خاتمی، بهتره یا بهتر نیست؟ (بخش دُیُّّم)

در مطلب قبلی به این موضوع پرداختم که درقامت یک رئیس جمهور، با توجه به محدودیت های موجود، کارکرد و برش کروبی اگر بیش تر از خاتمی نباشد، کمتر از او هم نیست. و با توجه به فشاری که انتخاب شدن خاتمی بر روی نیروهای آزادی خواه و نهادهای مدنی خواهد آورد، به نظر من انتخاب کروبی مناسب تر خواهد بود. الته یک علامت سوال هم برای من، بی جواب ماند و آن هم توان رقابت کروبی با آرای احمدی نژاد و تقلب هایی است که در انتخابات صورت خواهد گرفت، می باشد. در این مورد اختلاف کروبی و خاتمی بسیار است.
[توجه (این توضیح بعد از نوشته شدن متن اضافه شده است): شاید این انتقادات من خیلی صریح و بی پرده باشد. لزوما من معتقد به آن ها نیستم، فعلا این مواردی که نوشته ام گزاره هاییست که ذهن مرا مشغول به خود کرده بدون هیچ نتیجه گیری نهایی. فقط آن ها را نوشته ام برای تأمل بیشتر روی آن ها به همین دلیل سعی کردم عریان بنویسمشان]
اما در این پست می خواهم بر خلاف موج حرکت کنم و انتقادی داشته باشم به آن ها که خود را اصلاح طلب می دانند و پیشرو. طبیعی است من به عنوان یک ناظر از این طیف انتظار بسیار بیشتری دارم تا دیگران. قطعا اگر انتقادی از آن ها دارم ربطی به این موضوع ندارد که می خواهم فرضا از اطرافیان کروبی حمایت کنم، چرا که از آن ها انتظاری بیش از این که انجام می دهند ندارم و نخواهم داشت. اما سطح توقعات از مدعیان اصلاحات بسیار بالاتر هست.
صحبت را از انتخابات گذشته شروع می کنم. در آن روز ها یکی از انتقادات تحریمیان به اصلاح طلبان آن بود که شما بر خلاف وعده هایتان در این هشت سال جامعه مدنی را فراموش کردید و هیچ فعالیتی برای تقویت آن انجام ندادید. اصلاح طلبان حکومتی هم در جواب می گفتند که آنقدر مشغله های حکومت و مبارزه با نیروی انتصابی در ساختار قدرت وقت گیر و هزینه بر شد که متاسفانه حوزه مدنی از اولویت خارج گردید. حالا به ادامه تحلیل هایی که دو طرف ارائه می دادند کاری ندارم. اما سوالی که من از آقایون اصلاح طلب پوزیسیون سابق و اپوزیسیون فعلی دارم این است که در این سه، چهار سال که دغدغه قدرت را نداشتید در این زمینه چه کردید؟ اگر می گویید دولت اختناق ایجاد کرده بود و مانع می شود. من هم با شما هم عقیده ام، اما مشکلم این است؛ شما وقتی در حکومتی هستید، نهاد های انتصابی نمی گذارند به شعار اصلیتان که همان توجه و به جامعه مدنی باشد برسید، وقتی هم که در قدرت نیستید دوباره همان نهادهای انتصابی که زور بیشتری هم پیدا کرده اند، نمی گذارند در این زمینه کار کنید. خوب عزیزان شما که در هیچ حالتی کاری ازتان بر نمی آید، بکشید کنار و اعلام ناتوانی کنید تا ملت حداقل تکلیفش را بداند و به دنبال یک آدم جدید بگردد. رای ملت ارث پدر شما نیست که الا و بلا باید به شما داده شود. آنقدر مرد باشید و بگویید در شرایط فعلی ایران هیچ کاری از شما بر نمی آید و بروید بنشینید خانه هایتان، تا روزی که شرایط را برای کار مناسب دیدید ، برگردید و با این شعارهای قشنگ از ملت رای بخواهید. خانه نشینی عیب نیست، بلکه استفاده به موقع از آن نشان دهنده هنر شماست، مثل خانه نشینی مصدق (به این میگن قیاس مع الفارق!).
انتقاد دیگری که به اصلاح طلبان حکومتی سابق وارد است. تضادی است که در گفتار و رفتار خود نشان می دهند. پس از انتخاب احمدی نژاد به ریاست جمهوری همیشه یکی از انتقادات به حق اصلاح طلبان به نحوه رای آوردن و برنامه های احمدی نژاد، «عوام فریبی» او بود. حتی امروز هم یکی از انتقاداتی که به کروبی وارد می کنند شعار عوام فریبانه «50 هزار تومان» می باشد. اما خداییش مطرح کردن نام خاتمی در این شرایط و به این شکل که «یا خاتمی یا هیچ کس» و چنان در بوق کرنا کردن نام او که گویی خاتمی «منجی» است، آن هم منجی که از او هیچ «توقعی» نباید داشت، غیر از عوام فریبی است. اگر هیچ کس نداند خود خاتمی که می داند زمانه، زمانه منجی بازی نیست. چرا شما سعی در القا چنین نقشی برای خاتمی دارید؟
سیاستمداران مشارکت و مجاهدین انقلاب تا می خواهند از کاندیداتوری خاتمی دفاع کنند، فورا استدلالات را می چرخانند به سوی هراس اصولگرایان و کیهان نشینان از ورود خاتمی و از آن نتیجه می گیرند که "ببین خاتمی چیه که اینا اینجوری ترسیده اند!" اگر هیچ کس نداند شمایی که دیگران را به بی برنامگی متهم می کنید می دانید؛ وقتی خاتمی برای ریاست جمهوری هیچ برنامه مشخصی ندارد، قطعا نمی تواند کشور را از این منجلاب رها کند. این دیگر چه صیغه ایست که اول خاتمی را بر عرش می برند و تازه به فکر تهیه برنامه های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی برایش می افتند. آیا این نحوه برخورد جز برای عوام فریبی مقصود دیگری دارد؟
درد دیگر سیکل معیوبی است که ظاهرا در این دوره هم قصد تکرار شدن دارد، دوباره موج و باز هم موج سواری، اینبار با «موج سوم». نمی دانم چه زمانی از تاریخ عبرت می گیریم. کشور ما کم موج و موج سوار نداشته که بخواهیم دوباره تکرارش کنیم. موج هایی گاه مرتفع و گاه کوتاه، که پس از برخورد با اولین صخره ها دیگر اثری از آن باقی نمی ماند. چه زمانی سیاسیون و روشنفکران ما می خواهند دست از سر موج ها بردارند و به فکر عمق این دریا باشند؟ آیا اصلاح طلبان از تاریخ موج ها نا آگاهند یا رویای شیرین کسب مجدد قدرت ... ولش کن.
اصلاح طلبان، چنان عرصه نقد را تنگ می کنند و با کوچکترین حرفی، منتقد را به تلاش برای «مأیوس کردن» خاتمی متهم می کنند. گویی از عروس می خواهند «بله» را بگیرند. اگر قرار باشد با انتقاد (آن هم انتقادِ دوستان همفکر و همدل) خاتمی مأیوس و ناامید شود، همان بهتر که مأیوسش کنیم، تا او دوباره ما را مأیوس نکند.
چرا به مانند کیهان نشینان فورا در تلاش اثبات ارتباط مالی و ارگانیک منتقد به فلان کس و فلان گروه بر می آییم. تجربه موضع گیری تیم «شهروند امروز» همین حقیقت را نشان می دهد. تا روزی که حرف حمایت از شخصی نبود، «محمد قوچانی» گل بود و «شهروند امروز» دسته گل. اما به یکباره و پس از انتشار نظر مخالفان و منتقدان حضور خاتمی در نشریه، قوچانی شد جیره خوار «رفسنجانی» و معاون مطبوعاتی «کروبی». یکی نیست بپرسد، آن روز که قوچانی و تیمش در «شرق» از کاندیدای شما حمایت می کرد، ایشان جیره خوار رفسنجانی نبود و با کروبی سروسری نداشت. نمی خواهم از قوچانی دفاع کنم که اصلا از پشت پرده خبر ندارم، اما چرخش ناگهانی سران مجاهدین انقلاب و برخی از هواداران ورود خاتمی به عرصه انتخابات، واقعا سوال برانگیز هست.
برخی حامیان ورود خاتمی به عرصه انتخابات، پس از شنیدن این انتقادات و انتقادات مشابه می گویند؛ "امروز وضعیت فوق العاده هست زمان این حرف ها نیست. امروز باید فقط به این بیندیشیم که اگر ریاست جمهوری احمدی نژاد چهار سال دیگر تمدید شود، در مملکت «چه ها» خواهد شد". خوب باید درجواب گفت پدیده احمدی نژاد حداقل سه سال هست که مشغول تک تازی است، شما در این سه سال به چه می اندیشید و چه می کردید. در ثانی نفس شکست اصلاح طلبان در انتخابات چهار سال پیش، خود به تنهایی گواه نقص عملکرد پیشین شما می باشد. اصلاح طلبان [پیشرو] جز محکوم کردن دیگران آیا تلاشی برای عیب یابی و رفع نواقص و تجدید قوا انجام داده اند که از ملت بخواهند دوباره زمام دولت را به آن ها بسپارند؟ همیشه صبر می کنیم تا به دقیقه نود برسیم و تازه یادمتان آید که دیگر برای کار ریشه ای وقت کافی نیست! باید فورا به کاندیدای ما رای بدهید تا بدبخت نشده اید!
در این باب زیاد می توان سخن گفت. این ها بخشی از انتقاداتی بود که به ذهن من در لحظه نوشتن این مطلب رسید. چه بسیار موارد دیگر که اینجا نوشته نشد. متاسفانه هرچه بیشتر به چپ های دیروز و اصلاح طلبان امروز نگاه می کنم، امیدم نسبت به آنان کمتر می شود. در میان آن ها چهره هایی هستند که بسیار قبولشان دارم، مثل خود خاتمی، اما کلیتشان واقعا ناامید کننده هست. واقعا نمی دانم، شاید ذهن من در این زمینه دچار منفی بافی شده باشد. هیچ گاه مجموعه اصلاح طلبان حکومتی برای من کعبه آمال نبوده اند، که امروز بخواهم با آن دید نگاهشان کنم. اما وقتی می بینم بعد از سه سال حتی یک تحلیل درست درمون و جامع از دوران اصلاحات توسط هیچ فرد و گروه مدعی «زعامت اصلاحات» تولید نمی شود یا اگر تولید شود فورا با انکار و تکذیب آن گروه دیگر مواجه می شود، متوجه می شوم ظاهرا جامعه مدنی و حقوق بشر و مردم سالاری دینی و ... همه فریب هایی است برای کسب مجدد قدرت.
سریال نوشته های "خاتمی، بهتره یا بهتر نیست؟" ادامه دارد.
صبر داشته باشید ...
...................................................
پنگوئن نوشت 1: یک توضیح هم خدمت جناب «وفا» بدهم که در پست قبلی چنین کامنتی گذاشته بودند:
"khatami ba hame eshtebahash ba karoobi ghabele moghayese nist "
من شخصیت خاتمی و کروبی را اصلا در یک تراز نمی بینم که بخواهم با همدیگر مقایسه شان کنم. آنچه در این مطالب مورد نظر من هست، مقایسه توانایی «خاتمی رئیس جمهور» و «کروبی رئیس جمهور»، با علم به محدودیت های یک رئیس جمهور در نظام فعلی، می باشد و نه بیشتر.
پ.ن 2: مطلب من درباره جنبش دانشجویی که در اعتماد چاپ شده بود در روزآنلاین هم منعکس شد! اینم لینکش.

خاتمی، بهتره یا بهتر نیست؟ (بخش یکم)

خوب من تا به حال در اینجا، درباره موضوع شیرین «انتخابات» یا همان «خاتمی، بهتره یا بهتر نیست؟» چیزی ننوشته بودم. یعنی می خواستم بنویسم. خصوصا برای یافتن پاسخی برای سوالات فراوانی که در ذهنم وجود دارد. اما هر بار به علتی عقب افتاد که آخرین علت هم مربوط است به همان شتر (فیل) نامبارکی که بر مقابل در این خانه خرابکاری کرد.
یک راست برویم سر اصل موضوع؛ در اولین قدم با این سوالات مواجه هستیم: 1-انتخابات یا انتصابات؟ 2-تحریم یا شرکت؟ 3-چه کسی؟
1- به اعتقاد همه، چه آن ها که از نظام جمهوری اسلامی به عنوان نظامی دموکرات یاد می کنند و چه آن ها که عنوان دیکتاتور و فاشیست و هرچه بدتر از این هاست، را می چسبانند به آن، در این نظام چیزی به نام انتخابات برگزار می شود که با پدیده های همنامش در سایر نقاط دنیا تفاوت های زیادی دارد. به اعتقاد من هر چند این تفاوت ها انتخابات را به چیزی شبیه انتصابات به شدت شبیه کرده اند، اما کماکان با انتصابات تفاوت دارد و در صورت وجود اراده قوی ملی می توان در نتایج از پیش تعیین شده آن دست کاری کرد.
2- برای سوال دوم فقط کافی است به آنهایی که چهار سال پیش بر طبل تحریم می کوبیدند مراجعه کرد و همچنین نتایج را مشاهده کرد. سخن اضافه قطعا تکراری خواهد بود.
3- اما سوال مهم و حساس در این برهه انتخاب فردی است که بشود به او رای داد. تکلیف با اصولگرایان که کاملا مشخص است؛ از سابقه سیاسی آن ها گرفته تا میزان اهمیتی که برای حقوق بشر و اصول دموکراسی قائل هستند. موضوع مورد بحث درباره آن هایی است که اسم خود را گذاشته اند اصلاح طلب. فرق آن ها در آن است که حداقل در ظاهر خود را طرفدار حقوق بشر و از این جور چیزها نشان می دهند.
کسانی که تا امروز به طور عمده نامشان برای شرکت در انتخابات مطرح بوده سه تن بیشتر نیستند. نوری، کروبی و خاتمی. قضیه نوری که فکر کنم دیگر باید تمام شده فرض شود. البته ورود شخصیتی مثل او در انتخابات خیلی می توانست هیجانی باشد. اما هیجانی که در پس آن پتانسیلی برای تبدیل هیجان لحظه ای به یک جریان پایدار و مؤثر وجود نداشته باشد، همان بهتر که ایجاد نشود. کروبی هم که خیلی وقت است اعلام شرکت در انتخابات را کرده و مشغول انجام کارهای تبلیغاتی خودش هست. درباره کروبی به تدریج در ادامه این مطلب صحبت خواهد شد، اما بگم که همین اعلام شرکت در انتخابات بدون هیچ رودربایستی و تعارف، تا امروز یکی از امتیازات کروبی است.
اما درباره خاتمی. آنطور که از در و دیوار می شود فهمید، خاتمی خواهد آمد. البته نفس آمدن که مشکلی نیست. مسئله زمانی مهم می شود که او تا آخرین روز بماند و به نفع کسی (مثل کروبی یا دیگری) کنار نکشد.
خاتمی کسی است که حرف های زیبا می زند. حرف هایی که بسیاری از آن ها با سلیقه من جور در می آید. سابقه اش نشان داده، این حرف ها اعتقاد شخصی اش می باشد و از روی «صداقت» (عنصری که امروز تبدیل به فحش شده) است. و البته فرد دوست داشتنی هم می باشد.
اما خاتمی یک مشکل بزرگ دارد و آن هم سابقه هشت ساله ریاست جمهوری اش می باشد. همان تجربه ای که به ما نشان داد هر آدم خوبی به درد ریاست جمهوری نمی خورد. ناتوانی ها و عقب نشینی ها و فرصت سوزی هایی که خاتمی در دوره ریاست جمهوری اش به آن ها متهم شد به حدی بود تا در آخرین سال های دولتش نقاط مثبت کارنامه اش به کلی تحت تاثیر آن ها قرار بگیرد. فقط فردی مثل احمدی نژاد می توانست با عملکرد خودش اوضاع را چنان وحشتناک سازد که بازگشت به خاتمی تبدیل شود به آرزویی برای بسیاری. دقیقا موضوع همین احمدی نژاد هست که امروز بسیاری مجددا درباره گزینه خاتمی گمانه زنی می کنند. وضعیت اقتصادی افتضاح هست. تورمی که هر روز افزایش می یابد و قیمت هایی که روز به روز گران تر می شود. عدم ثبات در سرمایه گذاری. تازه طرح تحول اقتصادی هم در راه هست. دایره خط قرمز ها برای مردم (به غیر از رئیس جمهور و دوستانش) به حدی تنگ شده که نفس کشیدن مساوی است با بازداشت و توبیخ. فعالیت سیاسی و فرهنگی در دانشگاه ها عملا برای نهاد های دانشجویی غیر ممکن است. جنبش زنان به کلی سرکوب شده است. روزنامه ها به حدی دست به عصا راه می روند که عملا چیزی به نام عرصه اطلاع رسانی مکتوب وجود ندارد. روزگار به جایی رسیده است که صدا و سیما تبدیل می شود به جایی که فقط در آن جا می شود، حرف زد.
بستن طومار خدمات دولت نهم کار بیهوده ای است و تقریبا اکثریت از آن مطلعند. اما خداییش نباید بی انصافی کرد و از دو کار بزرگ دولت نهم به راحتی گذشت. یکی اجرای طرح سهمیه بندی بنزین که به بدترین شکل اجرا شد ولی آنقدر حرکت مهمی است که نباید از آن گذشت و دیگری شکستن تابوی برقراری دیالوگ با آمریکا، آن هم در بالاترین سطح و به طور مستقیم.
***
حالا این مقدمه را گفتم تا برسم به سوالم از آن هایی که سنگ خاتمی را بر سینه می زنند: "چرا برای آنکه احمدی نژاد دیگر رئیس جمهورمان نباشد، باید به خاتمی رای بدهیم؟"
تعدادی از پاسخ های احتمالی را همین جا می نویسم: «برای آنکه از این اوضاع نابسامان اقتصادی خلاص شویم، امکان نفس کشیدن در جامعه برایمان وجود داشته باشد، آمریکا به خود جرات ندهد تا با به رخ کشیدن قطعنامه های شورای امنیت از سایر کشورها بر علیه ایران امتیاز بگیرد، جلوی پسرفت کشور گرفته شود و به سوی دموکراسی گامی برداشته شود و ... »
خوب تمامی این گزاره های صحیح اما سوال اصلی من این است: "چرا برای وقوع این اتفاقات که همگی مبارک است، به جای خاتمی به کروبی رای ندهیم؟"
برخی پاسخ های احتمالی و جواب من به آن ها:
# پاسخ: سابقه کروبی در مجلس ششم نشان می دهد که او برای حقوق بشر در مقابل حکم حکومتی ارزشی قائل نیست.
جواب من: حرف شما صحیح. اما مگر خاتمی که برای حقوق بشر ارزش قائل هست، می تواند در برابر حکم حکومتی کاری انجام دهد. این یعنی آنکه در این حوزه تاثیر گذاری خاتمی و کروبی یکسان هست. با این تفاوت که کروبی ادعای حقوق بشر ندارد و به همین دلیل بر نیروی های فعال در این زمینه، مانند زمان خاتمی، فشار وارد نخواهد شد و شاهد تار و مار شدن مجدد آن ها نخواهیم بود. در ضمن سابقه کروبی نشان می دهد در جایی که بخواهد ایستادگی کند، بر خلاف خاتمی، قطعا این کار راخواهد کرد. قضیه لقمانیان و حمایتی که از نیروهای ملی-مذهبی در زندان کرد که یادتان هست.
# پاسخ: کروبی با عملکردش در این سه سال اخیر تا توانسته بر اصلاح طلبان پیشرو تاخته و بر ضد کلیت اصلاح طلبان کار کرده است.
جواب من: باز هم صحیح. اما مگر همین آقایون و خانومای جبهه مشارکت و مجاهدین انقلاب کم پشت سر کروبی صفحه گذاشته اند که از دامان او به آن ها پناه ببریم. اگر ملاک قضاوت پایداری در دوستی های پیشین باشد که هیچ کدام از طرفین قابل اعتماد نخواهند بود و هر دو فقط بلدند تمام مشکلات را به دیگری حواله بدهند.
# پاسخ: کروبی در انتخابات چهار سال پیش نشان داد، برای جمع آوری رای به عوام فریبی روی خواهد آورد.
جواب من: خوب دوستان مگر همین اصلاح طلبان طرفدار خاتمی از روزی که اسم خاتمی را مطرح کرده اند جز عوام فریبی کار دیگری انجام داده اند؟ در اینباره یه خورده جلو تر حسابی داد سخن سر خواهم داد!
# پاسخ: کروبی به آن حد پایگاه مردمی و رای لازم را ندارد که بتواند با آرای شخص احمدی نژاد و تقلب هایی که دولت او و شورای نگهبان به طور قطع در انتخابات خواهند کرد، رقابت کند.
جواب من: اگر من این مورد را قبول نداشتم، به طور قطع بدانید که هیچگاه حتی تصور رای به خاتمی را در سر نمی پروراندم!
***
ولی یک گزینه دیگر هم وجود دارد که این سوال و جواب ها را بی اثر خواهد کرد. گزینه ای که بسیاری مطرحش کرده اند و آن هم «خاتمی متفاوت» با آنچه که هشت سال بر مسند ریاست جمهوری نشسته بود، می باشد. در ظاهر خاتمی چنین تفاوتی را در برخورد هایش نشان می دهد. همان موضوع مشخص کردن معنی «اصلاحات» به تنهایی اعتراف به همین قضیه هست.
اما باز من یک سوال دارم: "فرضا خاتمی هم متفاوت شد و شد همان آدمی که پای خواسته هایش می ایستد، اما آیا اطرافیان خاتمی هم نسبت به چهار سال پیش تفاوت کرده اند؟"
مطمئنا دولت یک فرد نیست و تشکیل شده است از یک تیم. فرد نخست این تیم تاثیر زیادی روی دیگران دارد، اما قطعا دیگران هم روی فرد اول تاثیر دارند. این موضوع اطرافیان خاتمی آن چیزی است که دغدغه اصلی مرا تشکیل می دهد.
این مطلب خیلی طولانی شد، ولی قطعا در روزهای آینده و در بخش های بعدی «خاتمی، بهتره یا بهتر نیست؟»، به عمکرد اطرافیان آقای خاتمی «از اعضای بنیاد باران تا آن هایی که در جبهه مشارکت و خصوصا سازمان مجاهدین انقلاب، برای ورود خاتمی به عرصه انتخابات از هر کاری کوتاهی نمی کنند»، خواهم پرداخت.
فقط اندکی صبر ...

وبلاگ «پنگوئن 101» به آدرس جدید منتقل شد

# تغییر و تحولات مجدد: وبلاگ «پنگوئن 101» از آدرس قبلی که "فـ.ی.L.تـ.r" شده بود به این آدرس منتقل شد:

www.Pingo101.blogspot.com

# تفصیل ماجرا: خوب اگر روز گذشته به اینجا سری می زدید متوجه می شدید من برای حل مشکل "فـ.ی.L.تـ.r" این وبلاگ یک وبلاگ آینه ساخته بودم. اما بعد از راهنمایی سید یوسف منیری (از امامزادگان بلاگر!) راه انتقال وبلاگ در بلاگر-که بسیار هم آسان هست- را آموختم و و با توجه به توصیه های آقای خسروبیگی و مشکلاتی که وبلاگ آئینه داشت، پنگوئن 101 را از این آدرس به این آدرس منتقل و از "فـ.ی.L.تـ.r" خارج کردم. در ضمن برای آنکه آدرس قبلی همچنان حفظ شود این دفعه از آدرس قبلی یک آئینه برای این آدرس جدید ساختم! تا دوستانی که همچنان به آن آدرس رجوع می کنند راه این خانه جدید را گم نکنند!

# یک توصیه دوستانه به دوستان عزیزی که به این وبلاگ لطف دارند: همچنان همان توصیه پست قبل می باشد و توصیه می کنم از اشتراک فید در گوگل ریدر حتما استفاده کنید: (برای راهنمایی به پست قبل رجوع کنید)

http://feeds.feedburner.com/pngn-101

آن معدود خوانندگانی هم که از گذشته مشترک این وبلاگ بوده اند، در صورتی که از طریق یکی از دو حالت atom.xml یا rss.xml مشترک شده اند بایستی اشتراک خود را به آدرس فیدی که اینجا نوشته ام تغییر بدهند تا بتوانند مطالب وبلاگ در آدرس جدید (و حتی در صورت "فـ.ی.L.تـ.r" مجدد؛ آدرس های آینده) را دنبال کنند.

دوستانی هم که به «پنگوئن 101» لینک داده اند، لطفا زحمتی بکشند و آدرس وبلاگ جدید "پنگوئن 101" را به جای آدرس قبلی بگزارند.

# و همچنان یک سوال مهم : چطوری باید آدرس وبلاگ جدید را به آن هایی که پشت سد "فـ.ی.L.تـ.r" گیر کرده اند معرفی کنم؟

وبلاگ آئینه پنگوئن 101 ساخته شد

# اگر بخواهم اول آخرش را بگویم می شود این: «نسخه آئینه این وبلاگ به آدرس زیر برای استفاده کسانی که به علت چماقی به نام "فـ.ی.L.تـ.r"، امکان دسترسی به "پنگوئن 101" را ندارند، ایجاد شد:
http://pingo101.blogspot.com/

# یک توصیه دوستانه به دوستان عزیزی که به این وبلاگ لطف دارند: حتما مشترک فید (خوراک) این وبلاگ در یک فیدخوان مثل گوگل ریدر بشوید، این کار علاوه بر صرفه جویی در وقت باعث می شود در صورت "فـ.ی.L.تـ.r" شدن مجدد آدرس جدید (که احتمال آن کم نیست) ارتباط من با شما همچنان محفوظ باقی بماند (آموزش: فید چست؟ [+]/، گوگل ریدر چیست؟). اگر تا به حال با فید و فید خوان و گوگل ریدر هم کار نکرده اید بشتابید که فیض عظیمی را تا امروز از دست داده اید. کار با آن بسیار ساده است و فقط محتاج یک اکانت Gmail هستید. راستی برای دسترسی به فید این وبلاگ هم اگر بر روی آیکن نارنجی که در همین ستون سمت راست می بینید کلیک کنید، آن را خواهید یافت. و می ماند مشترک شدن فید در فیدخوان (برای راحتی کار می توانید بر روی آیکنی که در زیر همان آیکن نارنجی هم قرار دارد کلیک کنید). باشه اگر کلیک بر روی همان آیکن نارنجی هم سخت هست من برای شما خوراک "پنگوئن 101" را اینجا می گذارم:
http://feeds.feedburner.com/pngn-101
دوستانی هم که به این وبلاگ لینک داده اند، لطفا زحمتی بکشند و آدرس وبلاگ آینه "پنگوئن 101" را به جای آدرس اصلی وبلاگ بگزارند.

# خوب تفصیل ماجرا هم می شود این: همانطور که اطلاع دارید و البته برای دوستان عزیزی که از ایران به وبلاگ من سر می زدند مشخص است، تقریبا بیست روز پیش عمو"فـ.ی.L.تـ.r"باف اینجا را مورد لطف و عنایت ملوکانه خودشون قرار دادند. اول فکر کردم به خاطر توصیه حکیمانه دوست فیلسوفم می باشد که عموجان محترم به وبلاگ من هم سر زده اند. اما بعد از اصلاح آن جمله تاریخی، اوضاع بهتر که نشد هیچ، آن چهار تا ISP هم که تا آنروز اینجا را"فـ.ی.L.تـ.r" نکرده بودند دست به کار شدند. راه حل بعدی برقراری ارتباط مستقیم با عمو"فـ.ی.L.تـ.r"باف بود. اما بعد از پرس‌وجوهایی فهمیدم که برای برقراری ارتباط نه تنها باید اسامی هفت جدم را به ایشان بگویم که بایستی شماره شناسنامه ها و محل های تولد و البته کد ملی آن ها را هم همراه اصل و کپی شناسنامه فکس کنم به شماره ای که عموجان برای بیچارگانی مثل من معرفی کرده اند، تا اگر پسند خاطر مبارک شد، اندک بازنگری بر احوال این وبلاگ داشته باشند. خوب معلومه که با این اوضاع و احوال عطایش را بر لقایش ببخشم. قضیه وقتی جالبتر شد که فهمیدم آدرسی که من فقط برای تست و آزمایش باز کرده بودم و هیچ پستی در آن وجود نداشت! (یه جورایی نقش کاغذ چرک نویس را داشت برای مواقعی که می خواهم در قالب اینجا تغییراتی بدهم) و تنها اطلاعاتی که در آن موجود بود همین نام "پنگوئن 101" بود هم فیلتر شده! این یعنی اینکه مشکل آن پست کذایی و آن جمله طلایی نبوده و ظاهرا گیر عمو"فـ.ی.L.تـ.r"باف مربوط است به نام پنگوئن و عدد 101!
راه حل بعدی اثاث کشی بود. به این معنی که بار و بندیل را جمع کنم و بر سردرِ خانه جدیدی نام "پنگوئن 101" را بزنم. این کار هم یک مشکل اساسی داشت و آن انتقال آرشیو وبلاگ بود. برای حل این مشکل هر چقدر در اینترنت گشتم راه حلی که بتوان با اینترنت ذغالی که عمو"فـ.ی.L.تـ.r"باف لطف کرده اند و در اختیارمان گذاشته اند بر این مشکل فائق آمد را نیافتم. حتی بست نشینی در مقابل خانه امامزادگان بلاگر هم فایده نداشت و شفاعت این بزرگان هم برایم فایده ای نکرد!
این اوضاع ادامه داشت تا چند روز پیش که به طور اتفاقی در بالاترین به لینکی برخوردم که دستور ساخت وبلاگ آینه را برای وبلاگ هایی که فیلتر شده اند، آموزش می داد. و نتیجتا با کمک این راهنمای ارزشمند وبلاگ آینه این وبلاگ درست شد و شد آنچه که شد.

# اما حالا این وبلاگ آئینه چیست؟ من هم تا چند روز پیش اصلا این اسم به گوشم نخورده بود و خداییش به نظرم اصلا نام گذاری مناسبی هم نیست! به هر حال قضیه اینطوری است که با کمک گرفتن از خوراک ساخت "فیدبرنر" وبلاگ خود می توانید تعداد دلخواهی از پست های وبلاگتان را در یک وبلاگ دیگر به نمایش بگذارید (آموزش: فیدبرنر چیست؟). اطلاعات کامل در رابطه نحوه ساخت وبلاگ آینه را می توانید در وبلاگ "دستنوشته‌ها" بخوانید (این هم آدرس آئینه وبلاگ دستنوشته ها).
وبلاگ آئینه مشکلات مهمی دارد. از جمله کسانی که به وبلاگ آئینه سر می زنند نمی توانند کامنت بگذارند (البته طی عملیات ژانگولری میسر هست!) و یا اگر بخواهم به یکی از پست هایی که قبلا نوشته ام لینک بدهم بایستی به همبن وبلاگ که "فـ.ی.L.تـ.r" هست لینک داد. اما با وجود این مشکلات و مشکلات احتمالی که در آینده به آن بر خواهم خورد، تا الان بهترین راه حلی که برای پیچوندن عمو"فـ.ی.L.تـ.r"باف پیدا کرده ام همین است. البته همچنان دنبال راه حل بهتری می گردم. اگر راه بهتری سراغ داشتید لطفا بی نصیب نگزاریدم!

# یه سوال مهم : چه جوری باید آدرس وبلاگ آئینه را به آن هایی که پشت سد "فـ.ی.L.تـ.r" گیر کرده اند معرفی کنم؟

کادوی تولد + فتح فتح الفتوح

# جذاب ترین یا بهترین کادوی تولد؟ به هر حال خیلی تفاوت نداره، چرا که خبری که «آقا داداشه» بهم داد، خوشحال کننده ترین خبری بود که در روز تولدم شنیدم.
خبر جاپ اولین مطلب از من در یک نشریه سراسری. اولین مطلبم درباره سیزدهم آبان 58 است، روزی که از دوران کودکی همواره نامش احساس نوستالژیکی برایم دارد. جالب است مطلب در یازدهم آبان چاپ شده اما من سیزدهم آبان از چاپ آن با خبر شدم! یعنی دقیقا در روز تولدم …
راستی یک تشکر صمیمانه هم از نویسنده صمیمانه تر؛ محمد جواد روح.
اینم از لینک مقاله که در ویژه نامه «انتخابات آمریکا» روزنامه کارگزاران چاپ شد:
«سرنوشت آن ها که از دیوار گذشتند» (صفحه اول PDF) (صفحه دوم PDF)

# کردان هم رفت. بعد از شنیدن صحبت های کردان و نمایندگان در جلسه امروز مجلس فهمیدم چرا احمدی نژاد اینقدر بر روی مسئله کردان ایستادگی از خودش نشان داد. کلا باید کابینه دولت نهم را «کابینه رو» نام گذاری کرد. هر کس پر روتر حمایت رئیس جمهور از او بیشتر.
من فقط نطق بیژن نوباوه و اون یکی که اسمش هدایت داشت را شنیدم. فکر کنم حتی احمدی نژاد هم بعد از شنیدم حرف های نوباوه دیگه روش نمی کرد بیاد و از خودش دفاع کنه. اما جناب دکتر کردان روی احمدی نژاد را با آن دفاعی که از خودش کرد سفید نمود. به تاسی از ماجرا دانشگاه کلمبیا تیتر شماره بعد کیهان اینگونه پیش بینی می شود: «فتح فتح الفتوح؛ فتحی که از فتح فاو هم بزرگتر بود».
ملت چقدر از خود راضی و متوقع هستند!

متولد شدم ...

متولد شدم در سیزدهم آبان ماه n سال پیش.
گویا امروز سالروز ورود من به این دنیا بود.
همین ...

ادامه داستان فیل (شتر) نامبارک و «شاه قلی» های حرف گوش کن!

ظاهرا این قضیه «فـ-ی.L.ت.e.ر» شدن وبلاگ من از چیزی که فکرش را می کردم جدی تر باشه! تا دیروز بنا به گفته دوست محترم آقای خسروبیگی به گمانم قضیه مربوط به ترس «شاه قلی» و همچنین ضرب المثل «از هول دیگ افتاد تو دوری» می شد. از این قرار که عاملان ispها پیشدستی کرده اند و قبل از غضب «شاه» و صدور حکم از سوی نهاد مربوطه، حکم «فـ-ی.L.ت.e.ر» شدن این وبلاگ را خودسرانه صادر کرده اند و البته می شود و با برقراری ارتباط با ispها آن ها را از این اشتباه هولناک درآورد. «فـ-ی.L.ت.e.ر» نشدن این وبلاگ از سوی بعضی isp ها هم دلیل این احتمال بود.
اما دیروز و امروز وقتی متوجه شدم که بعضی از همان isp های تنبل که اینجا را «فـ-ی.L.ت.e.ر» نکرده بودند، دست به کار شده و باقی هموطنان ایران نشین را از خطر گمراهی نجات داده اند، مطمئن شدم که "بعله؛ حکم را «شاه» امضا کرده" و آن دسته از «شاه قلی»ها که زبل تر بوده و بهتر تکالیفشان را انجام می دادند؛ «زودتر» و آن ها که بازیگوش بوده و تنبل تر؛ «با کمی تاخیر» حکم شاه را اجرا کرده و شتر نامبارک «فـ-ی.L.ت.e.ر» را بر در خانه پنگوئن نشانده اند!
تنها فایده این کشف من هیچ نیست جز آن که تکلیف یکسره شد و می توان با قاطعیت گفت "در آینده ای بسیار نزدیک (حداکثر در حد یکی دو هفته)، دیگر از داخل ایران (جز آن اندک دارندگان انواع فیلترشکن‌ها) میهمانی به این خانه، داخل نخواهد شد". می ماند آب باریکه ای به نام فید و فید خوان هایی مانند گوگل ریدر و مشترک شدن در آنها تا خوراک این خانه بدون هیچ هزینه پستی و غیرپستی به درب منازل دوستان ارسال شود.
در ضمن فعلا مشغول تفکر درباب یافتن راه حل اساسی برای مقابله با این معضل هستم. نمی دانم شاید کار به مجلس ختم و ذکر فاتحه ای برای «مرحوم پنگوئن» بکشد. به هر حال؛ در میان عزیزان اگر کسی پیشنهادی دارد و یا راهنمایی می تواند بکند، لطفا به کمک «پنگوئن» بشتابد که سخت به یاری شما نیازمندیم!
...............................................
پنگوئن نوشت : من دیگه رسما دارم گیج می زنم. همین الان یکی از دوستان که از قضا اولین کسی بود که خبر «فـ-ی.L.ت.e.ر» شدن این وبلاگ را به من داد، در چت کوتاهی گفت که می تواند اینجا را باز کند بدون هیچ فیلترشکنی!!! یکی به من بگه این دور و برا چه خبره؟!

«فـــیــل»ی که جلوی در این وبلاگ را هم «تــر» کرد!

قدما یک ضرب المثل بسیار حکیمانه داشتند که می گفت "مورچه خودش چیه که کله پاچش چی باشه". حالا این جمله شده وصف حال این وبلاگ بی نوای من. آخه یکی نیست به این عمو «ف-یـ.L.ط.e.ر»باف ما بگه این پنگوئن بی سر و صدا که یه گوشه‌ی این شهر بی در و پیکر وبلاگستان نشسته بود و داشت با روزی چهار تا بازدید کار خودش رو می کرد، آسته می رفت آسته می اومد، چه خبطی کرده بود که عدل باید این بدبخت رو «ف-یـ.L.ط.e.ر» می کردی؟
نه خداییش اگر مشکل اون کلمه‌ی «اسمش رو نیار» پست قبلیه؟ چشم دندم نرم رفتم برش داشتم، اصلا از توی متن قلوه کنش کردم! قبول نداری برو و ببین الان جای اون کلمه یک گودال وحشتناک هست، به عمق بسیاری از «اسمش رو نیارهایی» که از ترس طرف شدن با عموجان محترم اسمشون رو نیاورده ام. اصلا عمو «ف-یـ.L.ط.e.ر»باف عزیز باشه شما اینجا رو «ف-یـ.L.ط.e.ر» کردی دستت درد نکنه، ملتی رو از انحراف و گژروی نجات دادی ولی آخه با دهن و ذهن آن آقای دوست من که گذر شما رو به خانه این محقر انداخت، چه کار می خواهی بکنی؟ نه خداییش می شه دهن او و بسیاری مثل او را هم «ف-یـ.L.ط.e.ر» کرد؟ فقط زورت به ما می رسه؟
اصلا می دونی چیه؟ به من چه که ذهن شما انحراف داره! منظور من از اون ستاره که بعد از حرف «ک» دیده بودی، حرف «ت» بود، نه اون چیزی که ذهن منحرف شما انتخاب کرده. اون آقای دوست من هم می گفت این همه کُت را گذاشتن تو خیابون ها تا من و او بپوشیم. نمی شه که تا شب عروسی و کت دامادی که معلوم نیست کی می خوایم بپوشیم، صبر کرد. تا اون موقع همه کت ها خراب می شن. عموجان افتاد، دیدی ذهنت انحراف داره!
راستش زده به سرم. اگه می بینید یه خورده آمار چرت و پرت رفته بالا بدانید تقصیر من نیست ها! آخه یکی به من بگه وبلاگی که کل تعداد بازدیدش قابل شما رو نداره و تازه 75% بازدید کنندگانش از داخله هستند با این عمو «ف.ی.L.ط.e.ر»باف چه کار باید بکنه؟
آی شمایی که تجربه سر و کله زدن با عمو «ف-یـ.L.ط.e.ر»باف را دارید! به یاریم بشتابید و راهنماییم کنید. چه طوری می شه از دست «ف-یـ.L.ط.e.ر» خلاص شد؟
فعلا که زمزمه روزانه ما این شده:
عمو «ف-یـ.L.ط.e.ر»باف؟ بعله! «ف-یـ.L.ط.e.ر» منو بافتی؟ بعله! پشت کوه انداختی؟ بعله ... آخه چرا «ف-یـ.L.ط.e.ر» منو بافتی، پشت کوه انداختی؟ بعله! ...
...................................................
پنگوئن نوشت : ظاهرا در تمام ایران وبلاگ من فیلتر نیست. دوستان، اگر زحمتی بکشید و بگویید از کجا این وبلاگ قابل دسترسی است خیلی ممنون می شم.

جمله‌ی دوست فیلسوف من!

به همان دلیلی که در پست قبل نوشتم مشغول گَز کردن خیابان بودم. پیاده رو خلوت بود و دو عدد دختر خانم-از نوعی که به عقیده سردار رادان امنیت اجتماعی را به خطر می اندازند-در فاصله یکی دو متری پشت سر من می آمدند. در این حین صدایی از سوی خیابان آمد، نگاهی انداختم و دو عدد آقا پسر-از نوعی که به عقیده من امنیت اجتماعی را به خطر انداخته اند-از داخل پرایدی سفید رنگ تیکه ای به آن دو دختر انداختند و از آن ها برای سوار شدن به ماشین دعوت به عمل آوردند. ماشین پراید با سرعت ثابتی از ما عبور کرد و حدودا 50 متر جلوتر متوقف شد. چهره یکی از آن آقا پسرها برایم آشنا بود، خوب طبیعی است، در اولین نگاه می توان چهره دوست و همبازی دوران کودکی را تشخیص داد حتی اگر مدل موهایش هر روز مطابق مد جدیدی باشد.
به قصد سلام و علیک و البته سرکار گذاشتن دوست محترم سرعت قدم ها را تندتر کردم و به جای دختر خانم ها، خودم را به پراید سفید رنگ رساندم. آقای دوست و دوست آقای دوست خیلی ریلکس و البته با ژستی کاملا خاص داخل ماشین نشسته بودند و رو به رو را نگاه می کردند. تا آنکه ناگهان صدایی-که نسبت به آنچه که انتظار آن را می کشیدند به مراتب کلفت تر بود-شنیدند:"ببخشید می خواستید من را سوار کنید؟". بیچاره دوست آقای دوست زهر ترک شد (آخه همچین ته ریشه هم در آمده بود و کلا تیپم به برادران می خورد!) و اگر قاه قاه آقای دوست نبود، خوردن گُـ* محتمل ترین جواب دوست آقای دوست برای سوال من بود. به هر حال چند جمله ای رد و بدل شد و خنده ای بر لبان نشست و صد البته دو دختر خانم هم از محل حادثه رد شدند (بدون آنکه با پراید سواران اطلاعاتی رد و بدل کنند!). سرنشینان پراید هم رفتند بدون تعارفی خشک و خالی برای سوار کردن منِ پیاده. ای بسوزه شانس ...
از قضا آقای دوست را فردای آن روز دیدم و مجددا سلامی و احوالی رد و بدل شد و از شغلش پرسیدم و او از اوقات فراغتش گفت و از پر کردن آن و یاد ماجرای روز پیش و آن دو دختر که من دیدم و آن دخترها که من ندیدم کرد. دوباره تیکه های روز پیش رد و بدل شد تا رسیدیم به جمله حکیمانه آقای دوست. جمله ای که همچنان مبهوت آنم: "این [...] را گذاشتن برای من و تویی که دیر می خوایم زن بگیریم تا ازشون استفاده ببریم دیگه." (این جمله قریب به یقین، عینا همان جمله ای است که آقای دوست به من گفت و شما جا به جایی احتمالی حروف ربط آن را بر من ببخشایید) اگر خنده قاه قاه آقای دوست نبود که من در جواب لبخند ملیحی نثارش کنم، نمی دانستم چگونه عدم هضم این جمله بسیار عمیق و فلسفی را مقابل دوست محترمم، پنهان می کردم.
برای آن که کار بیخ پیدا نکند و گفتگوی کوتاه ما که تبدیل به "دوره بسیار فشرده آموزش بهره مندی از امکانات اجتماعی" شده بود به سایر سرفصل ها مربوطه مثل روش های مختلف استفاده از این امکانات و مسائل پیرامونی آن نکشد، بهانه ای تراشیدم و با آقای دوست خداحافظی کردم و هر کدام به سویی رفتیم.
ملاقات مذکور برای من خیلی جالب بود. یک بار دیگر "شاه جمله" آقای دوست را بخوانید. از سه جزء تشکیل شده است و هر جزء به موضوعی کلیدی تکیه دارد. دو جزء اول و دوم بیان علت می کنند و جزء سوم بیان نتیجه. اما نکته جزء اول؛ به کار رفتن «لغتی جـ.ن.C» (که کاربرد فحش را هم دارد) به جای کلمه دختر، نکته جزء دوم؛ «دیر ازدواج کردن» پسران (اصلا این آقای دوست از کجا می دونست من کِی می خوام زن بگیرم؟)، نکته جزء سوم؛ «مطلق پنداشته شدن» این حق برای پسران!
به این که آقای دوست این جمله را از کجا در آورد کاری ندارم، اما توع نگاهی که به اجتماع و روابط انسانی دارد برای من جالب است و البته تکراری! به نظر شما این نوع نگاه و فلسفه چینی از کسی که به زور دیپلمش را گرفته جالب نیست؟

قفل دوچرخه

برای چهارمین بار هست که پایش پول می دهم و بعد از دو سه روز دستم را مجددا در حنا فرو می کند. این مشکل بنده از روزی شروع شد که برای اولین بار از زمان عهده داری مسئولیت کلیدداری (از سال سوم ابتدایی) دسته کلیدم را گم کردم. از جمله کلید های دسته کلید مفقودی، کلید قفل دوچرخه ام بود. خوب مجبور بودم قفل جدیدی بخرم و قفل قبلی را که به دوچرخه بسته شده بود، ببرم. حالا این که از شانس بد من هست یا از بی وجدانی سازندگان ایرانی و چینی قفل ها، تفاوت زیادی ندارد. آنچه برای من اهمیت دارد آن است که انواع و اقسام قفل ها را با قیمت ها متفاوت آزمودم و افاقه نکرد و هر کدام به علتی از کار افتاد. هر بار برای جلوگیری از تکرار مشکل قبلی فکری کردم و اما عیبی جدید در قفل جدید غافلگیرم می کرد!
حالا از مصیبت های زندگی بدون دوچرخه (یا بهتر بگم؛ زندگی با دوچرخه همراه محدودیت های فراوان در شهری که مملو از دوچرخه دزد هست به شکلی که ترجیح می دهی بدون دوچرخه اموراتت را بگذرانی) نمی دانم کدام را بگویم. از سر و کله زدن با رانندگان تاکسی که با انصاف هایشان قیمت را فقط 50% اضافه می کنند تا علافی در ترافیک اعصاب خوردکن خیابان های بی نظم و ترتیب این شهر فسقلی. البته گز کردن طولانی مدت خیابان ها هم احتمالا بر می گردد به زمانی که جد هفتم اینجانب از اصفهان رد می شد و برایم ویژگی «خسّت» را به ارث گذاشت. فعلا تا روزی که دوباره دلی به دریا زدم و برای بار پنجم پول را پای قفلی دیگر-به امید تکرار نشدن تجربه های پیشین- ریختم همین آش هست و همین کاسه.
اما می دانید قسمت دردآور ماجرا کجاست؟ آنجایی که پس از خریدن و البته از کار افتادن اولین قفل از سری قفل های کذایی، دسته کلید مفقود شده، پیدا شد. آخه می دونید، فقط دو روز پیش از پیدا کردن دسته کلید، قفل قدیمی بسته شده به چرخ را بریده بودم و تا آن روز صبر کرده بودم به امید پیدا شدن دسته کلید.

بازرگان و شیرویه؛ تلاش برای به محکمه کشاندن اعلیحضرتان سابق!

شماره این هفته «شهروند امروز» در کنار بررسی نسبتا کاملی که بر روی ماجرای دیدار بازرگان با برژینسکی داشته، نامه ای سابقا منتشر نشده از مهندس بازرگان به محمدرضا پهلوی را هم منتشر کرده است.
خواندن این نامه برای من تاییدی بود بر وطن دوستی و آینده نگری که مهندس داشته و البته نیت خیر و صداقت گفتاری که همه از دوست و دشمن (جز سلطنت طلبان!) به وجود آن در شخصیت بازرگان معترف اند.
اما عده ای با خواندن این نامه و توجه دادن به شرایط رادیکال حاکم بر ایران پس از خلع شاه، پیشنهاد بازرگان را در تسلیم شدن شاه و انجام محاکمه رسمی از او و انجام دفاع از سوی محمدرضا پهلوی، نه تنها امری غیر ممکن که خیالی مهمل دانسته و پیشنهاد بازرگان را ساده لوحانه فرض کرده اند. خوب در دیدی (از نظر من) سطحی به ماجرا می توان حق را به آن ها داد و پیشنهاد بازرگان را غیر عملی و غیر اصولی دانست. اما به نظر من اگر به این پیشنهاد از سویی دیگر نگاه شود، اتفاقا در آن وضعیت بن بستی که ایران پس از انقلاب اول و دوم دچار آن شده بود احتمال موفقیت نسبی آن کم نبود.
به هر حال فعلا قصد گفتن علل این نظرم را ندارم، چرا که این پیشنهاد بازرگان من را یاد نکته بسیار جالبی از تاریخ باستان کشورمان انداخت. رویدادی که حدود 1400 سال پیش در ایران رخ داد و بی شباهت با پیشنهاد بازرگان در 30 سال پیش نبوده است. حالا اگر نامه بازرگان را تا به حال نخوانده اید اول آن را بخوانید تا برسیم به داستان شیرویه پسر خسروپرویز شاهنشاه نامدار ساسانی:

"بسم الله الرحمن الرحیم
اعلیحضرت سابق آقای محمد رضا پهلوی
اگر همیشه از من صراحت دیده اید که تلخ بوده است فکر می کنم هر دفعه نیز روشن شده است که گفتارم خالی از صداقت و حسن نیت نبوده، و درست از آب در آمده است. حالا هم می خواهم پیشنهادی بدهم که به خواست خدا خیر بزرگ برای همه و از جمله شما و شهبانو در دو دنیا خواهد داشت. در برابر وضع وحشتناک حاضر و مساله لاینحلی که گروگان گیری اعضا سفارت آمریکا و سر سختی طرفین دعوی بر سر استرداد شما بوجود آورده است و می رود که خدای نخواسته عالمی به آتش و مرگ کشیده شود بیایید یک ژست عالی تاریخی و در عین حال ساده انجام دهید: اعلام مراجعت به ایران برای حضور و دفاع خود در محاکمه بنمایید، کلید نجات مملکت و باز شدن گره کور بین الملل و همچنین آزادی وجدانتان و خروج از وحشت حاضر بدست شما است. به خاطر هموطنان و برای اثبات دوستی و خدمتگزاری به آنان و به شریعت که همیشه مدعی بوده اید این کار را بکنید و بی درنگ هم بکنید. گروگان ها آزاد خواهند شد، مردم آمریکا که نمی گذارند دولت شان شاه را تحویل بدهد راضی و خلاص خواهند شد. حمله به ایران و هرگونه مشکلات و مصائب احتمالی مرتفع می شود. اروپا و آسیا از نگرانی بیرون می آیند و بالاخره شهرت جهانی و افتخار خدمت بی نظیری که کفاره ای از گذشته و آبرویی برای آینده خواهد بود می خرید . چه بسا همین عمل تاثیر بر دلها و در محکومیت شما داشته باشد. در هر حال من پیشقدم در تقاضای تخفیف و کوشا برای اخذ گذشت خواهم بود. روسای کشورها نیز چنین وساطت خواهند کرد. این را هم بدانید که در صورت خودداری از چنین شهامت مردانه وضع مردم ایران و دنیا طوری نیست که به سلامت و به سلطنت بر گردید. عاقلانه ترین و خوش عاقبت ترین راه حل همان است که عرض کردم، خداوند ارحم الراحمین است و در توبه و سعادت را به روی بندگان باز گذاشته است.
مهدی بازرگان / تهران نهم آذر ماه 1358
"

حالا بخوانید داستان جانشین خسروپرویز که با حرکتی انقلابی به حکومت رسیده بود:
"گویند شیرویه (کواد معروف به شیرویه فرزند ارشد خسروپرویز از مریم دختر قیصر روم که علی رقم میل شاه که مردانشاه فرزند شیرین را برای جانشینی انتخاب کرده بود، توانست با یاری فرمانده کل نیروها و قیصر روم و برخی از بزرگان بر خسروپرویز مریض غلبه کرده و برجای او بنشیند) در قتل پدر تردید داشت، ولی بزرگان او را در این دو کار مخیر کردند که یا پدر را بکشد یا از تاج و تخت بگذرد. شیرویه درصدد دفع الوقت برآمد و پرسش نامه ای ترتیب داد حاوی مطالب ذیل: علت قتل هرمزد شاه (پدر خسروپرویز که توسط او کشته شد)، سختگیری خسرو نسبت به فرزندانش، بدرفتاری با زندانیان سیاسی، رفتار مستبدانه خسرو نسبت به زنانی که آنها را جبرا از محل خود آورده بود در حرم خانه نگاه می داشت (بالغ بر سه هزار زن در حرمسرای خسرو وجود داشت)، ظلم و تعدی به رعایا، وضع خراج های گزاف، جمع خزاین از مال رعیت، جنگ های بی پایان و بی وفایی نسبت به قیصر روم.
صورت استنطاق را گشنسپ اسپاد به خسرو داد و پاسخ مفصلی از جانب او به شیرویه آورد. این جواب شاه مخلوع اگر چه غرورآمیز بود، ولی با مهارت از خود دفاع کرده، پسر را مورد ملامت قرار داده بود، که خیانت کرده و از معنی سوال های خود نیز آگاه نیست."
در دوره ساسانی، محاکمه شاه مخلوع و جواب خواستن از او در حالی روی می داده که روال روزگار جز این بوده و کشتن شاه پیشین بدون شک و شبهه و یا فرار به نا کجا آبادی، تقریبا سرنوشت اکثر شاهان (و وصایای شاهان مرحوم) پیش از خسرو بوده است به مانند غیر عادی بودن پیشنهاد بازرگان به شاه سابق. از جمله شباهتهای این ماجرا با پیشنهاد مرحوم بازرگان در اعدام ها و کشتارهایی است که عوامل حکومت قبلی را رهسپار دیار باقی می کرده است. جالب است بدانید همین آقای اعلیحضرت شیرویه علاوه بر کشتن مردانشاه، 16 برادر دیگرش را علاوه بر بزرگان طرفدار اعلیحضرت سابق، هلاک کرد، مانند اعدام عوامل حکومت سابق در همین انقلاب اخیر خودمان. موضوع دیگر توجه به سرنوشت هر دو پادشاه مخلوع است که از قضا به هنگامه خلع سلطنت به بیماری دچار بوده اند. خسرو با تمکین از پیشنهاد شیرویه و پاسخگویی به سوالات او، از خود شجاعانه دفاع کرد و علی رغم آنکه مستحق مرگ شناخته شد، اما صفات «شجاع و مغرور» را از خود برای امروزیان به جا گذاشت و جسدش به فرمان شیرویه به مقبره ای سلطنتی فرستاده شد. این همان نکته ای است که بازرگان به محمدرضا پهلوی یادآور می شود؛ «کفاره ای از گذشته و آبرویی برای آینده». محمدرضا به پیشنهاد بازرگان عمل نکرد و کشورش را درگیر جنگی هشت ساله و تحریمی 30 ساله و تورمی هر ساله کرد و خود در ناکجا آبادی از این دیار رفت و نه نامی نیک از خود بر جای گذاشت و نه حتی مقبره ای شیک!

«دکتر» کردان؛ یار احمدی نژاد هست یا لاریجانی؟

الحمدالله مشکل مدرک جناب دکتر کردان برطرف شد و آقای لاریجانی مشخص کردند آن آقای (شایدم خانوم) دلالی که مدرک تقلبی می فروخته، سر جناب آقای کردان کلاه گذاشته بوده اند. آقای احمدی نژاد هم از آنجا که خیلی عدالت محور هستند فورا خواستار مجازات آن آقای دلال شدند، تا دیگر مسئولان از همه جا بی خبر مملکتی که قصد ادامه تحصیل در بهترین دانشگاه های جهان و کسب درآمد مشروع از این راه را دارند دچار مشکل مشابهی نشوند.
حالا این حرف ها به کنار. من قبل از این ماجراها اسم کردان را نشنیده بودم و به لطف احمدی نژاد بود که با این پدیده آشنا شدم. اما از روزی که اسم کردان مطرح شد همواره سیاستورزان از او به عنوان مهره لاریجانی اسم می بردند و معرفی او به عنوان وزیر را نتیجه رئیس مجلس شدن لاریجانی و قدرت یافتن او می دانستند. می دانید که ایشون سال هایی معاون مالی لاریجانی در صدا و سیما بوده اند و آن قضیه معروف اختلاس پانصد میلیارد تومانی را هم که مجلس ششم کشف کرد و البته در نطفه خفه شد، در زمان مسئولیت ایشون رخ داده بوده. حالا مسئله ای که مطرح است این هست؛ چرا احمدی نژاد به این شکل قاطع و ضایع از کردان دفاع می کند؟ اتفاقا این بهترین فرصت برای احمدی نژاد و اطرافیان او بود تا با عنوان کردن متقلب بودن مهره لاریجانی، آبرویی از او ببرند و علاوه بر خنک شدن دل، توپ را به زمین لاریجانی و اطرافیانش بیندازند. اما امروز می بینیم که نه تنها این اتفاق نیافتاده، تازه خود لاریجانی به طور رسمی ادعای تقلبی بودن مدرک کردان را تایید هم می کند و به اطلاع عموم مردم می رساند و احمدی نژاد هست که برای سرپوش گذاشتن گند بالا آمده زمین و زمان را به هم می بافد!
به هر حال موضوع جالبی می تونه باشه. آنطور که لاریجانی به احمدی نژاد تیکه می اندازد و رسما اعلام می کند دولت به قانون عمل نمی کند، چرا احمدی نژاد با آنکه توانایی انجام مقابله به مثل را داشته و دارد، این کار را انجام نمی دهد؟
احتمالات متفاوتی می شود مطرح کرد. اولین احتمال این هست که احمدی نژاد آدم بسیار خوبی است و فقط به فکر خدمت به مردم هست و دنبال این تیپ سیاست ورزی ها نیست. خوب در جواب می شود گفت اگر او اهل این جور یارکشی ها و حال گیری ها نیست، اصلا چرا مهره لاریجانی را در جمع خودشون راه داد و در ثانی حالا که معلومه آقایی که قراره به مردم خدمت کنه متقلب تشریف دارند چرا کنار نمی گذارتش؟
احتمال دیگری که می شود زد؛ از سوی ما فوق (مثلا رهبری)، به علت حمایتی که از لاریجانی وجود دارد به احمدی نژاد فشار می آورند تا این گند را به یک شکلی که مسئله را به لاریجانی ربط ندهد، ماستمالی بکند. در این صورت هم می توان گفت چرا لاریجانی به آتش ماجرا هیزم اضافه می کند؟ اگر این آتش الو بگیرد هیچ بعید نیست دامن لاریجانی راهم بسوزاند.
احتمال دیگر؛ اصلا کلیوم (!) ماجرای دعوا و اختلافات لاریجانی و احمدی نژاد، تئاتری بیش نیست برای سرکار بودن ملت. حالا ازقضا اشتباها یکی از بازیگران (کردان) بد بازی کرده و کارگردان با اضافه کردن یکسری صحنه جدید قصد دارد نشان دهد این بازی واقعی است. تنها مشکلی که این سناریوهای متمم دارند این هست که؛ نویسنده یادش رفته قبل از اضافه کردن این متمم کردان را جزو یاران لاریجانی معرفی کرده بوده و حالا در این متمم او را در جمع احمدی نژادی ها جای داده است.
شاید احتمالات دیگری هم بتوان مطرح کرد، ولی کدام احتمال به حقیقت نزدیک تر هست؟

دو سالگی!

امروز چهارم مهر 1387هست. سه روز پیش، یعنی اول مهر، یک روز خاص برای این وبلاگ بود. سالروز تولد وبلاگ «پنگوئن 101». به عبارتی پنگوئن سومین روز از سومین سال حضور خود در وبلاگ شهر را می گذراند. زندگی در این شهر مجازی همانند شهرهای حقیقی، تجربه های شیرین و تلخ زیادی با خودش دارد، اما مهم آن است که سعی کنیم از زندگی و تجربیاتش، لذت ببریم. حتی از موارد تلخش!
از تمام دوستانی که محبت داشتند و دارند و به اینجا سری زده اند و می زنند، بسیار بسیار متشکرم و امیدوارم مهمان نوازی «بابا پنگی» در این خانه محقر و گوشه افتاده و در میان هیاهوی این ابر شهر بی در و پیکر، خاطره و تجربه خوشی برایشان باقی گذاشته باشد.
طبیعتا تجربه های جدید باعث ایجاد تفاوت هایی میان سال پیش و امسال این خانه شده است، اما یکی از مهم ترین تغییراتی که این وبلاگ نسبت به سال گذشته پیدا کرده آن است که؛ اگر پارسال در اولین روز مهرماه، فقط دو نفر «من در پنگوئن» را می شناختند، امسال این تعداد کمی بیشتر شده! اولش فکر می کردم این اتفاق همراهش سختی هایی برای «منِ در پنگوئن» داشته باشد و باعث اعمال تغییراتی در «پنگوئن 101» شود، اما پس از کمی کلنجار رفتن و سبک سنگین کردن، مجددا این خانه شکل و روی طبیعی خودش را پیدا کرد و امیدوارم صاحب این خانه اول مهرماه سال 1388 با دست پُر تری از پس پذیرایی مهمانانش برآید.

یک سری توضیحات در باره یک سری تغییرات:
# درباره کامنت دانی: همانطور که مستحضر می باشید این وبلاگ کامنتدانی بسیار فعالی دارد! به همین دلیل و به امید مبارزه با پدیده «ناشناس» نویسی و در ضمن کسب تجربه سختی های فراوان هنگام ارسال کامنت در وبلاگ هایی که به مانند اینجا از سیستم کامنت نویسی «Blogger» استفاده می کنند، مجددا سیستم کامت دانی اینجا را به سیستم ساده «HaloScan» انتقال دادیم. امید است تا با همت شما خیال ما در زمینه فعال بودن کامنتدانی، مجددا به وادی اوهام گرفتار نشود!
# درباره ستون منتها الیه سمت راست: خوب همانطور که می بینید کمی شکل و شمایل ستون مربوط به لینک ها و پیوندهای وبلاگ ها تغییر کرده است. از امکان جدید و بسیار مفیدی که بلاگر برای کاربران خودش ایجاد کرده که و نام «لیست وبلاگ» را هم بر روی آن گذاشته، استفاده شده است. در این سیستم به راحتی می توان فید های موجود در گوگل ریدر را به «لیست وبلاگ» اضافه کرد و علاوه بر آنکه بلاگ های به روز شده را بدون نیاز به پینگ کردن نشان می دهد، تیتر و جملاتی از مطلبی که نویسنده بر روی وبلاگش گذاشته را نیز در کنار نام وبلاگ نمایش می دهد و به این طریق حق انتخاب را برای خوانندگان گسترده تر می کند! در ضمن ستون های «Weblogs» و «Arakian Bloggers» هم جز تغییراتی مثل حذف وبلاگ هایی که مدتهاست مطلبی را نفرستاده بودند و اضافه کردن وبلاگ هایی که مدتی است با آن ها آشنا شده ام یا مشترک فید آن ها را در «گودر» هستم، تغییر خاص دیگری نکرده و کماکان تحت سیستم «بلاگرولینگ» (ملقب به آفتاب لب بوم) به کار خود ادامه می دهند! راستی از تمام همشهریان محترم تقاضا دارم تا اگر احیانا با وبلاگی اراکی برخورد کردند حتما آدرس آن را به من برسانند.
# درباره بلاگرفارسی: درست بود در این باره همان شش هفت ماه پیش که قالب این بلاگ را تغییر دادم می نوشتم. به هر حال بایستی اعلام کنم که دست مدیران این سایت بسیار مفید درد نکند که کار ما بی سوادان IT ندان را بسیار ساده کرده اند. علاوه بر قالب اینجا که از محصولات تیم بلاگر فارسی می باشد، در بسیاری از جزئیات دیگر مقوله وبلاگنویسی، از راهنمایی ها و امکانات این وبسایت و همچنین وبلاگ آقای منیری از مسئولین رده بالای سایت مذکور، در این وبلاگ استفاده شده است. همچنین به پاس این زحمات و خدمات «لوگوی بلاگر فارسی»، همانطور که می بینید، بر دیوار این خانه نصب گردید.

"ماجرای خبرگزاری فارس و خاتمی" و دروغگویی با هدفی نامشخص؟

خبرگزاری فارس چند روز پیش خبری را کار کرده بود که خاتمی در جمع خبرنگاران و در پی اصرار خانمی اعلام کرده که در انتخابات آتی شرکت نمی کند. این خبر از سوی بنیاد باران تکذیب می شود. فارس هم برای آنکه مچ تکذیب کنندگان را گرفه باشد و حقانیت خود را ثابت کند، این فایل صوتی که در آن خاتمی اقرار به عدم شرکت در انتخابات می کند را بر روی سایتش قرار داده. تا اینجای کار که اتفاق غیر طبیعی پیش نیامد! ولی ماجرا از جایی جالب می شود که شما به این فایل گوش کنید. البته به شرطی که با دقت گوش کنید. چون من هم تا زمانی که دوستی این نکته را به من نگفته بود متوجه عمق قضیه نشدم!
فارس مدعی است خاتمی در نوار صوتی این جملات را گفته است:
"گفته اند نگو، من مي‌خواهم بگويم نمي آيم، دوستان مي گويند فعلا اعلام نكن والا تا الان گفته بودم."
اما وقتی به جمله ای که در نوار صوتی گفته می شود با دقت گوش می کنیم. این جمله را می شنویم:
"گفته اند نگو، من می خواهم اعلام بکنم، دوستان می گویند فعلا نگو، والا اعلام کرده بودم."
خداییش یک بار دیگر به این دو جمله را بخوانید و به تفاوت ها توجه نمایید!
نمی دانم خبرنگاران خبرگزاری فارس ملت را ابله فرض کرده اند، یا اینکه خودشون ... دور از جون! البته شاید گوش من هم مشکل داشته باشه. آخه می دونید چند وقتیه به گوش پزشکی مراجعه نکرده ام!
خداییش این را هر کسی می داند که خاتمی خودش قصد شرکت در انتخابات را ندارد. ولی بر سر خبرگزاری فارس چه اجباری بوده که برای نشان دادن این قضیه دروغ به این تابلویی بافته ...؟! حتی در پایان نوار از قول دو خانم که مشخص نیست چه کاره اند، جمله ای رد و بدل می شود که ظاهرا خاتمی گفته است نمی آید. ولی برای چه فارس جملاتی را که از دهان خاتمی خارج شده است را "تحریف" کرده تا مقصود خود را برساند، ظاهرا نباید خیلی مشخص باشد!
این لینک خبر فارس.
این هم
لینک خبرگزاری الف که عینا خبر فارس را کار کرده. ظاهرا دست اندرکاران الف هم وقت گوش دادن به فایل صوتی را نداشته اند!

خیابان "دکتر محمد مصدق"

مدتی است بحث خیابان مصدق از جمله مباحث مطرح طرفداران و مخالفان آن مرحوم شده است. علت اصلی طرح مجدد آن هم بر می گردد به تلاش عده ای از اعضای شورای شهر تهران برای نام گذاری خیابانی در پایتخت به نام "دکتر محمد مصدق" و البته مخالفت اکثریت شورا با تلاش آنان. این اکثریت معتقدند نام دکتر مصدق "ویژگی های لازم" برای قرار گرفتن بر سر خیابانی در پایتخت ایران را ندارد!
همانطور که از دلیل بیان شده از سوی مخالفان عیان است، گفتگو درباره این که آیا نام دکتر مصدق لایق خیابان های تهران هست یا نام خالد اسلامبولی یا نمی دونم صدتا اسم دیگر (حالا به نمونه های ایرانی اش کاری نداریم!) هیچ فایده ای جز جدلی تکراری و گذرا و بی فایده ندارد.
اما آنچه که مدنظر من هست اصرار فراوان طرفداران (حداقل بخشی از طرفداران) دکتر مصدق است برای نام گرفتن خیابانی به نام آن بزرگمرد. مطمئنا اگر دوستان با شخصیت دکتر آشنایی کافی داشه باشند می دانند که ایشان هرگز راضی به قرارگرفتن نامش بر سر خیابانی در ایران نبوده اند. این جمله از دکتر مصدق است (البته نقل به مضمون) که "نمی خواهم نام من چه در هنگام حیاتم و چه در هنگامی که در این دنیا نیستم بر روی خیابانی قرار بگیرد". تا آنجا که ذهن من از مطالعه کتب مربوط به دکتر یاد دارد، مصدق دلیلی هم برای این خواسته اش می آورد که متاسفانه الان به طور دقیق حضور ذهن ندارم تا با آوردن سند این جمله از دکتر، به طرفداران ایشان صحت این جمله و محتوای دقیق آن را نشان دهم.
حالا با وجود این حقیقت علت اصرار دوستداران مصدق چیست؟ نمی دانم. شاید بخواهند یاد آن "بزرگمرد ملی" را زنده نگاه دارند و جایگاه والای او را نشان دهند. اما مگر امروز که نام هیچ خیابانی چه در پایتخت و چه در سایر شهرهای ایران یادآور او نیست، مصدق از یادها خارج شده است. آیا چون نام آیت الله کاشانی یا نواب صفوی یا حتی دکتر فاطمی که تقریبا در تمامی شهرهای ایران بر روی خیابان یا اتوبانی هست، باعث شده محبوبیت آنها در بین اقشار مردم از دکتر مصدق بیشتر باشد؟
می دانم مطمئنا مطرح کردن این بحث در جو فعلی جامعه ما طرفدار زیادی ندارد. همانطور که همیشه این گفته من در برابر دوستانی که با حرارت از مصدق دفاع می کنند و منتقد نبود خیابانی به نام او هستند، با عکس العمل خوبی مواجه نشده است! اما به نظر من دوستانی که علم حمایت از مصدق را برافراشته اند، نباید بر روی موضوعی که خود آن بزرگوار به آن رضایتی ندارد و این عدم رضایت راهم اعلام کرده است پای بفشارند.

داستان آن که "شهرستانی" می نامیم و آن که "تهرانی" می خواند!!!

فکر کنم خواندن پست «داستان ما تهرانی ها، ما آدم ها» از وبلاگ «از میان ذهن من» برای بسیاری از ما خوب باشد. حداقل تلنگری خواهد بود. لینک این مطلب را در بالاترین پیدا کردم. و البته مانند بسیاری از لینک ها خوب دیگر، حالا به هر علت مانند نبودن فرستنده لینک در جمع جرگه های معروف بالاترینی، تا الان آرای لازم را برای رسیدن به صفحه اول و دیده شدن را به دست نیاورده!
در شهر ما به عللی مهاجر زیاد است. طبق آماری که چند سال پیش گرفته شده بود بیش از 90% ساکنین اراک، اراکی نبودند و همگی جزو دسته مهاجرین محسوب می شدند! البته باید دید تعریف از مهاجر چیست؟ و آیا آنکه یکی دو نسلش در این شهر ساکن بوده اند، بومی اهل این شهر محسوب می شوند یا نه؟ اما این بحث خیلی مهم نیست! چرا که همه خود را "بچه ناف شهر" می دانند و دیگران را با صفاتی مثل "دهاتی" مورد توبیخ و سرزنش قرار می دهند. بارها در جمع های همشهریان، چه در تاکسی، چه در صف های مختلف، چه در مراسم های مختلف شهری و ... با این نوع گفتمان برخورد کرده ام . فرضا اگر در تاکسی سوار باشید و راننده ماشین روبه رو، مانند همه ما، یک انحراف به چپ معمولی (!!!) داشته باشد، راننده تاکسی - اگر حوصله حرف زدن داشته باشد - امکان ندارد با نثار کردن الفاظ "دهاتی"، "تو باید توی داهاتتون خر سواری کنی"، "این دهاتی ها توی شهر چه کار می کنند"، "این دهاتی ها آمدند و شهر رو به گه کشیدن" و بسیاری عبارات دیگر با شاه بیت دهاتی، راننده متخلف را تأدیب نکند! همیشه در این مواقع من یاد آن آماری می افتم که نوشتم. اما خوب نگفته مشخص است همه خودشون را جزو اون ده درصد "شهری" می دانند!
حالا "تهمینه" خانم هم در وبلاگشان به خوبی این مسئله را نشان داده اند. با این تفاوت که در اراک تبعیض بین دو طبقه "شهرستانی" و " روستایی" است و در تهران تبعیض بین "شهرستانی" و "شهری". در مورد تهرانی ها هم همان آماری که نوشتم صادق است. من اگر جای تهمینه خانم بودم از طرف چت کننده می پرسیدم، پدر و مادر تو کجایی هستند؟ آیا آنها اشتباه کردند "دهات" خودشون را ول کردند، تا امروز تو با عنوان "تهرانی" فخر بفروشی و آنهایی که دهات پدر و مادرت را ترک نکردند "دهاتی" بنامی و از سودای "تهرانی" شدنشان گله کنی؟
متاسفانه سیاست های غلط حکومت ها (که سابقه ای بسیار بیش از 30 سال دارد!) سبب ساز موج فزاینده مهاجرت ها شده است. از "روستا به شهرستان" از "شهرستان به شهر" و از "شهر به خارج از کشور". البته این روال مستثنی هم دارد و آن گروه اقلیتی است که دو پله یکی می پرد. مثلا از "روستا به شهر" یا از "شهرستان به خارج از کشور"!
در عبارت "شوخی شهرستانی" دقت کرده اید؟ اگر "تهرانی" در "شهرستان" باشد چنان غروری دارد که انگار بچه انیشتین هست! و اگر "شهرستانی" در "تهران" باشد چنان با او برخورد می شود که انگار بی عرضه ای تمام عیار و از پشت کوه آمده است! جالب است! نمی دانم ریشه این موضوع از کجاست؟ اما بچه های "شهرستان" چنان از "تهران" و "تهرانی" تعریف می کنند که انگار بچه های خدا هستند و در بهشت زندگی می کنند!!!
اصولا فکر کنم یکی از ویژگی های ما ضعیف کشی است. منتظریم کسی از ما ضعیف تر باشد و در بهترین حالت تا می توانیم بر او فخر فروشی کنیم. گویی فاصله ما تا اویی که ضعیف نگاه داشته شده پر شدنی نیست. دوست نداریم به یاد بیاوریم خود ما یا والدین ما، خود زمانی از همین ضعیف نگاه داشته شدگان "شهرستانی" یا "روستایی" بودیم که به امید امکانات بهتر به "شهر" مهاجرت کردند. حالا باید آنهایی که می خواهند به امید دستیابی به موقعیت بهتر مهاجرت کنند را سرزنش کنیم؟
تازه موضوع در مورد کنکور بسیار متفاوت است. آنجا دیگر بحث شایستگی علمی است. به دلایل کاملا مشخص امکان رشد علمی در تهران بهتر و بسیار بهتر از سایر شهرهای و روستاهای (!!!) ایران است. چرا باید کسی که برای بهره گیری بیشتر از علم، با وجود امکانات به مراتب کمتر تلاش مضاعفی کرده، از فلان فرد پر مدعا و زیاده خواه تهران نشین، سهم کمتری در استفاده از امکانات داشته باشد؟

به یاد پدر

سال گذشته به مناسبت سالمرگ آیت الله طالقانی از نقش موثر و محوری که در جریانات سیاسی ایران داشت نوشتم و نوشتم؛ امروز باید افسوس خورد! چرا که اگر او به آن زودی نمی رفت بسیاری از انحرافات امروز انقلاب هم نبود.
اما امسال زاویه دیگری از شخصیت طالقانی توجهم را جلب کرده. شخصیت دینی او به عنوان یک عالم و دین شناس. نمی دانم چقدر با تفاسیر قرآن کار کرده اید، اما من مدتی است که از حد آشنایی با نام و نویسنده تفاسیر گذشته ام و اندکی لای کتب پر شمار تفسیر قرآن را باز کرده ام.
خواندن و انجام مقایسه بین این تفاسیر نشان دهنده تفاوت صاحبان آن هاست. حداقل برای من تفسیر "پرتوی از قرآن" طالقانی چیز دیگری بوده. افق دید باز و ذهن فعال و موشکاف آیت الله در تفسیر و تحلیل آیات قرآن حقیقتا شور انگیز است. حتی در مقایسه با آثار بزرگانی چون علامه طباطبایی و یا اثری جدید و جامعی چون تفسیر نمونه. هرگاه درک مسئله ای سنگین باشد، شبهه برانگیز باشد، این تمثیل ها و تفسیر های آیت الله طالقانی است که کلید حل مشکل است. تلاش برای توجه به دغدغه های عصر جدید و پاسخگویی به شبهات روز در پرتوی از قرآن کاملا محسوس است. برخلاف سایر تفاسیر که یا به این موارد بی توجه بوده اند یا در پاسخگویی به این مشکلات ناتوان هستند، این تفسیر پرتوی از قرآن است که لا اقل برای من همیشه خوانشش آموزنده و راهگشاست.
و امسال باید به سیاق سال گذشته بنویسم؛ افسوس! باید افسوس خورد که چرا او به آن زودی رفت و تنها تفسیر پنج جزء از سی جزء قرآن مجید را برای ما به یادگار گذاشت.

"ملت حریص" یا "ملت حریص نگاه داشته شده"؟!!

حداقل تا آنجا که به سن من قد می دهد، همراه همیشگی مناسبت های سالیانه، گرانی اجناس مورد نیاز زندگی مردم بوده. حالا فرقی ندارد بین نوروز و رمضان، بین عاشورا و شب چله، حتی بین دولت خاتمی و دولت احمدی نژاد، این رسم ماست. مثلا تفاوت بین دولت خاتمی و احمدی نژاد آن است که در زمان خاتمی قیمت ها فقط در زمانه مناسبت ها گران می شد و پس از پایان مناسبت گران باقی می ماند، اما حالا در طول سال اجناس گران می شوند و فقط در هنگامه مناسبت ها این گرانی «یه خورده بیشتر» می شود. تفاوت در همین حد است و در اصل قضیه تفاوتی نیست!
البته همزاد این گرانی های موسمی هم نمایشگاه هایی است به نام «عرضه مستقیم کالا». همگی آشنایی کامل با این نمایشگاه و نحوه فعالیت و استقبال پرشور مردم از آن ها را داریم. جای دوستان که اصلا خالی نبود اما من امروز به این نمایشگاه که در نزدیکی خانه مان دایر است سری زدم. نمایشگاهی مملو از صحنه های عجیب و بسی تکراری و البته ناراحت کننده. غرفه ای بود که برنج با نرخ دولتی عرضه می کرد. کیسه های پنج کیلویی به مبلغ 3300 تومان. چشم شما روز بد نبیند چنان حجومی به این غرفه آورده شده بود که حتی تماشایش شرم آور بود. تصور کنید غرفه ای به طول سه متر و عرض دو متر و جمعیتی بیشتر از صد نفر از پیر و جوان و زن و مرد که هر کس مشغول فشار آورد بر نفر جلویی خود است. صدای جیغ دختری بیچاره که مسئول فروش آن کیسه های پنج کیلویی برنج هست و التماس هایش برای به صف ایستادن مردم. صورت سرخ و برافروخته سرباز وظیفه بی نوایی که شدت فشار جمعیت نمی گذارد حتی صدایش درآید و جواب های تکراری تمامی صد نفر به سرباز که خود را اولین نفری می دانستند که از چهار صبح در صف ایستاده.
با یکی از کسانی که موفق شده بود به کیسه طلایی دست پیدا کند کمی صحبت کردم. می گفت این برنج در بازار کیلویی 1300 تومان می فروشند (من که از برنج هیچ سردر نمی آورم اما حداقل از قیمت آن می شود نا مرغوبیت آن را فهمید). این آقایی که سن بابای من را داشت وقتی اشاره ای به جمعیت کردم فقط سری از تاسف تکان داد. نفر سومی وارد گفتگوی ما شد و بدون مقدمه گفت «مردم ما نفهمند که اینجوری به خاطر پنج کیلو برنج از سروکول هم بالا می روند». آقای همسن بابای من با نگاهی عاقل اندر سفیه به نفر سوم گفت: «برنج کیلویی 1300 تومن را دارد می دهد کیلویی 600 و خورده ای.» گفتگوی ما با همین جمله و البته تکان دادن مجدد سر به طرف راست و چپ از طرف تمامی گفتگو کنندگان تمام شد.
دیگر لازم نیست از صف مرغ یخ زده ای بگویم که کیلویی 2300 می فروختند. قیمتی که برای مرغ تازه گران محسوب می شود چه برسد به مرغ یخی. آنوقت نوبت را هم برای چهار روز بعد می دادند. می دانید یعنی چی؟
فقط می شود گفت ای کاش حقیقتا قیمت های نمایشگاه ارزان بود و چنین صحنه هایی را می دیدیم. ای کاش مردمی که این چنین برای گرفتن پنج کیلو برنج به هم دروغ می گفتند، روزه نبودند. ای کاش اجناسی که برای خریدن آن ها همه جور فحش و اهانت را به جان می خریدند ارزش آن را داشت و ... .
نمی دانم این حرصی که در تمامی ما وجود دارد از کجا نشات گرفته. مثال زیاد است. مثلا همین قضیه بنزین و شلوغی پمپ بنزین ها.
شاید در ژن ما چنین اخلاقی تعریف شده است؟ شاید در روش تربیتی ما چنین روشی گنجانده شده؟ شاید سختی های زندگی چنین واکنشی را گریزناپذیر کرده؟ شاید سیاست حکومت برای سرگرم کردن ملت این باشد؟ شاید ...؟ و باز هم شاید ... !!!

خواهشا "تک مدال طلای" المپیکیمان را با سیاست به گند نکشید!

امروز اختتامیه المپیک برگزار شد و سهم من هم از المپیک امسال فقط محدود شد به دیدن صحنه های منتخب اختتامیه که دیشب تلویزیون پخش کرد. البته فینال بسکتبال را هم بین آمریکا و اسپانیا دیدم و الحق که به جای تمام ندیدن هایم از المپیک ارزید. تا دلتان بخواهد بازی جذاب و حساس و سرشار از صحنه های دیدنی و البته آموختنی! اما چیزی که باعث شد من این اراجیف را بنویسم مربوط به مدال طلای هادی ساعی و پس از آن است. من که متاسفانه بازی را ندیدم اما گفتند که عین شش کانال صدا و سیما به طور مستقیم بازی فینال را پخش کرده اند و از قرار معلوم بازی جذاب و دلچسبی برای تماشاچیان "این کاره" و خصوصا "غیر این کاره" (یعنی تکواندو نابلدان) بوده. اما به این چیزها هم کاری ندارم. مسئله ای که توجه من را به خودش جلب کرده تیتر های روزنامه ها فردای پیروزی ساعی است، واکنش های سیاسیون به این پیروزی است، حرف و حدیث هایی است که از گوشه و کنار شنیده می شود و در اینترنت و از جمله بالاترین هم وجود دارد. این دغدغه را به طور خلاصه می شود در تیتر روزنامه (اگر اشتباه نکنم) اعتماد دید: "قهرمان اصلاح طلب پیروز شد".
همه (حتی غیر تهرانی ها) می دانند "هادی ساعی" کاندیدای جبهه اصلاحات در شورای شهر تهران بوده. خوب به طور طبیعی این یعنی او را باید جزو اصلاح طلبان به حساب آورد. اتفاقا می شود بر روی این مسئله با تاکید صحبت کرد چون که اگر ساعی به دنبال کسب رای بود چه با اصولگرایان عکس می گرفت یا حتی مستقل عمل کند (مثل علیرضا دبیر) رای می آورد. اما قاطی شدنش با اصلاح طلبان عملی ریسکی بوده، چراکه روسای ورزش ایران همگی اصولگرا هستند و احتمال هرگونه اقدام انتقامی را می شود از آن ها انتظار داشت. حالا تمام این مقدمه چینی ها را داشته باشید ... اینم اصل مطلب:
دوستان چرا باید طلای هادی ساعی در مسابقات بین المللی و مهم المپیک که از قضا برای تمام ایرانیان بسیار حیثیتی و مهم هم هست را وارد بازی ها و دعواها و یارکشی های مبتذل سیاسی خود کنیم؟
درست، شخص آقای هادی ساعی اصلاح طلب هست. اما هادی ساعی که در روی تاتامی (اگر لفظ را درست به کار نبرده باشم دوستان اینکاره امر به اصلاح بفرمایند) بر صورت حریف ضربه می زند نماینده تمام ملت ایران هست. تمام ایرانیان هنگامی که طلا را بر گردن او دیدند خوشحال شدند. بگذاریم این طلا برای همه شیرین باشد نه فقط برای اصلاح طلبان. چرا کاری کنیم که فلان ایرانی طرفدار اصولگرایان زمان برگزاری بازی ساعی یا امثال او، در ذهن خود خاتمی را ببیند که احمدی نژاد را ناک اوت می کند؟
البته طرف مقابل بارها با قهرمانان ملی ما چنین کاری را کرده و آش را تا آن حد شور کرده که پس از اتمام بازی برای آنکه چاپلوسی ها و بادمجان دور قاب چینی های فلان قهرمان را نبینیم تلویزیون را خاموش کرده ایم. اما چرا آنهایی که به این رفتار انتقاد دارند، با یک قهرمان ملی چنین کنند؟ چرا ما مانند رفتار زشت برخی مسئولین مملکت در نادیده گرفتن تک مدال طلای کاروان ورزشی ایران، برخورد کنیم؟
اشتباه نکنید من با این که یک قهرمان ملی در زندگی شخصی خود نسبت به مسائل سایر هموطنان یا همنوعانش بی تفاوت نباشد، مخالف نیستم. اتفاقا این کار بسیار خوبی است. مثل "غلامرضا تختی" که با کمک گرفتن از شهرت و محبوبیتش، هم فعالیت های خیرخواهانه زیادی داشت و هم فعالیت ها سیاسی فراوان. اساسا دلیل ماندگاری تختی همین فعالیت های اوست وگرنه نام او چیزی بیشتر ار "امامعلی حبیبی" نبود.
بحث من بر سر این است که یک قهرمان، زمانی که در میدان ورزش است و در آنجا افتخار آفرینی می کند یا حتی شکست می خورد، باید شخصیتی ملی باقی بماند و ما، همه ما او را نماینده خود بدانیم. نباید با جرکشی های لوس، قهرمان را فقط به خودمان بچسبانیم. فرض کنید در این مسابقات مثلا آرش میر اسماعیلی هم مدال طلا می گرفت (با فرض اصولگرا بود او). امروز کیهان بایست تیتر می زد "مدال طلای اصولگرایان کاروان ایران را نجات داد" و اعتماد ملی هم تیتر می زد "نخیر مدال طلای اصلاح طلبان این کار را کرده". خداییش چنین وضعیتی جز لوث کردن شادی مردم که حداقل در این تک زمینه «ورزش» مثلا متحد هستند فایده دیگری دارد؟

شاه خود را ببینید

سفر آقای احمدی نژاد و به همراه اعضای کابینه و هیئت همراه به اراک و استقبال میلیونی و پرشور و کم نظیر مردم قدرشناس شهر از ایشان بهانه خوبی است برای یاد آوری سفر ناصرالدین شاه قاجار و وزرا و راکبین موکب شاهنشاهی به اراک (که در آن زمان اسمش سلطان آباد بوده) و البته استقبال وصف ناپذیر گذشتگان ما از قبله عالم.جناب آقای ناصرالدین خان که معروف هستند به ناصرالدین شاه، در سال 1309 قمری در «اوائل گل سرخ و انتهای بهار» که همان میانه خرداد ماه باشد در ادامه سفر منطقه ای خودشون به ولایت عراق عجم، وارد شهر سلطان آباد می شوند. هنگام نمودار شدن «کوکبه شاهی» مردم شهر که به گفته خود ناصر الدین شاه «متجاوز از بیست هزار نفر به نظر می آمدند» (طبق تخمین هایی که از اسناد به دست آمده زده می شود در سال 1309 جمعیت اراک کمتر از چهل هزار تن بوده است) در «سر راه ایستاده» و موکب سلطنتی را «استقبال و دعا» می کردند. شاه سوار بر اسب سفید و در طرف دست راست حکیم الممالک (حاکم وقت عراق) و در طرف دست چپ میرغضب خان (در نقش محافظ امروزی) با هیئت مخصوص هولناک و در پشت سر وی به فاصله چند متر صدراعظم یعنی امین السلطان سوار بر اسب کهری (قهوه ای رنگ) در حرکت بودند. مردم سلطان آباد از خود شور و هیجان زیادی نشان می دهند و «صدها گاو و گوسفند در جلو شاه قربانی» کردند. زن ها از «بالای پشت بام با تدخین (دودکردن) اسپند و پاشیدن گلاب در مسیر شاه» به ولوله و اظهار «بشاشت» مشغول بودند. مردم با سر دادن شعارها و جملات زیادی سعی در اظهار کردن شادی و مسرت خود از دیدار شاه داشتند از جمله با «فریادهای ما می خواهیم شاه خودمان را ببینیم» بشاشت خود را به گوش شاه می رساندند. البته از شاه مهرورزی مثل ناصرالدین شاه هم بعید بود که در خواست مردم را بی پاسخ بگذارد و مکررا با پیام «شاه خود را ببینید» پاسخ آن ها را می داد. این وضع و هلهله ادامه داشت تا اعلیضرت شاه وارد عمارت دولتی یعنی همان ارک سابق که به خاطر سفر شاه «به تازگی تعمیر شده بود»، شدند.
اعلیحضرت در روز بعد به دیدار بزرگان و روحانیون سلطان آباد رفتند و در جلساتی به اتفاق آنان شرکت می کنند و «در راه سهولت و انجام مقاصد خویش مطالبی به عرض (اعلیحضرت) رسانیدند». البته برای اینکه فکر نکنید ایده سفرهای استانی و رفتند به روستاها متعلق به احمدی نژاد هست، باید بدانید که ناصرالدین شاه در روزهای بعدی سفر (به مانند روزهای قبل از ورود به سلطان آباد) به روستاهای بزرگ و کوچک ولایت عراق عجم وارد شده و از نزدیک با اوضاع و احوال روستاییان و مشکلاتشان آشنا شدند و حتی در خاطرات مبارکشان هم مرقوم نموده اند. علت صورت پذیرفتن این سفر ناصرالدین شاه هم از داستان های جالب تاریخ ناصری است که ماجرای مفصلی دارد، شاید بعدا در باره آن هم نوشتم و فهمیدید چرا شاهنشاه در این سفر اعضای حرمسرای خود را هم به همراه داشت! و دانستید چرا در این مسافرت زنان حرمسرا (به اتفاق چمدانهای بزرگشان) برای خود نمایی، رقابت شدیدی با یکدیگر داشتند؟!!

دو سه هفته ای می شه که اینجا را به روز نکرده ام. البته به غیر از تنیلی و بی خبری و بی حالی برای نوشتن بهانه دیگری هم بود و آن برگزاری مراسم عقد خواهرم بود. مراسم هفته پیش و در خانه خودمان برگزار شد و طبق معمول چنین برنامه هایی کلی وقت و انرژی صرف تدارکات و پذیرایی و امثالهم شد.
به هر حال در این چند هفته (تا چند روز پیش) به جز اخبار دهان به دهان به کل از دنیا بی خبر بودم و اینترنت گردی محدود به چک کردن میل باکس بود. متاسفانه یا شاید-با توجه به نتایج به دست آمده-خوشبختانه، از المپیک بی خبرم و فقط می دانم کاروان ایران گند زده. خیلی دوست داشتم بازی ها تیم بسکتبال را ببینم اما از آن ها هم نتیجه شکست تنها چیزی بود که دستگیرم شد بود. از شانس بدم حتی بازی ها هادی ساعی هم به علت مسافرت از دستم در رفت.
راستی احمدی نژاد هم بلاخره وقتی برای سومین و آخرین بار اعلام شد آیا به اراک می آیند یا نه؟ رضایت داده و ظاهرا جواب بعله گفته. اینطور که از شلوغ پلوغی کوچه و خیابان اطراف خانه ما مشخص است آقای رئیس جمهور افتخار داده اند و اراک را به قدوم خودشون مفتخر کرده اند. البته فکر کنم ایندفعه هم قرار بود صبح بیاد که با چند ساعت تاخیر شده بعد از ظهر!
در هر صورت امیدوارم ابرهای فشرده آسمان امروز اراک نامه هایی که در جیب مردم هست را خیس نکنه، که در این صورت کار احمدی نژاد برای خواندن آن ها خیلی سخت خواهد شد!!!

رئیس جمهور می آید؟ ... نیامد!

قرار بود امروز و فردا جناب آقای احمدی نژاد، رئیس جمهور مردمی و عدالت محور به اتفاق همراهان، دیار ما را با قدوم مبارک خودشان گهربار کنند. اما نکردند! دلیلش را هم خبر ندارم.
تا آنجا که من شنیده ام و متوجه شده ام، این دومین دفعه ای است که جناب رئیس جمهور عزم ولایت ما را کرده و نیامده. دفعه قبل که تقریبا دو یا سه ماه پیش بود، شایعه شد رئیس جمهور با استاندار مشکل داشته، یعنی راستش را بخواهید جناحی از اصولگرایان همشهری بد جوری با آقای استاندار اصولگرا مشکل داشتند. به هر حال نیامدن آقای رئیس جمهور باعث شد تا آقای استاندار دو سه هفته پیش عوض شوند و تلاش های بی وقفه ایشان در فاصله کنسل شدن برنامه رئیس جمهور تا عزل شدنشان هم نتیجه ای نداد (از جمله فعالیت های ایشون که در فضای مجازی هم انعکاس زیادی داشت، همان پخش کردن اسکناس هزاری بین کودکان بود، که ایسنا تحت عنوان پیگیری مصوبات استانی منتشرش کرد و همه دیدند و حتی نشریات منتشرش کردند!).
دیشب وقتی کانال تلویزیونی استان (شبکه آفتاب) را گرفتم ویژه برنامه "سلام آقای رئیس جمهور" داشت و مجری برنامه التماس می کرد تا امروز یک استقبال پر شور(!!!) از رئیس جمهور داشته باشیم. با ملت مصاحبه می کرد و مردم هم تا می توانستند پاچه احمدی نژاد و تلویزیون و هر کسی که دم دست بود را می خوردند! یکی می گفت:«امشب از ذوق دیدار رئیس جمهور خوابمون نمی بره!» مجری هم کلی از این جمله حال برد و صد بار تکرارش کرد!
نمی دانم؛ من که دیشب راحت خوابیدم، اما فکر کنم همشهری عاشق رئیس جمهور هم خوابش برده که آقای احمدی نژاد بی خیال دیدار مردم محروم، خانواده شهدا، علمای اعلام و مسئولین استان مرکزی شدند و ما را از فیض رویت "هاله نور" محروم کردند و با بیلبورد های فراوان خوشامد گویی به ایشان تنها گذاشتند ... !!!

نگران نباشید! اوضاع ممالک محروسه به خرابی صد سال پیش نیست!!!

مشغول خواندن کتاب "تاریخ اراک" (اثر مرحوم ابراهیم دهگان) بودم که به مورد جالبی برخوردم. البته خداییش داستان های جالب در این کتاب زیاد هست اما این یکی با مشکلات این روزهای ما همخوانی و مشابهت "قریبی" دارد!
در ذکر احوالات ممالک محروسه صد سال پیش، یعنی سال 1287* نوشته شده «در کشور ایران چند سالی خشکسالی شده و در این قحط و غلاء [گران شدن نرخ] به جایی کشیده که آدمخواری باب گشت.» در پی این خشکسالی «قنوات همه خشک شده و باغات بکل از میان رفت. پیران فراهان می گفتند آب کویر [دریاچه آب شوری در شمال شرق اراک] تا به جایی خشک شد که راهی به جزیره مرکزی پدیدار گردید». به مانند این روزها «در اصفهان زنده رود [زاینده رود] به کلی خشک و چاههای آب همه خوشید [خشک شد].»
ذکر این تشابهات به همین موارد محدود نمی شه! جالبه بدانید «زمستان این سال [همراه] سرمای بی سابقه ای که نظیر آن حتی در آن سنوات دیده نشده بود، پدیدار و مردم بدبخت از یکطرف دچار قحط و غلا و از یکسو مبتلا به سرما گردیده بودند». ناصر الدین شاه قاجار که از قضا در آن «زمهریر[سرمای سخت]» در اراک [یا همان قلعه سلطان آباد زمان شاه شهید] بوده اند از سرد شدن خون در بدنش می نویسد: «کمتر چنین سرما دیده بودم. اجرام فلکی و اجسام ارضی گویا یکسره یخ بود. هوا کیفیت زمهریر داشت. نفس در حلق می فشرد و خون در بدن سرد می شد. هیچ از اطاق بیرون نیامدم و همه را به کارهای لازم سرگرم بودم.»
«نرخ گندم در این سال به خروار یکصد تومان رسید و سایر حبوبات حتی جو و ماشک هم فرقی نبود. دهستان های تابعه اراک نصف یا بیشتر جمعیت خود را [به واسطه قحطی و وبا] از دست داد.» اعتماد السلطنه خبر از اقدام مهرورزانه دولت فخیمه در بلبشو گرانی و سرما و گرما می دهد؛ «ماهی چندین هزار تومان از دولت به فقرا و ضعفایی که به واسطه قحطی از ممالک محروسه پناه به دارالخلافه آورده اند مرحمت می شود.»
باید خدا را شاکر بود که امروز مانند صد سال پیش ارتباطات به آن حد محدود نیست تا با یک خشکسالی مملکت دچار قحطی شود و ملت در پی «ریشه گیاه که آن هم وجود نداشت سدجوع» کنند!
اجداد ما نشان داده اند که در اوج بدبختی و نکبت هم نمی شود به آینده ناامید بود. نمونه هم «پیران فراهان» که در اوج آن همه فشار سختی، خوشحال بودند « بذری که در سه سال قبل به زمین افشانده شده بود تا به این سال سالم و بدون عیب زیر خاک مانده و برای سال 1288 زراعت خوبی به وجود آورده است.» به هر حال خیلی آدم باید دل خوشی داشته باشه که در اون وضعیت هم به سال بعد فکر کند!
راستی برای اینکه بدانید اینروزها یعنی صد سال بعد از آنروزها، وضعیت به خرابی آنروزها نیست، آگاه باشید ماشاالله اینروزها در شهر و دیار ما تا دلتان بخواهد از سگ و گربه و موش چه در سرما و چه در گرما خبر هست، چراکه در آنروزها «از سگ و گربه هم اثری به جا نمانده» بوده!!!
..........................................................
* فکر نکنید من آنقدر بی سوادم که وقت خواندن یک کتاب تاریخی متوجه تفاوت تاریخ شمسی و قمری نشوم. اما برای اینکه یه خورده قرابت موضوع بهتر مشخص باشه با کمی قلب تاریخ (!!!) سال 1287 قمری را 1287 شمسی فرض کردم. برای آنکه تاریخ نسبتا دقیق را بدانید؛ سال 1287 قمری معادل سال 1250 شمسی می باشد، یعنی 137 سال پیش.

اندر باب شهروند نمونه بودن!

قبض آب بین درز دَر گیر کرده بود. از لایه در کشیدمش بیرون و بی تفاوت سعی کردم "مبلغ قابل پرداخت" را بین آن همه عدد و رقم پیدا کنم. اما عددی غیر عادی از بی تفاوتی خارجم کرد. مقابل مبلغ قابل پرداخت نوشته بود "0". چشمم چرخید طرف "بستانکاری قبلی"، اونجا هم عدد وزین "0" چاپ شده بود. احتمال بعدی اشتباه سیستم شرکت آب و فاضلاب بود. حتی مبلغ آبونمان هم "0" بود!
شروع کردم به خواندن صفر های قبض آب که متوجه جمله چاپ شده با فونت بسیار ریز (چیری حدود 8) در پایین برگه شدم.
نوشته بود: «مشترک گرامی با تشکر بدلیل رعایت الگوی مصرف آب مبلغ 22140 ریال یارانه به شما تعلق گرفته است (هزینه واقعی آب مصرفی شما 22140 ریال می باشد) با کنترل مصرف در حد الگو امکان مصرف برای سایر شهروندان را فراهم نمائید.»
حالا الگوی مصرف چیه؟ من که نمی دونم، اما به شما هم توصیه می کنم از من به عنوان شهروند نمونه (!!!) و از خانواده چهار نفری من به عنوان خانواده نمونه (!!!) یاد بگیرید و اصولا سعی کنید که در حد "الگوی مصرف آب" از آب استفاده کنید که خیلی کار خوبی می باشد و ثواب اخروی و دنیوی زیادی دارد. ما در گفتار بزرگان تاریخ ملی و مذهبیمان تاکید بسیار بر این ارزش ها داریم، من هم که جزو همون بزرگانم بر این امر مبارک تا کید می کنم!، همانطور که در روایات متعدد از این امر حسنه با نام ... (خودتون بقیه اش را ادامه بدهید) !!!
کلا شهروند نمونه بودن خیلی خوب می باشد و خیلی حال می دهد و به شما هم توصیه می شود به شهروند نمونه تبدیل شوید!!!

دریاچه پریشان هم خشک شد

دریاچه پریشان هم خشک شد!!! خوب وقتی خشکسالی باشه این جور اتفاقات بعید هم نیست. مثل زاینده رود که خشک شد. مثل بسیار رود و چشمه و تالاب دیگر که خشک شدند!
اما آخه، هنوز چهار ماه نشده که من برای اولین بار این دریاچه زیبا را دیدم. با قایق سطح آب آرام دریاچه را شکافتم... به همین سادگی آن همه آب بخار شد و رفت هوا ... مگه میشه !!!
زیادی پایین بودن سطح آب، همان موقع هم به خوبی مشخص بود. اما چیزی که به ذهنم نمی رسید خشک شدن کامل، آن هم فقط در طول چهار ماه بود. تازه برای خودم برنامه ریخته بودم که دوباره به آنجا بروم و با فراغ بال بیشتر از طبیعت دیدنی دریاچه استفاده کنم... از طبیعت دیدنی محل سابق دریاچه پریشان واقع در استان فارس !!!
دریاچه پریشان فروردین 1387 دریاچه پریشان تیر 1387

این لامصبا می خوان احمدی نژاد بد نام کنند

« این برق رفتنا یخچال خونه فلانی رو سوزوند. اونم زنگ زد اداره برق که چه وضعشه؟ زدید یخچالمو سوزوندید. اداره برقیه برگشته به فلانی گفته: "به من چه! تقصیر احمدی نژاده!!!" فلانی هم ورداشته زنگ زده تهران ماجرا رو تعریف کرده. اونا هم عذر خواهی کردند و قول دادند موضوع بررسی کنند.»
این قسمتی از حرف های آقایی است که من می شناسمش. فردی به تمام معنا عامی. به طور خلاصه از اون قسم آدم هایی که در عالم سیاست "هر را از بر" تشخیص نمی دهند. در باقی موضوعات دیگه نمی دونم به حد عالم سیاست پرت هست یا یه خورده کمتر؟ به هر حال یک آدم ساده کوچه و بازار، نسبتا مسن (پنجاه و اندی سال)، مذهبی مثل اکثر ملت، در حد سواد آخوند مسجد محل (البته خداییش مذهبی بودن ایشون رو می شه به یکی از آشنایان سرشناس و "ضد سیاسیشون" هم نسبت داد).
این آقای آشنای بنده مسلما از گفتن این ماجرا هدفی داشت: «این لامصبا می خوان احمدی نژاد رو بد نام کنند. تو کار مردم سنگ اندازی می کنند می گن تقصیر احمدی نژاده. همین پریشب احمدی نژاد خودش توی تلویزیون می گفت اگر بانکها همکاری کنند، اگر فلان سازمان کمک کنه، اگر فلان جا نیروهاشو در اختیار ما بذاره، طرح تحول اقتصادی موفق می شه. این یعنی احمدی نژاد خودش هم فهمیده که این رده های پایین ادارات دارن تو کارش سنگ می اندازن. این لامصبا چون که احمدی نژاد جلوی مفت خوری ها و اضافه کاریهای الکیشونو گرفته، اینجوری تلافی می کنند.»
همانطور که من جلوی این آقای آشنا جواب درست و حسابی به حرفاش ندادم، اینجا هم نمی خواهم چنین کاری بکنم. موضوعی که فکر من را به خودش معطوف کرده اینه: «این تحلیل حقیقتا ناب از کجا به ذهن این آدم غیر سیاسی که از قضا فرهنگی (یعنی معلم) هم می باشد، راه پیدا کرده؟» خداییش این آدمی که شاید به جز در برهه شور انقلابی گری ملت، تا به حال یک روزنامه را ورق نزده باشد از کجا می تواند به چنین تحلیلی برسد؟ تلویزیون که حداقل در حال حاضر این نگرش را درباره احمدی نژاد تبلیغ نمی کنه.
یعنی این آقا که حقیقتا جزو قشر محروم این جامعه هست، وضع نا به سامان اقتصادی را (حالا کاری به سیاسیش ندارم) لمس نمی کنه؟ یعنی نمی فهمد فلان کارمند فلان اداره مثل خود او مثل برادرش مثل پسرعمویش مثل تمام آدمهای دور و برش که کارمند یکی از همین ادارات بوده و هستند، نمی توانند اینچنین هماهنگ شده و یکدست به یکباره اقتصاد مملکت را مورد عنایت (؟!!!) قرار دهند؟ اصلا یعنی این آقای آشنای من کمبود برق و قطع شدن های و افت ولتاژ های آن را تقصیر آن آقای جوساز پشت تلفن دوست خود می داند که موذیانه تقصیر ها را به گردن احمدی نژاد می انداخت؟
ذهن من تنها دلیلی که بتواند صدور این تحلیل ناب را توجیه کند در مسجد محل آن آقای آشنا می بیند. مسجدی که پایگاه بسیج فعالی دارد. مسجدی که روحانی دعاگو به جان رهبر دارد. مسجدی که این آقا و جمعی از اطرافیانش به آنجا رفت و آمدی دارند.
و اگر مسجد پایگاه بسیج دار را دلیل این تحلیل ناب بدانیم آنوقت چند نتیجه می شود گرفت:
1- کماکان بدنه نیروهای سپاه (که به طور عمده شامل بسیج می شود) طرفدار احمدی نژاد محسوب می شوند.
2- کماکان نیروهای بسیجی مانند سه سال پیش روش تبلیغی "گفتگوی رودررو با قشر آسیب پذیر" را برای قبولاندن احمدی نژاد به کار می برند.
3- این همه خراب کاری سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در طول سه سال در مقابل حرف های در گوشی، هیچ ارزشی نداره!
4- از همه مهمتر، احمدی نژاد از الان "تبلیغات عملی" را برای انتخابات سال آینده، شروع کرده.

باز خوانی نهضت ملی شدن صنعت نفت (2)«کشتار 23 تیر 1330»

در دومین مرحله از تصمیمی که برای بازخوانی حوادث و وقایع دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت گرفته بودم به کشتار 23 تیر 1330 و بررسی موضع حزب توده نسبت به جنبش ملی نفت و دولت مصدق می پردازم:

دولت محمد مصدق به طور رسمی کار خود را از روز 10 اردیبهشت ماه 1330 آغاز کرد. به طور طبیعی شروع کار این دولت با موافقت ها و مخالفت های فراوانی همراه بود و تصمیمات و اقدامات آن مورد بحث زیادی قرار می گرفت. حزب توده ایران که دارای گرایش ها مارکسیستی بوده و به عقیده اکثر متخصصان علم سیاست منظم ترین تشکل حزبی که ایران به خود دیده است را دارا بوده، از جمله مخالفان مهم دولت مصدق به شمار می رفت. البته باید ذکر کرد که مخالفت حزب توده با جریان ملی حاکم، تا تاریخ 30 تیر 1331 و قیام مشهور ملت و کفن پوشی آیت الله کاشانی برای بازگرداندن دکتر مصدق بر مسند امور ادامه داشت و از آن پس حزب توده تبدیل به یکی از طرفداران پروپاقرص نهضت شد. یکی از سوال های بی جواب نهضت نفت، چرایی رفتار متضاد حزب توده در مقابل دولت مصدق هست؟
به هر حال هیئت اجرایی حزب توده در آخرین ساعات 23 تیر 1330 یعنی حدودا دو ماه پس از روی کار آمدن دولت مصدق با صدور اعلامیه شدید الحن به طور صریح مخالفت خود را با دولت ملی و شخص مصدق اعلام کرده و با جمله معروف " دست مصدق تا مرفق به خون مبارزان انقلابي آلوده است" این اختلاف عمیق را برای آیندگان نمایان می سازند.
اما قضیه 23 تیر 1330 چه بود که این چنین بزرگان حزب توده را به واکنش واداشت؟ ماجرا از جایی شروع شد که "جمعيت ملي مبارزه با شركت هاي استعماري نفت در ايران" وابسته به حزب توده، مردم را براي بزرگداشت شوراي 23تير1325خوزستان به شركت در تظاهرات دعوت می کند. در دعوتنامه ای که برای تظاهرات منتشر شده بود با در نظر گرفتن حمله ي چاقو كشان در دفاع از حكومت ملي، به تجمع "دوچرخه سوران صلح دوست" كه از جانب جمعيت هواداران صلح وابسته به حزب توده در روز 14 تیر برگزار شده بود، قيد كرده بودند: "اگر بار ديگر چنين حمله اي تكرار شود، مشت محكم كارگران و جوانان دهان ياوه گويان را در هم خواهد شكست."
لحن دعوتنامه به خوبی آمادگی اعضای حزب توده برای درگیری احتمالی نشان می دهد اما از سوي ديگر شهرباني و ارتش که تحت نظر مستقيم دربار و شخص شاه بودند و همچنين چاقو كشان و عوامل دسته جات وابسته به دربار و انگليس هم خود را آماده اين روز كرده بودند.
از قضا، در روز 23 تير "اورل هريمن" نماينده ي مخصوص رئيس جمهور آمريكا براي ميانجيگري بين دولت ايران و شركت نفت جنوب وارد ايران مي گردد.صبح همين روز راديوي لندن خبر می دهد كه امروز بعدازظهر در تهران حوادث خونيني روي خواهد داد!
در بعد از ظهر 23 تیر تظاهر كنندگان پس از اجتماع در مدرسه فردوسي، حدود ساعت 6 شروع به حركت دسته جمعي می کنند و پس از گذشتن از سفارت انگليس خود را به ميدان بهارستان می رسانند.
در آن روز قريب به 20 هزار تن از اعضاي حزب توده و طرفداران آن در ميدان بهارستان اجتماع كردند و با پخش شعارهايي عليه انگليس و آمريكا با افراد حزب زحمتكشان دكتر بهايي كه آن ها نيز از پيش براي مقابله با افراد حزب توده بسيج شده بودند به زد و خورد پرداختند .مامورين انتظامي بدون هيچ مجوزي به سوي تظاهركنندگان آتش گشودند. طي اين حادثه حدود 20 تن كشته و دهها تن زخمي شدند.
کشتار 23 تیر بهانه ای می شود برای حساب کشی ها میان نیرو های سیاسی. در اولین واکنش ها به این کشتار روز بعد راديو لندن ضمن پخش خبر اين واقعه گفت: "فاجعه روز يكشنبه نشان داد كه مصدق حاكم و مسلط بر امور كشور نمي باشد و كمونيست ها در كمين هستند كه ايران را ببلعند و اگر انگلستان پاي خود را از ايران كنار بكشد ،كار ايران تمام است."
پس از چند روز از سوی کمیته بررسی حادثه 23 تیر پای فدائیان اسلام را هم به ماجرا باز می کند. این اطلاعیه از آن جهت در تاریخ دارای اهمیت می شود که موضع فدائیان اسلام را نسبت به دولت مصدق به خوبی نشان می دهد. در اطلاعیه کمیته اعلام شد؛ جمعیت فداییان اسلام هم جزو دستجاتی بودند که در این حادثه متهم به تلاش برای حمله به افراد حاضر در تظاهرات می باشد که البته با ممانعت آیت الله کاشانی از این عمل منصرف شده اند. اما فدائیان اسلام با صدور اطلاعیه ای بسیار تند این موضوع را به کل رد می کند. فدائیان اسلام در اعلامیه خود دولت مصدق را "ضد ملی" نامیده و پس از به کار بردن صفاتی مثل "ملت كش ،فاشيست،دروغگو و اطاعت از سياست استعاري آمريكا" برای دولت، به تکذیب این شایعه پرداختند. در ضمن آنها در این اعلامیه راه خود را از راه آیت الله کاشانی جدا اعلام کردند و کشتار 23 تیر را نیز به دکتر مصدق نسبت دادند.
دولت اما به طور رسمی اتهام دستور تیر اندازی را رد کرد و دکتر فاطمی از طرف دولت به انتقاد از شهربانی پرداخت و بخشنامه سرلشکر بقایی (که دستور برخورد با تجمعات را داده بود) در روز بیستم تیر ماه به ماموران را موجه این گونه وقایع دانست. البته دولت با قبول مسئولیت، تعداد کشته شدگان را 15 یا 16 نفر اعلام کرد.
اما از همه مهمتر موضع حزب توده نسبت به این واقعه می باشد. هیئت اجرایی حزب در آخرین ساعت های 23 تیر اعلامیه ای صادر می کند که نورالدین کیانوری از اعضای همان هیئت اجرایی بعدها در خاطراتش با بیان این مطلب که کشتار 23 تیر کار مصدق نبود و انگلیسی ها در قضیه دست داشتند از آن اعلامیه با عنوان "اعلامیه ننگین، واقعا ننگین" یاد می کند. اعلامیه که در آن مدعی شده بودند "دست مصدق تا مرفق به خون مبارزان انقلابي آلوده است".

به یاد 18 تیر 78


تو مپندار كه خاموشي من،
هست برهان فراموشي من
..........................................................
پنگوئن نوشت: این لینک را از دست ندهید!

قطبی برگشت؛ اما آیا می داند به کجا؟


روزی که امپراطور رفت، تاسف خوردم از فرصت سوزی ما و مهارتمان در "فراری دادن نخبگان". وقتی مصاحبه کریم باقری را خواندم و گفته هایش از یک فصل طاقت فرسا را شنیدم؛ گفتم امپراطور به شناخت لازم از ایران و ایرانی رسیده که چنین ثصمیمی دارد.

امروز که خواندم قطبی باز می گردد، فهمیدم شاید یک سال برای شناخت "ایران" کافی بوده باشد، اما قطعا برای شناخت "ایرانی" زمان مناسبی نیست. قطبی بر می گردد؛ آما می داند به کجا؟ نمی دانم آیا آقای قطبی اصلا مصطفوی را می شناسد؟ اساسا متوجه تفاوت کاشانی "اصولگر" _که علی آبادی "اصولگرا" تحملش نکرد_ را با مصطفوی "بادی به هر جهت و بادمجان دور قاب چین رئیس" هست؟ (همو که در روزگار ریاستش بر فوتبال بر بادمجان چینیش ادامه می داد و می گفت "فیفا هیچ غلطی نمی تواند بکند" و همراه رئیسش، یک سال فوتبال را با چماق تعلیق به ورطه نابودی انداخت.)

فردا را می توان حدس زد. روزی در میانه فصل که قطبی از پرسپولیس می رود و آن روز هم بایستی متاسف باشیم، این دفعه برای عادت زشت "نخبه کشی" خود.

جشن تیرگان

به روز تير و مه تير عزم شادي کن
که از سپهر ترا فتح و نصرت آمد تير

جشن تيرگان که آغاز آن از روز تير (روز سیزدهم هر ماه) از ماه تير می باشد و نه روز (تا "باد روز") ادامه دارد به همراه نوروز، مهرگان و سده از جمله مهمترين جشن های ايرانيان می باشد که در گذشته اهميت وافری داشته و آن را با شکوه و زيبا برگزار می کردند. در مورد فلسفه جشن تيرگان دو روايت جالب موجود است:
یکی از این روایت ها مربوط به فرشته باران يا تيشتر می باشد و نبرد هميشگی ميان نيکی و بدی. در اوستا، تشتر یشت (تیر یشت)، تیشتر فرشته باران است که در ده روز اول ماه به چهره­ جوانی پانزده ساله در می­آید و در ده روز دوم به چهره گاوی با شاخ های زرین و در ده روز سوم به چهره­ اسبی سپید و زیبا با گوش­های زرین.
تیشتر به شکل اسب زیبای سفید زرین گوشی، با ساز و برگ زرین، به دریای کیهانی فرو می­رود. در آنجا با دیو خشکسالی «اپوش» که به شکل اسب سیاهی است و با گوش و دم سیاه خود، ظاهری ترسناک دارد، روبه رو می شود. این دو، سه شبانه روز با یکدیگر به نبرد برمی­خیزند و تیشتر در این نبرد شکست می­خورد، به نزد خدای بزرگ آمده و از او یاری و مدد می­جوید و به خواست و قدرت پروردگار این بار بر اهریمن خشکسالی پیروز می­گردد و آب­ها می­توانند بدون مانعی به مزرعه‌­ها و چراگاه­ها جاری شوند. باد ابرهای باران زا را که از دریای کیهانی برمی­خواستند به این سو و آن سو راند، و باران­های زندگی بخش بر هفت کشور زمین فرو ریخت و به مناسبت این پیروزی ایرانیان این روز را به جشن پرداختند.
البته پیدایش این باور کیهانی ریشه در شرایط آب و هوایی گرم و خشک فلات ایران و خشکسالی های پیاپی خصوصا در 4 هزار پیش دارد.
برای درک رویدادی که منجر به پیداش چنین اعتقادی شد باید ذکر کرد؛ ستاره تشتر (شباهنگ) ستاره‌ای سپیدفام و پرنورترین ستاره سراسر آسمان است و در صورت فلکی سگ بزرگ (کلب اکبر) قرار دارد. امروزه نخستین طلوع بامدادی این ستاره در عرض‌های جغرافیایی میانه ایران زمین، در اوایل مردادماه اتفاق می‌افتد؛ اما در حدود چهار هزار سال پیش، نخستین طلوع بامدادی این ستاره در اوایل تیرماه یا آغاز تابستان بوده است و نام ماه تیر (گونه دیگری از تشتر) نیز از همین واقعه برگرفته شده است.
از سوی دیگر ستاره اپوش (قلب‌العقرب) ستاره‌ای پرنور و سرخ‌فام و در صورت فلکی کژدم (عقرب) قرار دارد. این ستاره در سراسر تابستان‌های گرم و خشک ایران زمین در ساعت‌های آغازین و میانه شب دیده می‌شود. فاصله آسمانی این دو ستاره از یکدیگر به اندازه سه برج فلکی و حدود 90 درجه است.
ویژگی‌های این دو ستاره ما را به خاستگاه باورهای مربوط به نبرد تشتر و اپوش راهنمایی می‌کند.
اما در روایت دوم جشن تیرگان را مربوط به ماجرای آرش کمانگیر اسطوره و قهرمان ملی ایرانیان می دانند. "گردیزی" در زین الاخبار آورده است: "تيرگان، سيزدهم ماه تير، موافق ماه است. و اين آن روز بود، که آرش تير انداخت. اندر آن وقت که ميان منوچهر و افراسياب صلح افتاد و منوچهر گفت هر جا که تير تو برسد (از آن تو باشد). پس آرش تير بـيانداخت، از کوه رويان و آن تير اندر کوهي افتاد ميان فرغانه و تخارستان و آن تير روز ديگر بدين کوه رسيد، و مغان ديگر روز جشن کنند و گويند دو ديگر اين جا رسيد."
ماجرای آرش کمانگیر از این قرار می باشد که در دوران باستان میان ایران و توران سال­ها جنگ و ستیز بود، در نبرد میان "افراسیاب" و "منوچهر" (شاه ایران)، سپاه ایران شکست سختی می­خورد؛ این رویداد در روز نخست تیر روی می­دهد. سپاه ایران در مازندران به تنگنا می­افتد و سرانجام دو سوی نبرد به سازش در می­آیند و برای آنکه مرز دو کشور مشخص شود و ستیز از میان برخیزد می­پذیرند، تصمیم می گیرند که از مازندران تیری به جانب خاور (خراسان) پرتاب کنند هر جا تیر فرو آمد همان جا مرز دو کشور باشد و هیچ­یک از دو کشور از آن فراتر نروند؛ تا در این گفتگو بودند، سپندارمذ (ایزدبانوی زمین) پدیدار شد و فرمان داد تیر و کمان آوردند. آرش در میان ایرانیان بزرگ­ترین کماندار بود و به نیروی بی مانندش تیر را دورتر از همه پرتاب می­کرد. سپندارمذ به آرش گفت تا کمان بردارد و تیری به جانب خاور پرتاب کند. آرش دانست که پهنای کشور ایران به نیروی بازو و پرش تیر او بسته‌است و باید توش و توان خود را در این راه بگذارد. او خود را آماده کرد، برهنه شد، و بدن خود را به شاه و سپاهیان نمود و گفت ببینید من تندرستم و کژی­ای در وجودم نیست، ولی می­دانم چون تیر را از کمان رها کنم همه­ی نیرویم با تیر از بدن بیرون خواهد آمد. آنگاه آرش تیر و کمان را برداشت و بر بلندای کوه دماوند برآمد و به نیروی خداداد تیر را رها کرد و خود بی­جان بر زمین افتاد. هرمز، خدای بزرگ، به فرشته­ی باد (وایو) فرمان داد تا تیر را نگهبان باشد و از آسیب نگه دارد. تیر از بامداد تا نیمروز در آسمان می­رفت و از کوه و در و دشت می­گذشت تا در کنار رود «جیهون» بر تنه ی درخت گردویی که بزرگ­تر از آن در گیتی نبود؛ نشست.
در آثار محققان و نویسندگان ایرانی تا قرن ششم هجری شاهد ثبت و یاد جشن تیرگان هستیم و آن طور که از مکتوبات آنان بر می آید جشن تیرگان در آن روزگار بین مردم مسلمان ایران کماکان رواج داشته است. اما متاسفانه از قرن هشتم به بعد در کتابهاي تاريخي و ادبي به جا مانده اثر و خبري از برگزاري تيرگان نمي يابـيم، احتمالا این حقیقت دال بر منسوخ شدن آن رسم نيست؛ فراموش نکنـيم که برخي از مورخان و نويسندگان اينگونه جشن ها، و رسم ها را "بي ارزش" و "عاميانه" و گاهي "ضد ارزش" مي دانستند. آداب و رسوم و جشن هايي که در بـيـن عامه مردم رواج يافته باشد، به آساني از بـيـن نمي رود و معمولا، به اقتضاي زمان و مکان، همراه با تحول ها و دگرگوني هاي فرهنگي ديگر متحول مي شود. همانگونه که ما شاهد برگزاری جشن ها و اعیاد مشابه با جشن تیرگان در گوشه کنار کشور تا نسل های اخیر بوده ایم که متاسفانه امروزه فقط برقراری جشن تیرگان با نام "تيرماه سيزه شو" در مناطقی از مازندران را شاهد هستیم.

تير و باد دست بندي است نخي كه از 7 نخ رنگي تشكيل شده است

و در روز تير از ماه تير بسته خواهد شد و در روز باد به باد داده خواهد شد.

...............................................................
پنگوئن نوشت: مطمئنا اگر روزی درباره یکی از آداب و رسوم فرهنگی ایران باستان در اینترنت سرچ کنید با اسم آقای "رضا مرادی غیاث آیادی" مواجه می شوید. قسمت عمده این نوشته هم از مقاله ایشون درباره جشن تیرگان برداشته شده. البته از ویکیپدیا و چند مقاله دیگر هم استفاده کرده ام که الان حوصله لینک دادن و پاورقی نوشتن برای منابع را ندارم!!!
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.