدار داده اند. خوب بدهند وقتی آب از سر ما گذشت فرقی نداره، حالا می خواد یه وجب باشه یا ده وجب. مهم اینه که برای ما دیگه نه از انرژی هسته ای خبری است و نه از توسعه اقتصادی و سیاسی. البته تا ده سال آینده!
# آب و هوا خوبه. نه خبری از باد شدید است، نه باران و نه آفتاب داغ!

روزهای رنگی، سبز، سرخ، زرد، آبی، ...، رنگ هایی که به برکت فصل پر باران بهار، ما را به لذت بردن از خود دعوت می کند. لذتی که برای دست یافتن به آن باید از تمدن دوری کرد. تمدن دودی و سیاه و پرطمطراق. طبیعت ما را دعوت می کند، به باران و رنگین کمان، به سبزه و بوی گل، به طراوت وتحرک.
طبیعت زیباست. نمی بایست به زیبایی بی اعتنا بود و از آن بهره نبرد. نمی توان آن را نابود کرد. باید آن را نیکو داریم، زیرا نکویی را ارمغان دارد.
و بس شایسته است قدردانی از زیبایی که زیبایی را آفرید.
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.