روزگار ناسور (1)

روزگار ناسوریست. حقا که "ناسور" عبارت مناسب برای این روزگاران است. از برون می گویند صدای طبل جنگ در نزدیکی است اما از درون صدایی نیست. چرا صدایی می آید صدای همیشگی و یکنواخت و نفرت انگیز، صدایی که سال هاست ما را بزرگ می نامد. بزرگی که نمی دانم از برای چه به دست آمده و چرا اثری ندارد. صدای آواز دیگری هم می آید. صدایی بسیار نحیف، صدایی به مانند صدای یک درد پنهان شده ... .
در این شهر مجازی چه می گذرد. عده ای از جنگ می گویند. دسته ای نقش طبل را بازی می کنند برای جنگ طلبان. عده ای گویند من جنگ را نخواستم و جنگ نیز مرا نخواهد خواست. عده ای از مقاومت می گویند، صحبت از خاک و عِرق و قدم منحوس اجنبی. اما مقاومت چیست؟ سوال مبهم من این است.
چند روزی است صحبت از رای می شود. همان حق من و تو را می گویند. بحث است بر سر برادر شغال و بد از بدتر و احمدی نژاد. گویند خاتمی می آید، می گویند نمی آید. نام هاست که بر سر ما می ریزد. رفسنجانی و لاریجانی و کروبی و شریعتمداری و برادر خاتمی و بادامچیان و باهنر و ... همه از رای می گویند. از ائتلاف و انشقاق. از تحریم و ترحیم و تهییج.
بسیار می گویند، بدون پاسخ به سوال های پیشین. آنان که تحریمی اند به یاد دارند گفته هایشان را در اندکی سالهای پیش، از بازگشت به بطن جامعه. تعامل رودررو با اجتماع. واگذاری مشغله پر زحمت و پر مکنتِ حکومت به بحران آفرینانش. تا شاید در مجال فراغت از سیاست کمی با جماعت دمساز شویم. ولی آیا امروز پس از دوسال چنین شد. آیا خواستند چنین بکنند؟ و آیا گذاردند که چنین کنند؟ پس امروز چه می گویند؟
آنان که تهییجی اند، از نفت 100 دلار می گویند و اقتصاد روز از روز بدتر. گرانی را چون چماقی ساخته اند و انزوای خود خواسته را در جهان، چون برگ برنده. آنان از گفته ها و کرده های نابه جای دولت می گویند. از ضعف مجلس فریاد بر می آورند. قول روزهایی را می دهند که کمینه نسیمی از جانب اعتدال بر اندام ضعیف و شکننده تر از گذشته وطن بوزد. ولی آیا اینچنین می وزد؟ چگونه باید به مجلس امید بست که خود (با آنکه همسو با جریان یکدست حکومت است) آخرین مرجعی است که از مهمترین تحولات کشور خبردار می شود. چگونه می توان به تصاحب جایگاه شخص دوم کشور دل بست، در حالی که او تدارکچی بیش نیست. آیا روزگارانی که این هر دو را داشتند. دو قدرت از سه قدرت رسمی کشور. توانستند با قدرت های بیشمار و غیر رسمی مقابله کنند. آیا خاتمی نبود که با آهی از روی صداقت، شکست برنامه هایش را زمزمه کرد. دوستان تهییجی در مجلس چه می خواهند بکنند که بتوانند و بگذارند؟ مگر در شوراها چه کردند؟جز آنکه از سوی اکثریت بایکوت شوند. صحبت از تبدیل اقلیت به اکثریت نباید کرد که در مجلس هم حداکثر اقلیتی بیش نخواهند شد. اقلیتی که برای قوی شدنش هیچ برنامه ای نیست، هیچ فکری نیست، جز حرف های بی ربط. ضعف سیاست های رقیب پر قدرت شاید حربه ی پر سودی باشد برای موفقیت کوتاه مدت، اما روزهای سخت و طولانی هم در پیش است. برای آن روزها چه داریم و که را داریم؟ دوستان تهییجی دو سال و اندی گذشته است و آیا خود را مجدد ساخته اید، خود را آماده کرده اید برای آنکه تجربه های تلخ سال های پیش تکرار نشود؟ چه تضمینی است که چهار سال آینده هم داستان تکراری دست های پشت پرده را به قصد دلداری، برای همدیگر تعریف نکنیم؟

پته ریزون بازی

خوب اینم یک بازی جدید. البته خیلی هم جدید نیست، چند هفته ای است وبلاگرهای وبلاگستان مشغول انجام این بازی هستند. در این بازی قرار است در جواب 15 سوال ارائه شده کمی درباره خود و علایق خود بنویسیم. بنده هم بنا به درخواست دوست عزیز و گرامی حضرت "پژ" و در راستای اجابت دعوت محترمانه ایشان این پست را می نویسم.
1- من کی هستم:
من! خوب من، منم دیگه!
2- فصل، ماه، روزی که دوست دارم:
ما آبانی ها یک عرق خاصی به این ماه داریم. البته اردیبهشت را هم به خاطر طبیعتش بسیار دوست دارم.
3- رنگ من:
بچه تر که بودم همیشه شعارم قرمزته بود! اما حالاها که یه خورده عقل درآورده ام، فکر کنم سبزروشن و نارنجی را بسیار دوست دارم.
4- غذای مورد علاقه من:
اصلا به قیافه ام نمی آید، ولی یکی از اون پرخورهای عالمم. هرچقدر هم فکر می کنم غذایی یادم نمی آید که بتوانم نسبت به آن اظهار تنفر کنم.
چند سال پیش یک به اصطلاح کارشناس در تلویزیون می گفت اگه مثلا یکی بگه من نمی دونم چه غذایی را بیشتر از همه دوست دارم، بدانید و آگاه باشید که که دچار اختلالاتی است! آره عزیزم من هم جزو اون اختلال دارها هستم!!!
5- موسیقی مورد علاقه من:
کلا هر چی که آرامش ببخشه. البته شعرش هم مهمه.
6- بدترین ضد حالی که خوردم:
فکر کنم دم دست ترینش را در پست قبلی نوشتم.
7- بزرگترین قولی که دادم:
ما پنگوئن ها از پیروان راه مرشد بزرگ "ولادیمیر پوتین" هستیم و فقط در دوران کودکی و آن هم به مادرانمان قول می دهیم. البته این را هم بگویم که بر سر قرارهای ملاقات همواره یک ربع الی نیم ساعت تاخیر دارم و اگر روزی شما را جایی کاشتم به روی خود نیاورید که کاملا طبیعی است!
8- ناشیانه ترین کاری که کردم:
از این قسم کارها که زیاد کرده ام. اما خوب یکی از آن ها در سال اول دبیرستان و اگر اشتباه نکنم در فصل اردوها (اردیبهشت ماه) اتفاق افتاد. قرار بود از طرف مدرسه به عنوان اردو و سیروسیاحت به اصفهان برویم. یک دبیر تاریخ داشتیم که خیلی مرد گلی بود و هرجا است خدا حفظش کنه. بسیار آدم خوش سفری بود و هست. من و چندتا از بچه ها رفتیم به درگاهش و او درخواست کردیم تورو خدا پاشو با ما بیا اصفهان. آقای معلم هم بدش نمی آمد اما بیچاره می گفت کلاس داره و نمی تواند بیاید. از ما اصرار و از او انکار. تا یک دفعه و از برای خودشیرینی از دهن اینجانب پرید "اگه شما با ما بیایید اصفهان و بچه هایی که باهاشون کلاس دارین ببینن شما به مدرسه نیامده اید، خوشحال که می شوند هیچ، تازه به جون ما هم دعا می کنن". گفتن همین جمله کفایت می کرد برای عوض شدن رنگ آقای دبیر. راستش را بخواهید اون موقع نفهمیدم چی شده. واسه همین هی آمدم مزه بپرانم و جمله گهربارم را توضیح و تفصیل بدم. بچه ها با چشم اشاره می کردند "خفه شو"، اما منِِ آی کیو نمی فهمیدم چی می گن، تا یکی از بچه ها دستم را گرفت و از صحنه جرم برد. آن جا بود که دوزاریِ کج افتاد عجب سوتی بد و توهین آمیزی داده ام. بعد از اون قضیه هر وقت آقای دبیر را می دیدم از خجالت نمی دونستم بهش چی بگم. اما خداییش از انصاف نباید گذشت که آقای دبیر هم خیلی من را مورد تحویل گرفتن قرار می داد.
9- بهترین خاطره زندگی ام:
نمی دونم به خاطر زیاد بودنشونه و یا کم بودن. به هر حال الان نمی توانم بهترین خاطره را پیدا کنم. زیاد هستند خاطراتی که یادآوریشان برایم دلنشین است.
10- بدترین خاطره زندگیم:
خاطرات بد هم کم نیستند. اما بدترین لحظه از زندگی ام که مداوم در ذهنم مرور می شود. مربوط به حدودا دو سال پیش است. در کنار دریا و وقتی که همه جمع بودند و ...
11- کسی که دلم می خواهد ببینم:
چند نفری می شوند که بسیار مشتاق به دیدنشان هستم. اما یکی هست که خیلی ها دوست دارند، او را ببینند. من هم یکی از اون خیلی ها.
12- برای کی دعا می کنم:
برای مامان، بابا، مامان بزرگ، آقاجان، عموها، خاله ها، دایجان، عمه ها، خواهر و برادر، بهترین دوستانم و ... و کلا برای همه. دعا می کنم به آنچه که برایشان خیر است برسند.
13- چه کسی را نفرین می کنم:
اصولا آدم کینه ای نیستم. اما یکی هست که واقعا بدجور دل مرا سوزاند، بارها هم در جلوی رو و پشت سرش ذکر شرٌش را برده ام. همیشه گفته ام ان شا الله خدا هدایتش کنه. اینم که نمی شه نفرین. پس تا این لحظه هیچکس را نفرین نکرده ام و در حال حاضر هم نمی کنم.
14- وضعیتم در 10 سال آینده:
روزی از دوستم پرسیدم دوست داری در20 سال آینده کجا باشی و چه کارهایی کنی؟ او هم شروع کرد از زندگی در خارج گفتن و موفقیت و این جور حرفا. البته دوستم قدم اول رسیدن به ایده آل هایش را با لغزش برداشت، دقیقا مثل من. فقط امیدوارم 10 سال آینده، از دهه ای که بر عمرم افزوده شده راضی باشم. البته اگر تا آن روز در خدمت شما و در این دنیا باشم.
15- حرف دلم:
دست رو دلم نزار که خونه ...
........................................................
پنگوئن نوشت: بنا به رسم معهود در بازی های انبوه وبلاگی که در این مدت کوتاه هم بسیار رایج شده اند و انواع و اقسام آن را می توان در این محیط مجازی یافت، می بایست دوستانی را برای ادامه بازی دعوت کنم. خوب بنده هم از آرمان خان دوست دیوانه، آقای رضا خان مهدوی هزاوه هم ولایتی گرامی، فرناز خانم اگر مشکلات داوری این وقت را برای او بگذارد، ققنوس دوست نکته سنج و پرکار، صادق خان دالوندی البته اگر تصمیم بر به روز کردن وبلاگشان را دارند و هر دوست دیگری که مایل به شرکت در این بازی می باشد، دعوت رسمی و غیر رسمی به عمل می آورم. کارت دعوت هم تا 25 ساعت آینده به درب منزل این عزیزان خواهد رسید.

ضد حال!!!

پنج ساعت نشسته ایی و نتیجه ساعت ها سرچ و یادداشت برداری و علامت گذاریت را تنظیم و تایپ می کنی. حتما باید امروز آماده بشه، به خاطر آماده شدنش حتی از کلاس صبح می گذری.
دیگه داره دیر می شه. در آخرین لحظات آخرین بازبینی ها را هم می کنی. بد چیزی نشده و قابل قبوله. حالا باید پرینتش را بگیری.
نفس راحتی می کشی. فورا تمام پنجره های باز "دسک تاپ" را می بندی. دیگه از دست "آلت+تب" زدن های مکرر راحت شده ایی. دیر شده است و باید سریعتر جمع و جورش کرد. در این کار به قدری عجله به خرج می دهی که متوجه نمی شوی فایلِ "نتیجه تمام زحمات و عجله به خرج دادن هایت" را بسته ای و به مانند سایر پنجره ها با انتخاب "نُو" در جواب در خواست "سِیو" همراهش کرده ای.
حال وقت تحویل پروژه رسیده است و پروژه تو در عین این که آماده بود، دیگه نیست. هر احساسی در این لحظه به تو دست می دهد بگذار جای احساس من!

چه خبره؟!!

نفت رسید به مرز 100 دلار. کیهان تیتر زده ایران شده بیست و یکمین قدرت اقتصادی جهان از در اول. حقوق ها اضافه شده. گرونی توهمی بیش نیست. خط لوله صلح به صلح نرسید.
کنفرانس صلح قراره برگزار بشه. ترکیه به کردستان عراق حمله می کنه. توی پاکستان 130 نفر آدم یک دفعه می میرند. در عراق چندین برابر این تعداد به تدریج می میرند. در افغانستان مرگ کشت می شود. بوش بعد از جنگ های صلیبی دوم یاد جنگ جهانی سوم افتاده.
لاریجانی استعفا داد. دریای خزر به انرژی هسته ای فروخته شد، شایدم نشد. فعالان سیاسی و اجتماعی گردهمایی برگزار می کنند، در اوین می خواهند جمع شوند. دانشجوها قراره واحد های سختی را با استاد های بی رحم در زندان پاس کنند. ایران شده چهارمین کشور در آزادی مطبوعات البته از در آخر. همه جا حرف از آزادی مطلقه.
یکی به من بگه اینجا که ما هستیم چه خبره؟
...........................................
پگوئن نوشت: اگر فقط یک نفر در بین تمام حاکمان فعلی ایران می دانست داره چه کار می کنه و در اطرافش چه خبره، حتما "لاریجانی" بود. با این که هیج گاه خاطرات ریاستش بر صداوسیما از خاطرم نخواهد رفت، اما حداقل این آدم یه سیاست و ابتکاری داشت.
حالا چرا استعفا داد و چرا این موقع استعفا داد ما که خبر نداریم. طبق گفته های احمدی نژاد و صداوسیما، این روزها بعد از آژانس اتمی و شورای امنیت قرار بود بوش هم به حق مسلم ایران اعتراف کنه.
حالا چی شد که این جوری شد؟

لبخند تلخ و بی صدا

خوب مثل اینکه قراره امروز یعنی بیست و سوم مهر ماه، هر بلاگری در وبلاگش مطلبی درباره محیط زیست بنویسه. پیشنهاد خیلی خوبیه و من هم به عنوان انجام حداقلی برای محیطی که در آن زندگی می کنم، این پست را می نویسم.
فقط یه تذکر بدهم که من اساسا در مورد محیط زیست و مسائل پیرامون آن هیچ گونه اطلاعات آکادمیک و تخصصی ندارم و فقط به عنوان یک علاقه مند به طبیعت پاک و زیبا و البته دست نخورده، برخی از دیده هایم را می خواهم بنویسم. فقط همین. راستی هیچی هم از نمایشنامه نویسی نمی دونم.

پرده اول:
راوی: چاق، به منظور بازدید و سیاحت لاغر را که از شهر دیگری مهمان اوست، به مناطق ییلاقی اطراف شهر برده است.
چاق: اینجا اینطوری که الان می بینی، نبودها. اگر اون زمانا می آمدی اینجا، حتی یه پلاستیک هم پیدا نمی کردی. یادش به خیر عجب صفایی داشت این طرفا. با بچه ها می آمدیم اینجا و چه حالی می کردیم.
لاغر: (آهی از روی تاسف می کشد) همه جا اینطور است. متاسفانه فرهنگ استفاده صحیح از طبیعت را هیچ کداممان نداریم.
چاق: (با اشاره سر تایید می کند)
راوی: پس از صرف ناهار و گشت و گذاری چند ساعته چاق و لاغر به شهر بر می گردند و چاق برای لاغر فالوده می خرد . هم اکنون هر دو فالوده هایشان را خورده اند و به سوی خانه می روند.
چاق: (ظرف فالوده را به جوی بزرگی که از میان خیابان می گذرد و به رودخانه شهر متصل است، پرتاب می کند و رو به لاغر می گوید) چرا گرفتیش دستت. اگه نمیندازیش بیرون بده من بندازمش. ( با صدای بلند می خندد)
لاغر: نه عیبی نداره. می گیرم دستم، رسیدیم خونه میندازم سطل زباله.
چاق: (با شتاب لیوان را از دست لاغر می گیرد و به بیرون پرتاب می کند و در حالی که می خندد) فکر نکنی که نمی دونم این چیزا محیط را آلوده می کند. من می خواهم ماهی ها غذایی برای خوردن داشته باشند. به خاطر همین ته فالوده ام را هم نخوردم.
لاغر: ...
راوی: در ین لحظه لبخند تلخ و بی صدایی بر لبان لاغر می نشیند.

پرده دوم:
راوی: چاق و لاغر برای استراحت و تفریح به مسافرت می روند و در راه با هم صحبت می کنند.
چاق: رئیس جمهور کشور دیلاق اصلا هیچی حالیش نیست با حرف هایی که می زنه داره منطقه را بر باد می ده.
لاغر: آره دیدی با این یارو خپله چه دست به هم دادن و زندگی را بر ملت تنگ کرده اند.
چاق: تنها چیزی که برای اینا مهم نیست وضعیت مردمشونه. اصلا نمی فهمن حقوق ملت ها چیست. فقط شعار می دهند.
راوی: چاق و لاغر برای استراحت سایه ای را در کنار دریاچه سد انتخاب کرده اند، ناهار را خورده اند و مشغول استراحت هستند.
لاغر: آرامش این آب برای آب تنی می چسبه.
چاق: آی گفتی الان چند روزه که حموم نرفته ایم، بریم یه کف و صابونی به خودمون بمالیم.
لاغر: ولی اینجا که نمی شه. آب این سد محل تامین آب شرب شهره. تازه هیچکی ندونه تو که خوب می دونی کف و شامپو برای ماهی های دریاچه مضره و اونها رو نابود می کنه.
چاق: یعنی تو می گی من چرک و کثیف بمونم، که حالا یه ذره کف توی آب نره. مگه با این یه ذره چی می شه. همه ماهی های عالم می میرند.من که رفتم. تو هم اگه خواستی بیا.
لاغر: من که نمی آم.
چاق: (در حالی که زبانش را دراز می کند و ژست شیطنت آمیزی به خود می گیرد) بو گندووووو!
لاغر: ...
راوی: در این لحظه لبخند تلخ و بی صدایی بر لبان لاغر می نشیند.

پرده سوم:
راوی: چاق که خود را یک پا کارشناس مسائل سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و ورزشی می داند و البته در گذشته هم فعالیت ها و مبارزه های بسیاری در زمینه هایی که به عقیده اش در راستای تامین حقوق اساسی مردم بوده انجام داده است، مشغول شستن ماشین خود است. لاغر هم به او کمک می کند.
لاغر: می دونی چاق، اگه الان یکی از طرفداران سینه چاک محیط زیست اینجا بود الان باید فاتحه ات رو می خوندی.
چاق: برای چی؟
لاغر: آخه این شکلی که تو داری برای ماشین شوری آب مصرف می کنی تا چند سال دیگه قیمت آب از طلا و نفت هم بیشتر می شه!
چاق: یه چیزی می دونی. همه این حرفا کشکه. اگه می خواهی محیط زیست حفظ بشه باید سر تمام آدما را بزاری لب جوب و گوش تا گوش ببری. با این کارا که تغییری در وضع مثلا محیط زیستی که آقایون سبز اندیش سنگ آن را به سینه می زنند، به وجود نخواهد آمد.
لاغر: ...
راوی: در این لحظه لبخند تلخ و بی صدایی بر لبان لاغر می نشیند.
.............................................................
پنگوئن نوشت: از لحظه ای که تصمیم به نوشتن این پست با این شکل گرفتنم، خاطره است که از پی خاطره در ذهنم نقش می بندد از آدم هایی که هنگام حرف نسخه عالم و آدم را می پیچند و هنگام عمل خلاف گفته خودشون رو با توجیهات مختلف انجام میدن. اینجا نمی شه همه ی آن ها را نوشت و شاید تنها دلیلی که باعث شد این چند خاطره، جای انبوه خاطرات دیگرم را در این پست بگیرد، تازه بودن آن ها باشد. وگرنه متاسفانه بسیارند این گونه آدم ها.
بسیار است لحظه هایی که در آن ها محیطی زندگی مان مظلوم وار مورد بی مهری و بی توجهی ما قرار می گیرد.

از امام جماعت تسخیری تا دامی که پهن است یا بالعکس!

لینک این مطلب را در بالاترین پیدا کردم. خیلی از گفته ها خوشم آمد. مخصوصا اشارات تاریخی آن که همه ما به راحتی فراموششان می کنیم. خواستم در اینجا به خبر لینک بدهم که یادم آمد میزان نیوز هم مثل بالاترین و خیلی سایت های دیگه مورد تصفیه غیر قانونی قرار گرفته، پس گفتم گذاشتن یه خلاصه ای از خبر در اینجا خالی از لطف نیست. اگرچه همچین هم خلاصه نیست!
تا شاید از تاریخ عبرت بگیریم!!!


ابراهیم یزدی پس از نماز عید فطر : سخنرانی احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا یک دام بود ؛ اسرائیل به ایران حمله خواهد کرد

بنا بر گزارش میزان نیوز پس از جلوگیری از برگزاری نماز 60 ساله عید فطر در هنرستان کارآموز، بخشی از مردم و روشنفکران دینی به منزل دکتر ابراهیم یزدی رفته و نماز عید را در آن مکان برگزار کردند.
... در این مراسم که با حضور حدود 75 نفر از نمازگزاران برگزار شد، ابراهیم یزدی ضمن اعتراض شدید به مسئولین نظام به دلیل جلوگیری از برگزاری نماز عید فطر گفت : برای جمهوری اسلامی زشت است که این نماز در نظام شاهنشاهی برگزار می شد اما در نظام اسلامی از برگزاری آن جلوگیری می شود. حداقل مانند شاه عمل کنند؛ در زمان شاه هیچ گاه مزاحم مهندس بازرگان نشدند که چرا نماز می خواند.
وی گفت: ... در حالیکه این ها همه بهانه است. اشکالی ندارد، اگر با کدیور مخالفند خودشان یک روحانی بفرستند تا نماز را برگزار کند؛ شاید در جمهوری اسلامی «امام جماعت تسخیری» هم داشته باشند. عبارات «نماز جمعه غیرقانونی»، «عید فطر غیرقانونی» و «حسینیه غیرقانونی» کاملا مجعول و بدعت است. ما تاکنون چنین چیزهایی نشنیده بودیم. وقتی آذری قمی گفت که ولایت فقیه می تواند توحید را هم تعطیل کند، این بدان معناست که برای نماز خواندن هم باید از ولی فقیه اجازه گرفت.
... اگر نهضت آزادی بهانه است، دراویش گنابادی که دیگر نهضتی و سیاسی نیستند؛ پس چرا با آن ها نیز برخورد می شود وحسینیه آن ها را می بندند؟ مسئله تنها نهضت آزادی نیست.
... امروز نظام به هر سو نگاه کند با تفکر و اندیشه نهضت آزادی روبروست. برخی از آقایان پس از 45 سال اکنون می گویند که حرکت بازرگان در چارچوب مرزهای ملی و مخالفت او با انقلاب جهانی درست بوده است و ما در آن زمان اشتباه می کردیم. بسیاری از گروگان گیران سفارت آمریکا اکنون به اشتباه خود پی برده اند. بسیاری از مسئولین نظام اکنون معتقدند که باید پس از فتح خرمشهر جنگ را تمام می کردند.
... این ها حافظه تاریخی ندارند. فکر می کردند که شاه بلد نبود و ایشان بلدند چه کار کنند؛ درحالیکه روزگار به گردن این ها هم خواهد زد.
... وی در پاسخ به سوالی در رابطه با مواضع اصلاح طلبان گفت : اصلاح طلبان اکنون یکدست نیستند. آن ها معتقدند که باید به درون نظام بازگردند چرا که در آن شرایط بهتر می توانند فعالیت کنند. به همین دلیل فکر می کنند که رعایت خط قرمزها ایشان را برای رسیدن به این هدف کمک خواهد کرد. یکی از خط قرمزهای مهم نیز عدم ائتلاف با نهضت آزادی است. اما ایشان اشتباه می کنند؛ شورای نگهبان همه را رد صلاحیت خواهد کرد.
... اصل اصلاح طلبی همچنان معتبر است هیچ راهی جز اصلاح طلبی در ایران وجود ندارد. این برای همه صادق است حتی برای حکومت. حکومت باید جام زهر دیگری را بنوشد و به برخی از اصلاحات ساختاری تن دهد.
... وی درپاسخ به سوال دیگری درباره فرماندهی سپاه پاسداران و احتمال وقوع جنگ گفت : من آخرین کتاب های کارتر و برژینسکی را خوانده ام. آن ها هر دو معتقدند که بزرگ ترین مانع صلح خاورمیانه اسرائیل است. چه در دوران کارتر و چه در دوران بوش پدر هرگاه که بحث صلح اعراب و اسرائیل جدی می شد، اتفاقی در منطقه رخ داد و قضیه صلح منتفی شد.
... ما نباید به سادگی از کنار قضیه گروگانگیری سفارت آمریکا بگذریم. دانشجویان خط امام گفته بودند که قرار است تنها 3 روز گروگان ها را نگه دارند؛ پس چرا گروگانگیری طولانی شد؟ چرا آقای [...] در فرودگاه مهرآباد ایستاد و تا خبر خروج کارتر از کاخ سفید و ورود ریگان را نشنید، اجازه پرواز هواپیمایی حامل گروگان ها را نداد؟ این حرکت دقیقا در جهت منافع اسرائیل بود.
در زمان بوش پدر هم وقتی او به اسرائیل برای برقراری صلح فشار آورد ناگهان عراق به کویت حمله کرد. چه کسانی صدام را تحریک به حمله به کویت کردند؟ در آن زمان نیز مسئله صلح منتفی شد.
اکنون نیز ایالات متحده، اسرائیل را بسیار تحت فشار قرار داده است تا به صلح با اعراب تن دهد. حتی بسیاری از کمک های مالی خود را به اسرائیل معلق کرده است. در حال حاضی نیز همچون موارد پیشین اسرائیل نیاز دارد در یک منطقه در گیری ایجاد کند. به نظر من اسرائیل به برخی از نقاط کلیدی ایران حمله خواهد کرد.
... سخنرانی احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا یک دام بود. پس از آن سخنرانی فضایی ایجاد شده است که تمام روزنامه ها در سراسر جهان هرچه می خواهند علیه احمدی نژاد و ایران می نویسند. برای حمله به عراق در ابتدا از صدام یک هیولا ساختند. امروز نیز با احمدی نژاد همان کار را می کنند.
... متاسفانه سیاست دولت آمریکا به ضرر جنبش دموکراسی خواهی داخل ایران است.
... حمله نظامی آمریکا به ایران بستگی به قطعنامه شورای امنیت دارد. اگر شورای امنیت نفت ایران را تحریم کند، آنگاه ناوهای آمریکایی خلیج فارس را خواهند بست. در آن زمان گزینه نظامی به صورت جدی مطرح خواهد شد
.

استهلال

تا الان که من اینجا نشسته ام و مشغول تایپ این متن هستم خبری مبنی بر رویت هلال ماه شوال از سوی دفتر رهبری اعلام نشده است. البته حقیقتا دیشب (پنج شنبه شب) هلال ماهی در آسمان وجود نداشته که هیئت های استهلال بخواهند آن را رویت کنند. اگر یه وقتی مثل رویت هلال روز اول ماه رمضان امسال وسط روز دیدید که اعلام کردند امروز عید فطر است بدانید اگر آن فرد مدعی دیدن ماه دچار اختلال حواس نباشد، پس منجمان ما توانسته اند رکورد بی نظیری را در زمینه رویت هلال ماه در جهان به جا گذارند و کلا تمام محاسبات مورد قبول تا به امروز را زیر سوال ببرند.
امشب قضیه با دیشب فرق می کند و هلال در آسمان وجود دارد. فقط مشکل اینه که آیا می توان تصویر آن را در ابزار های نجومی به ثبت رساند و با چشم غیر مسلح دید یا نه. به عقیده اکثر منجمین در چنین شرایطی برای رویت هلال ماه یک چیز از همه مهم تر است و آن اینکه فرد جای دقیق غروب ماه در آسمان را بداند. همانطور که می دانید ماه در چنین روزهایی مدت بسیار کوتاهی در حدود حداکثر 15 دقیقه پس از غروب خورشید در آسمان نمایان است و البته در این 15 دقیقه هلال بسیار باریک و بلند ماه با توجه به روشن بودن هوا نور بسیار اندکی دارد. صید این چنین هلالی با چشم کار بسیار دشواری است و احتیاج به تجربه زیاد در رویت هلال دارد. حتی استفاده از ابزارهای نجومی مثل تلسکوپ و دوربین دوچشمی هم تا زمانی که منجم مکان دقیق ماه را نتواند محاسبه کند چندان کارایی ندارد. حال به این شرایط ویژگی های خاص هلال این ماه مثل زاویه کم از افق و ویژگی های محیطی خاص هر منطقه مثل غبار و ابر و ارتفاعات و ... را اضافه کنید.
به همین علت است که گروه های فراوان نجوم آماتوری را می بینیم که در این گونه شب ها با استفاده از ابزار های نسبتا قوی و حتی با برخورداری از سیستم های کامپیوتری پیشرفته ای همچون "گوتو" کماکان در دیدن ماه ناموفق می مانند.
پیش بینی شده که هلال ماه امشب در ایران قابل رویت باشد(البته به این پیش بینی ها در مورد رویت نمی توان خیلی اعتنا کرد. مثلا در آغاز همین ماه رمضانی که در آن هستیم، پیش بینی شده بود که ماه در شب چهارشنبه جز در نوار باریک جنوب کشور که احتمال آن هم بسیار اندک بوده در هیچ جای دیگری رویت نشود. اما دیده شد و آن هم فقط در اراک یعنی در شهر آستانه نزدیک اراک که می شه مرکز ایران). البته از قراین بر می آید که ماه امشب با چشم غیر مسلح قابل دیدن نباشد. حداقل در سطح شهر ها و مناطق پر غبار که احتمال این اتفاق بسیار اندک است.
به هر حال اگر علاقه مند به دیدن ماه هستید تقریبا یک ربع قبل از غروب خورشید به مکانی که بتوان بهتر آسمان را دید بروید. محل غروب خورشید را در غرب آسمان نشانه بگیرید و کمی به سمت جنوب (چپ خودتان و راست خورشید خانم) بپیچید و مثل چوب خشک (با زاویه ای نزدیک به افق) به آسمان زل بزنید. تقریبا زاویه قرار گرفتن شما می شود بین قبله و محل غروب خورشید. اگر محل زندگی شما هم مثل شهر ما در ضلع غربی کوهستانی است، می بایست کمی زودتر برای دیدن ماه به پشت بام بروید. به فرض در اراک زمان غروب امشب 42/17 است و احتمالا نیم ساعت قبل از این زمان بتوان ماه را دید. بعد از این زمان دیگه آقای ماه هم می رود پشت کوه پیش خورشید خانم!
راستی می دونستید ممکنه عید فطر بشه یک شنبه! اصلا بعید نیست. گفتم که هلال آغاز ماه را فقط یک گروه رصدی صید کرد و آن هم با کمک تلسکوپ. حالا فرض کنید امشب این گروه خوابش ببره یا شاید مهمونی دعوت باشن! خوب کسی نیست که ماه را ببیند و عید می شه یک شنبه. فکر نکنید اینجوی ماه رمضان می شه 31 روز و این امکان نداره. بعضی از مقلدان بنا به فتوای مرجعشان اعتقاد دارند هلال ماه را حتما باید با چشم غیر مسلح دید. پس این گروه روز اول ماه را جمعه در نظر گرفتند و اگر یک شنبه عید باشه ماه رمضان از نظر آن ها 30 روز خواهد شد و مشکلی در این زمینه وجود ندارد. تازه اینجاست که مثلا هیئت استهلال دفتر مقام معظم رهبری باید اعلام کنه که زمان شروع ماه را غلطی به مومنان گفتیم. و اگر اینجوری بشه عجب بحث داغی در می گیره... !!!
راستی عیدتان مبارک.

وضعیت قرار گرفتن ماه و خورشید از دید ناظر زمینی

اگر یه همچین چیزی را هنگام غروب در آسمان دیدید بدانید که فردا عید فطر است

میوه ممنوعه

در این چند سال صدا و سیما فیلم و سریال های مختلف و فراوانی را به مناسبت ماه رمضان پخش کرده. ولی هیچ کدامشان مثل این فیلم حاج یونس به دل من ننشسته. راستش رو بخواهید روزهای اول ماه رمضان که فیلم را دیدم اصلا ازش خوشم نیومد و اگر یه وقتی بیکار بودم، فیلم را نگاه می کردم. اما از اون قسمتی که حاج یونس ماجرای عشقش به هستی را با قدسی در میان گذاشت مشتری پروپاقرص داستان فیلم شده ام.
به هر حال این فیلم از معدود کارهای جذاب صداوسیماست که هم داستان گیرایی دارد و هم بازیگری و بازیگردانی مطلوب. داستانی که ادعا می شود اقتباسی است از شیخ صنعان و ماجرای عشق ویرانگر او(و این خود یکی از دلایلی است که من را به پای دیدن فیلم کشاند). که با بازیگری واقعا خوب و واقعی علی نصیریان همراه شده.
داستان فیلم به شکلی است که من به عنوان یک تماشاچی نمی دانم و یا نمی توانم با یکی از بازیگران فیلم هم ذات پنداری کنم. همه شخصیت ها هم دارای بعد مثبت و انسانی هستند و هم دارای ابعاد مغرورانه، خود بینانه و ظالمانه.
به فرض حاج یونس، فردی متشخص و خوشنام از طرفی برای نجات یک خانواده از همه جا نا امید مقابل پسر خود می ایستد. و از طرفی باکمال خودخواهی و خودبینی به زندگی موفق 35 ساله پشت می کند. در جایی او را می بینیم که برای کمک به مستضعفی به راحتی از مال خود می بخشاید و در جایی می بینیم برای عشقی که حقیقتا وجود او را فراگرفته نمی تواند آبروی خود را ببخشد.
و یا جلال که به اصطلاح شخصیت منفی این داستان است و تا جایی که می تواند اصطلاحا حروم خواری می کند اما در مقابل یاد فرزند خودش چنان مومی می ماند که حاضر به پذیرفتن هر شکلی می باشد.
بر خلاف گفته بعضی ها که این فیلم را زد زن و بد آموز می دانند، به نظر من در این فیلم تقصیرات به طور هوشمندانه ای بین دو جنس تقسیم شده است. هم حاج یونس به خاطر بی تفاوتی اش بر سرنوشت قدسی مورد نکوهش می باشد و هم بی تفاوتی قدسی تا قبل از عاشق شدن یونس. هستی را می بینیم که علی رغم اطلاعش از عشق به خود، کماکان و آگاهانه در راستای هدفی که پدرش برای او متصور شده دو مرد را، فرزاد و یونس، به بازی می گیرد. اصلا یکی از نکات جالب داستان در همین است. نه قرار است مردها مظلوم زن ها باشند و نه قرار است به داستان کلیشه ای ستم کِش بودن زن ها بپردازد، با این که چارچوب داستان چارچوبی است که این شرایط را می طلبد.
به هر حال من که جزء طرفداران پروپاقرص این سریال شده ام و امیدوارم پایان این فیلم به مانند سایر محصولات صداوسیمای ایران دچار آب بندی و ماست بندی نشود. آمین.
راستی اعلام کنم که از فیلم این یارو الیاس هم حالم به هم می خورد و همین دو سه قسمتی که ازش دیدم به قدر کافی برایم مشخص کرد فیلمی است با داستانی تخیلی به مانند ماجرای فرشته سال قبل و سعی در واقعی نشان دادن این خرعبلات دارد. آخه شیطان اینقدر بیکاره که بی آید خودش رو مثل الیاس کنه. اون اونقدر راه آسون تر بلده که احتیاجی به این کارا برای از راه به در کردن پزشکی به این سستی ندارد. حالا اگه داستان نمادین بود یه حرفی!

شب قدر

سوگند به کتاب روشنگر * که ما آن را در شبی فرخنده نازل کردیم، زیراکه ما هشدار دهنده بودیم * در آن شب هرگونه کاری به نحوی استوار فیصله می یابد * این کاری است که از جانب ما صورت می گیرد، ما فرستنده پیامبران بودیم * و این رحمتی از پروردگار توست، که او شنوای داناست *
(دخان ، آیات 2 تا 6)


علی (ع):
"تو حق را به مرد می سنجی، یا مرد را به حق؟"
حق برای خودش ملاکی دارد که آن شخصیت ها نیستند، پارسایان نیستند، و برای تشخیص باید به آن ملاک ها برگشت و شخصیت ها را با آن سنجید.
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.