گام نیک

گام نیک
این روزها امکان ندارد در طول ده دقیقه گفتگو بین دو نفر یادی از بنزین و سهمیه بندی آن نشود. در دانشگاه، در سینما، در خیابان، مغازه بقال و بزار و خراز، در تاکسی، اتوبوس، مجالس و مهمانی های فامیلی و دوستانه، در همه و همه موضوع بنزین اگر مهم ترین نباشد حداقل یکی از مباحثی است که به آن اشاره خواهد شد. حتی اگر به هدف جمع هم ربطی نداشته باشد.
همه هم شاکی. هر کس بنا به موقعیت خود (خصوصا شرایط شغلی) نظر و انتقاد و اعتراض خود را نسبت به این قضیه بروز می دهد. من در این تقریبا یک ماهی که از مدت اجرای طرح سهمیه بندی می گذرد کمتر کسی را دیده ام که موافق آن باشد. بهتره بگم اصلا ندیدم و اگر کسی موافق کلیت طرح بوده با نحوه ی اجرایش خیلی مشکل داشته است.
بسیاری را می شناسم که بنا به اقتضائات حرفه اشان از همین حالا کاسه چه کنم به دست گرفته اند و نمی دانند سه ماه آینده را چگونه بدون بنزین بگذرانند. تازه آن هایی که ابزار اصلی کارشان وسیله نقلیه بنزین سوز بوده که کلاهشان پس معرکه است.
وضعیت گازسوزها هم همچین بهتر نیست. جایگاه ها بسیار کم و شلوغ به طوریکه مثلا در همین اراک بایستی شب را در صف گاز به صبح رساند. تازه طبق اخبار رسیده جایگاه های ارائه گاز در اراک بسیار خلوت تر از سایر شهر های اطراف است.
گرانی سرسام آور نرخ تاکسی ها و آژانس ها که تازه مسیر های دور و نزدیک را هم نمی برند، برای خود تبدیل به یک معضل بزرگ شده است.
مسافرت هم که برای اکثر مردم موضوع حل شده ایست و در بین سیل مشکلات اصلا فرصت به فکر کردن درباره آن نمی رسد. همین روزها بود که اعلام شد که تعداد گردشگران مناطق شمالی 70 درصد کاهش داشته است.
بنزین نرخ آزاد هم موضوع جذاب و دردناکی شده است. به هر حال تا زمانی که بنزین آزاد در کنار سهمیه ها ارائه نشود. منی که برای امرار معاشم محتاج بنزین هستم حاضرم بنزین را تا لیتری 600 تومان هم از کس و ناکس بخرم. بدون آن که کاری به محل تامین بنزین داشته باشم.
نوشته بودم که سهمیه بندی کردن بنزین نمره ی درخشانی است در کارنامه دولت نهم. هنوز هم می گویم. می دانم و می بینم که سهمیه بندی چه فشاری را بر زندگی مردم جامعه آورده است. اما برای ترک یک عادت ناپسند این فشار لازم است.
دولت احمدی نژاد با ندانم کاری هایش فشار ترک عادت را چندین برابر کرده است. اما جز این از او و هم قطارانش انتظاری نمی رفت. باید از او (با علم به اینکه شخص رئیس جمهور هیچ کاره است!)به خاطر اینکه چنین قدمی را با تمام کاستی های آشکار و غیر قبل چشم پوشی اش برای این مملکت عملی ساخته است تشکر کرد.
نمی دانم آنان که احمدی نژاد تدارکاتچیشان است چه فکری در سر دارند و چه نقشه ای را برای ترمیم چهره نابود شده احمدی نژاد بر سر قضیه سهمیه بندی بنزین، در بین عوام آماده کرده اند. با این حال باید قدر دانست حرکت دولت نهم را که برای اولین بار در مدت به قدرت رسیدنشان کاری کردند که اهداف عوام فریبانه سرلوحه طرح آن نبوده است.
گامی نیک، اگرچه ممکن است برای حاج محمود نیک نامی به همراه نداشته باشد!

خسته هستم، نگران. محتاج آرامش، آرامشی پایدار. کم حوصله و پرخاش جو. شایدم نا امید!
اصلا حال خوبی ندارم. احساس ناتوانی می کنم. احساس ناچاری می کنم!
... فقط می دونم خسته هستم، خسته.

مربی: پنگوئن

مربی: پنگوئن
# تیم ملی فوتبال امروز دومین بازی خودش رو در مقابل چین برگزار کرد. بازی خیلی قشنگی نبود خصوصا نیم ساعت اولش، خیلی افتضاح بود. خوب دیگه به هر حال این تیم ایرانه و طبیعتا دوست داریم همه تیم ها را ببرد.
یک نکته خیلی مهم بازی این بود که علی کریمی در بین دو نیمه تعویض شد خیلی حال کردم. اصولا من اعتقاد دارم علی کریمی به جز چند بازی استثنا، در بقیه بازی ها در این چند سال اخیر فقط با تکروی هایش روند تیمی بازی را خراب می کرد، حالا که اصلا تکروی هم یادش رفته! در ضمن اون فیلم هایی هم که در جام جهانی بعد از تعویضش در آورد که همه یادمونه. تازه مبعلی، خیلی خوب بازی کرد.
فریدون زندی هم خیلی حیفه که توی دفاع بازی کنه. امروز هر وقت جلو آمد یه حرکت درست و حسابی از خودش در کرد. یکی می گفت واسه اینکه هم زندی بیاد جلو و هم دفاع تیم سر و سامون بگیره باید رحمان را گذاشت چپ و جای او را با عقیلی پر کرد. به نظرم حرف درستی بود حالا جز قضیه فریدون حداقل از شر سوتی های بی موقع رضایی هم تا حدودی راحت می شیم.
فقط یه مشکل اساسی وجود داره و اون هم اینه که پنگوئن مربی تیم ملی نیست و گرنه می دونست با این سوگلی امیرخان چکار کند. بابا حالا اگه علی دایی سوگلی برانکو بود حداقل یه تجربه و مدیریتی به همراه اسم و رسم داشت. آخه این رضا عنایتی چی داره که هر جور شده باید توی زمین باشه!
راستی شعار هفته هم یادتون نره:
"مهدی مهدوی کیا
کیه؟کیه؟
اراکیه"!
# تیم جوانان والیبال سوم جهان شد. امروز حسابی به ایتالیا سر بودند و قشنگ بازی کردند و واقعا سومی حقشون بود. خسته نباشند. اما دیشب وجدانا جلوی روس ها هیچ کاری نمی تونستند بکنند، لامصب ها عجب قدرت دستی داشتند با این سن و سالشون!
به قول آقای مجری تلویزیون، هی قدر مربیان داخلی رو ندونید و بر خلاف فرمایشات حضرت والامقام و جلیل الارکان جناب آقای احمدی نژاد عمل کنید و برید مربی خارجی بیاورید و نون مربیان با دانش وطنی را سنگ کنید. تحویل بگیرید! کدام مربی خارجی مقام سومی جهان را کسب کرد.
یه خسته نباشید هم برای "آقای کارخانه" که ظاهرا در بین مربیان خارجی استثنا ایرانی در رفته!
برای اطلاع هم عرض کنم قطب جنوب خارج محسوب نمی شود!
# بازی امشب (به عبارت دیگر نیمه شب) برزیل و آرژانتین را هم از دست ندهید. بازیگر نقش اول هم جناب آقای "مینی مارادونا" یا همان "مسیدونا" تشریف دارند.
من که سرم درد می کنه و معلوم نیست بازی را ببینم، ولی شما ببینید و برایم تعریف کنید!
از آقای احمدی نژاد پرسیدند که چرا وبلاگت را "آپ" نمی کنی و ایشون در جواب فرمودند که اتفاقا بنده مدام "آپ" می کنم فقط چیزی توی وبلاگم نمی نویسم!
حالا شده قضیه من. فاصله ای که امتحانات بین من و وبلاگ نویسی به وجود آورد، هنوز هم مانع نوشتن من توی این دفتر مجازی می شود. در این مدت حرف ها و دغدغه های بسیاری برای نوشتن داشتم و ننوشتم یا بهتره بگم نتونستم بنویسم. با این حال سعی کردم خیلی از دنیای مجازی فاصله نگیرم و به قول رئیس جمهور محترم مدام "آپ" می کردم، اما نوشتنم نمی آمد!
فعلا

آن شب ترسناک!

آن شب ترسناک!
شیشه های خرد شده سطح خیابان را پوشانده بود. کیوسک آتش گرفته بلیط فروش واژگون بود. بدنه ی سوخته ی اتوبوسی در گوشه دیگر خیابان خود نمایی می کرد. شیشه های مغازه ها شکسته بود. در آن نیمه شب تاریک گویی در هیچ یک از ساختمان های اطراف جنبنده ای وجود نداشت. در خیابان هیچ کس نبود جز نیروهای فراوان انتظامی با لباس های فرم هراس انگیز و جمعی لباس شخصی که با کمک یک کنده ی بزرگ قصد گشودن در بسته کوی داشتند. داخل کوی ساکت و تاریک بود. آن شب من خیلی ترسیدم!
آن روز ها خیلی نمی فهمیدم این اتفاقات یعنی چی؟ بسیار شنیده بودم، از زنجیر های چرخی که بین دانشجویان رها می شد، از گاز های اشک آور، از باتوم و از تعداد ضربه های مغری، از مادرانی که به دنبال فرزندانشان بودند. برعکس این ها را هم بسیار شنیده بودم.
روزهای آخر واقعه 18 تیر بود. پدرم با تعجب و بدون توجه به شیشه های کف خیابان با سرعت از محل حادثه می گذشت. او فکر نمی کرد که در این هنگام شب هم هنوز حملات به دانشجویان ادامه داشته باشد وگرنه مسیر دیگری را برای رسیدن به مقصد انتخاب می کرد!
18 تیر سال 78 را تهران بودم. با این که درک نمی کردم چه جنایت مهمی در حال وقوع است. اصلا مگه می شد از طریق اخبار روزنامه و رادیو و تلویزیون فهمید که چه خبر است. حتی دیده های نزدیکانم هم کمکی به درک وخامت ماجرا نمی کرد.
لازم بود که محاسبات پدرم اشتباه در آید و من آن شب وحشت را ببینم و با تمام وجود حس کنم، لازم بود تا بفهمم که چه خبر است.
خبری که همه چیزش دست در دست هم داد تا به کام آغاز کنندگانش رقم بخورد!
کامشان شیرین شد، اما تا چه زمانی روزگار بر پاشنه مطلوب آن ها چرخ خواهد زد؟؟

روز مادر

روز مادر
مناسبت ها و روزهایی در تقویم سیصد و شصت و پنج روزه ما وجود دارد که رنگ جامعه را تغییر می دهند. روزهایی که چه در صورت سوگواری و چه در شکل جشن و سرور، در یک مورد مشترکند و آن همرنگ کردن جمع ها با خود است.
یکی از این ایام هم امروز است. روز ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) که به نام روز مادر در ایران گرامی داشته می شود. درباره شخصیت و اندیشه های حضرت فاطمه در این روزها زیاد گفته می شود. درباره مادر و نقش و اثر گزاری او هم زیاد شنیده ایم. اما چیزی که من می خواهم به آن اشاره کنم، شور و نشاط و در کل تحولی است که این روز در بین مردم و خانواده ها به وجود آورده است.
خیلی زیباست. دغدغه مشترک اکثر ایرانیان در روزهای منتهی به امروز و امروز وجودی به نام "مادر" است. هر کس به اندازه وسع و دید خود تلاشی می کند در جهت گشودن چهره سختی کشیده "مادر" در این روز.
روزی واقعا ملی که ایرانیان به رسمیت شناخته اندش و بزرگش می دارند. هر چند که زحمات مادر فقط با یک روز پاس داشته نمی شود.
این مقدمه نسبتا بی ربط را نوشتم تا این را برای خودم بنویسم:
مادرم از تمام زحماتی که برایم کشیده ای، برای تمام بی خوابی ها، دلنگرانی ها و اضطراب هایی که تحمل کرده ای، از تو متشکرم.
با این که می دانم اجرت را از من نمی خواهی، اما امیدوارم تا می توانم لبخند را بر چهره ات نگاه دارم تا با تبسم ابدیت پیوند بخورد.
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.