دانشجوی زندانی

امروز من امتحان داشتم. امتحان مشکلی بود. سه واحدی. بچه ها همه تو حال و هوای امتحانات و درس و نمره هستند. خوب بعضی ها خوشحالند و بعضی ها ناراحت، بعضی ها بی خیال و بعضی ها مضطرب، چشم بعضی ها به خاطر بی خوابی دیشب پف کرده چشم بعضی ها نکرده. این قانون دانشگاه و دانشجو در ایام امتحانات است.
امروز دهم بهمن است (یا بود!). قرار بوده امروز به عنوان روز همبستگی وبلاگ نویسان با دانشجویان در بند گرامی داشته بشه. دانشجویانی که در این روزها مضطربند اما نه از نوع اضطراب سایر دانشجوها، ناراحتند اما نه به دلیلی که بقیه دانشجوها ناراحتند. شب ها خواب ندارند اما نه به دلیلی که همه دانشجوها این شب ها را تا صبح بیدار می مانند. این قانون زندان و زندانی در ایام بازجویی است.
دانشجوی زندانی این روزها به جای امتحان تو فکر یازجویی است، به جای درس تو فکر دفاعیه هست و به جای نمره دغدغه فردای مبهم خود را دارد.

پاسخ دو سوال در توضیح دو پست اخیر!

آقای خسرو بیگی لطف کردند و در جواب پست قبلی دو سوال را در وبلاگشون مطرح کرده اند. من هم نظر خودم را نسبت به این دو سوال اینجا می نویسم:
۱- نظر شما در مورد ضرب المثل "چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است"، چیست؟
به نظر من مثال خانه و مسجد در این مورد خیلی درست نیست. اگر مثال خانه و خانه باشد و یا از ضرب المثل های مربوط به همسایگان استفاده کنیم برای رساندن مفهوم خیلی رساتر می تواند باشد.
اما در کل، قرار نیست که ما چراغی را از این خانه برداریم و به خانه دیگر ببریم. ما (از موضع طرفداران برقراری حقوق بشر) فقط وظیفه داریم، چشممان را بر روی وضعیتی که همسایگانمان (با مفهوم جغرافیایی و سیاسی "همسایه" اشتباه نشود!) در آن قرار دارند نبندیم. فقط همین.

۲- خداوند در قرآن فرموده "لا نکلف نفساً الا وسعها". نظرشما در این مورد چیست؟ آیا وقتی ما توان حل مشکلات خودمان را نداریم و مردم خودمان در سرما بدون گاز مانده‌اند، درست است که (و باید) ادعای مدیریت جهان را بنمائیم؟؟؟
اولا؛ که بحث مدیریت جهان که بحث جدایی است و مذموم (حالا از طرف هر گروهی که مطرح شود). اما صحبت من از جایگاه فردی است که به حقوق بشر اعتقاد دارد و برای برقراری آن تلاش می کند و اگر حقوق بشر را قبول داریم، قاعدتا معتقد به "بدون مرز" بودن آن هم هستیم.
دوما؛ کاملا با بحث "وسعها" موافقم. در شرایط فعلی ما تلاش اصلی مان را باید بگذاریم بر قضیه حقوق مردم ایران. چرا که "وسع" ما حدی دارد و نمی توان بیش از اندازه بر سرش "تکلیف" قرار دهیم. به همین خاطر هم است که این روزها یکی از دغدغه های اصلی طرفداران حقوق بشر در ایران قضیه مرگ مشکوک دانشجوی کرد در سنندج است. ممکنه همین الان که من دارم این متن را می نویسم در بسیاری از نقاط دیگر جهان شبه چنین جنایتی در جریان باشد. اما ما توان خود را می سنجیم و معتقدیم اگر بتوانیم قاتلان همین یک دانشجو را به سزای عملش برسانیم، خیلی هنر کرده ایم(البته خیلی هم به این اتفاق امیدوار نیستیم، همان طور که در قضیه زهرا کاظمی و خانم دکتر موفق نبودیم). دیگر رسیدگی به جنایات مشابه در دیگر نقاط جهان کار بسیار مشکل و شاید نشدنی باشد.
اما آنچه که امروز در نوارغزه در حال وقوع است، بسیار فراتر از مرگ مشکوک یک دانشجو در یک زندان در یک شهر ایران است. نمی خواهم بگویم موضوع مرگ آن دانشجو اهمیت ندارد و باید رهایش کرد. بر عکس حرف من این است که ما باید هندوانه ای را که برداشته ایم (دفاع از حقوق مردم ایران) محکم بچسبیم و تمرکزمان بر روی آن باشد، لازم هم نیست که هتدوانه دیگری را برداریم. فقط باید به دیگران بفهمانیم که هندوانه های بسیار دیگری هم بر روی زمین است، که می توانند و باید به آنها رسیدگی کنند.
یک مثال، در قضیه دارفور ما چنین وظیفه ای احساس نمی کردیم، چرا؟ به این دلیل که مجامع حامی صلح در جهان (آنانی که دست های زیادی برای برداشتن هندوانه های زیادی دارند) متوجه این قضیه بودند و هم اکنون هم مشغول فعالیت هایی (حالا چه درست چه غلط!) در دارفور هستند. اما قضیه فلسطین از آنجا نگران کننده است که (به عللی!) مورد غفلت واقع شده. ما هم نمی توانیم هندوانه هایمان را زمین بگذاریم و برویم به کمک مردم غزه. ولی حداقل می توانیم به دیگران گوشزد کنیم، که دوستان هم اکنون انسان های زیادی با مرگ دست و پنجه نرم می کنند. این کار نه تنها باعث نمی شود که ما وظیفه خود را رها کنیم، بلکه شاید علتی شود برای برقراری حقوق بشر (کمتر نقض شدن حقوق بشر؛ این عبارت بهتری است) در نقطه ی دیگری از دنیا. که همین مسئله موجب تقویت موضع تمامی طرفداران صلح و حقوق بشر در جهان، می شود.
به طور خلاصه؛ حقوق بشر یک اصل بین المللی است و نباید آن را فقط در چارچوب یک مرز مشخص دنبال کرد. یک فعال و خواهان حقوق بشر طبیعتا فقط می تواند در یک مکان حضور فیزیکی داشته باشد و برای مفید فایده بودن حضور فیزیکی اش بایستی تفکراتش بر مشکلات همان منطقه متمرکز کند. اما این موضوع نباید دلیلی شود برای فراموشی کامل دیگر مناطق جهان.

یک صحبت هم درحاشیه: این استدلال که "من خودم کلی مشکل دارم دیگه نمی تونم به مشکل دیگری فکر کنم" یکی از بزرگتریم مشکلات فعالان حقوق بشر در ایران است. چرا که اکثریت مردم متاسفانه درگیر مسائل اقتصادی و معیشتی خودشون هستند که همراه است با ترس دائمی نسبت به از دست دادن جایگاه فعلی. معمولا هنگامی که طرفداران صلح و حقوق بشر، احساس نیاز به حمایت مردمی در برابر ظلمی که به فرد یا گروهی در ایران می رود، می کنند، همین استدلال مانع حمایت سایرین و به نتیجه رسیدن حرکت می شود. نمونه و مثال بسیار است برای چنین شرایطی.
حالا ما اگر نگاهمان را از سطح ملی به سطح جهانی گسترده کنیم. از نظر من؛ دقیقا فعالان حقوق بشر ایران با استدلالی مشابه، ظلمی را که بر گروهی از مردم در نقطه دیگری از کره زمین می رود، نا دیده می گیرند!
به نظر شما اینطور نیست؟

دیگی که برای من نجوشه، همون بهتر که برای سگ بجوشه!

دوست گرامی آقای خسروبیگی (صاحب وبلاگ "با اینترنت") لطف کردند و زیر مطلب قبلی ام "وقتی انسانهای بسیاری کشته می شوند..." کامنتی گذاشته اند و نظرشون در مخالفت با دیدگاه من بیان کردند.
به نظرم حیف آمد که این قضیه را به همین حد محدود کنم و خواستم نظرم را نسبت به پاسخ این همشهری وبلاگ نویس بنویسم و برایش میل کنم. اما بعد دیدم که شاید بد نباشد، متن را همین جا بگذارم، به نظرم بسیاری از طرفداران حقوق بشر در ایران مثل دوست روشن اندیشم، آقای خسروبیگی می اندیشند. پس با اجازه شما این پست، در حقیقت نظر من در برابر نظر آقای خسروبیگی می باشد، اما امیدوارم با حضور و مداخله خوانندگان احتمالی این وبلاگ تبدیل به گفتگویی پرفایده تر شود.
# کامنت آقای خسروبیگی درباره پست قبلی:
"آقا من مخالفم که وقتی ماخودمون مشکل داریم و براحتی حق مردم و آزادی انتخابشون لگدمال میشه، حالا بیاییم به حال غزه دل بسوزونیم! من فکر میکنم یکی باید پیدا بشه بیاد دلش به حال خودمون بسوزه. فکرشو بکنید که شما وضع مالیتون خیلی خرابه، بعد یکی دست گدایی به سوی شما دراز میکنه. خب قطعا بهش میگید بابا یکی باید بیاد به خود من کمک کنه!"
# این هم نظر من:
_ اولا: به نظرم ظلمی که به ما در ایران می شود اصلا قابل قیاس با ظلمی که هم اکنون در نوار غزه در حال اجراست، نمی باشد. اگر در ایران حق آزادی انتخابمان لگدمال می شود در نوارغزه حق حیات انسان ها لگدمال می شود.
ما الان در ایران حق زندگی را داریم (البته تا زمانی که به قول آقای رئیس جمهور منتقد منصف باشیم!) و وبلاگ هایمان را بنویسیم. اما آن کسی که الان در نوار غزه هست، حق نوشتن وبلاگ را ندارد، چونکه اجازه نمی دهند برق داشته باشد. اصلا چرا این را می گویم. دوست عزیز، من و شما در این جامعه حق داریم به دنیا بیاییم و اگر نوزادی ناقص بودیم زیر دستگاه روزهایی را بگذرانیم و پس از آن دوران کودکیمان را سپری کنیم تا برسیم به سنی که دنبال حقمون باشیم و آن را از حاکمان طلب کنیم. اما امروز کودک فلسطینی که از بخت بد، این روزها را برای ورود به دنیا انتخاب کرده است، اگر احیانا عجله ای برای دیدن این دنیا داشته است، این حق را ندارد که در دستگاه تحت مراقبت باشد، چون برق نیست. کودک مریض شش ساله حق ندارد از گرمای خانه استفاده کند، چون کلا تمامی منابع انرژی یا نایاب است یا کمیاب، کودک 12 ساله حق رفتن به مدرسه را ندارد چرا که ...
این موضوعات حقوق خیلی ساده و پیش پا افتاده ای محسوب می شود.
_ دوما: این که بر من هم ظلم می شود اصلا دلیل مناسبی برای آن نیست که به ظلمی که به دیگری می شود بی اعتنا باشیم، به چند دلیل:
1- همان حقوقی که من و شما بر اساس آن معتقدیم بر ما ظلم می شود(حقوق بشر)، برای او هم که در نوار غزه یا هر نقطه دیگر از جهان زندگی می کند، می بایست حاکم و جاری باشد و ما برای آنکه نشان دهیم حقیقتا معنا و مفهوم حقوق بشر را ورای تمام تفاوت های نژادی و اعتقادی پذیرفته ایم (که به طبعش، معتقدیم بایستی زندگیمان مطابق با آن باشد) می بایست نسبت به نقض آن در هر کجای عالم (خصوصا نقض به این آشکاری و ناجوانمردانه ای) حداقل بی تفاوت نباشیم.
2- دقیقا با صحبت شما موافقم که یکی باید پیدا شود و به کمک ما بیاید. این انتظار را هم از کسانی دارم که معنای حقیقی حقوق بشر را فهمیده اند و برای اشاعه آن تلاش می کنند و نه از کسانی که خود ناقض حقوق بشر هستند و فقط جهت کسب منافع شخصی یا ملی به کمک ما بشتابند. که اگر چنین باشد چیزی نیست جز تکراری بر مکررات 200 ساله اخیر کشورمان. البته ارتباط با دیگران براساس منافع ملی طرفین موضوعی بدیهی می باشد و غیر قابل اجتناب است. اما در این گونه روابط باید نوع رابطه را به شکل بده بستان تنظیم کرد و نه امید کمک خیرخواهانه از طرف غیر.
در نتیجه؛ منی که مدعی ام (تاکید می کنم: ادعایش را دارم) حقوق بشر بایستی بر جامعه ام حاکم باشد و برای کسب آن تلاش می کنم (تاکید می کنم: تلاش می کنم)، اعتراض می کنم و فریاد می زنم، نمی توانم به نقض آن در گوشه دیگری از جهان و بر یک انسان دیگر مثل خودم، بی تفاوت باشم، در حالی که انتظار دارم مسئله حقوق نقض شده من برای کسی که در جای دیگری هست، اهمیت داشته باشد و در جهت رفع آن کمکم کند.
3- اگر روزی من و شما به کشوری که حق آزادی انتخاب را برای شهروندانش قائل است، مهاجرت کنیم و پس از کسب تابعیت به راحتی و آزادانه به کاندیدای مورد نظرمان هم رای دهیم و هربلایی هم که دلمان خواست بر سر مقامات نالایق آن جامعه بیاوریم. آیا می بایست نسبت به ظلمی که بر مهاجرت نکرده های داخل ایران حاکم است، بی تفاوت باشیم؟ و اگر جواب خیر است، باید به یک "چرا" جواب داد.
4- اگر من محتاج نون شبم باشم و روزی یک فرد محتاجی مثل خودم بیاید و از من درخواست کمک کند. درسته، ندارم که به او بدهم، اما حداقل می توانم برایش دلسوزی کنم. می تونم دستش را بگیرم و با کمک و یاری هم، فرد خیّر یا موسسه خیریه ای را بیابیم و یا با کمک هم تلاشی کنیم برای خروجمان از این وضعیت بی سامان. آیا با بی اعتنایی به او، مشکل من یا او حل می شود؟ آیا گفتن یک جمله همدلانه به او، جز خوشحال کردن اویی که دستش از همه جا کوتاه است، چیزی را از من کم می کند یا من را فقیر تر می کند؟
تازه کاری ندارم به دستورات اخلاقی دینمان که به ما توصیه می کند در چنین شرایطی همان نان بیات را هم باید با فرد نیازمند نصف کرد.
_سوما: حتما این ضرب المثل را شنیده اید:
"دیگی که برای من نجوشه، همون بهتر که برای سگ بجوشه!"
متاسفانه این جمله سرلوحه زندگی بسیاری در میانمان هست. به نظر من یکی از مشکلات اساسی ایران همین اعتقاد راسخ جمع عمده ای از هموطنانمان به این ضرب المثل است. اما امروز به نظر من روشنفکرانمان هم دارند طبق این جمله عمل می کنند.
حالا چون که حقوق بشر در ایران نقض می شود و برای دیگران هم مهم نیست، پس برای ما هم نباید مهم باشد که حقوق دیگران نقض می شود یا نمی شود.
ما باید تکلیف خودمان را مشخص کنیم. اگر معتقدیم حقوق بشر حقیقتا حق بشر است باید آن را برای تک تک بشریّات (!!؟) محترم بشماریم (حتی برای کسانی که این حق را از ما یا دیگری صلب کرده اند!). من نمی گویم باید مثل طرفداران حکومت که این روزها فریاد نقض حقوق بشر در نوار غزه را سر داده اند، چشممون رو به نقض حقوق بشر در داخل ببندیم. این به جای خود و آن هم به جای خود. به نظر من نه تنها هیچ منافاتی بین این دو مقوله وجود ندارد که هر دو در راستای هم و مکمل یکدیگر هستند.
اگر حقیقت را بخواهید به نظر من همان رابطه ای که بین "بسیجیانی" که این روزها فریاد نقض حقوق بشر درنوارغزه را سر می دهند و خود "حقوق بشر" وجود دارد، بین "طرفداران برقراری حقوق بشر در ایران" که امروز مسئله غزه را مربوط به دیگری می دانند با "حقوق بشر" وجود دارد.
به نظر شما اینطور نیست؟
امیدوارم اشتباه فکر کنم. یعنی امیدوارم شما و آینده به من نشان دهید که اشتباه فکر می کنم!

وقتی انسان های بسیاری کشته می شوند...

یکی از مهمترین خبرهای روز، تحولات نوارغزه و مردم آنجاست. با آنکه این روزها وقت زیادی برای پیگیری خبرها و تحلیل های مربوط به این موضوع ندارم. اما آنقدر وقایعی که در حال اتفاق است وحشتناکه که به راحتی وخامت اوضاع رو می شه درک کرد. با این که هیچ گاه به خبرهای تلویزیون اعتماد نداشته ام ومخصوصا در موضوع فلسطین که دروغ پراکنی های رسانه ملی بسیار واضحه، اما در این مورد با آن ها موافقم که اتفاقات جاری در نوارغزه حقیقتا هولوکاستی دیگر است.
اصلا کاری به حماس و فتح و بوش و اسرائیل ندارم. فقط این را می بینم که مردم غیر نظامی و بی گناه در پرتراکم ترین نقطه روی زمین از نظر جمعیت، تحت محاصره همه جانبه و همه صورته قرار گرفته اند. از ابتدایی ترین وسایل زیستی محروم شده اند. البته از دیروز به صورت محدود منابع انرژی در اختیارشون قرار گرفته، ولی اصلا چرا باید یک عده آدم فقط به خاطر حمایتشون از یک گروه سیاسی (حالا اگر این حمایت وجود داشته باشد؟) تحت چنین محرومیتی قرار بگیرند. چه کسی حق دارد به بهانه مقابله با فلان گروه و فلان کس هم خود طرف و هم طرفدارانشان را به مانند زیر پا گذاشته گروهی مورچه، از هستی ساقط کند. با حقوق بشر که هیچ جوره نمی شه توجیهش کرد. ولی فکر کنم، هیچ دین و آیین و مرامی هم نمی تواند این قتل عام را بپذیرد.
تعجب دیگه هم از وبستان فارسی زبانان است. این خبر به قدری اهمیت دارد، که نه تنها این روزها باید مهمترین مسئله برای هر انسانی (با هر عقیده و گرایش و مذهب، فقط به حکم انسان بودن!) باشد. بلکه باید روزها و سال ها این قبیل وحشی گری ها مورد تحلیل قرار بگیرد و مسببان و عاملانش مورد توبیخ. اما ظاهرا چون که در این زمینه استثنا موضع جمهوری اسلامی با موضع حقوق بشر یکسان شده، دوستانی که مدعی برقرار شدن حقوق بشر در ایران هستند، گفته ها و آرمان هایشان را فراموش می کنند.
لعنت بر ما که این نگاه در وجود همه مان موج می زند و متاسفم برای آن انسان های ضعیف نگاه داشته شده در گوشه ای از این عالم که همنوعانشان فقط به خاطر مصالح سیاسی و کوربینی، نه تنها حمایتشان نمی کنند بلکه قاتلانشان را هم مستقیم و غیر مستقیم حمایت می کنند.
................................................................
پنگوئن نوشت1: این شکل محاصره چقدر شباهت به محاصره اصفهان توسط اشرف افغان داره. توی اون واقعه مردم از زور نداری و ناتوانی به خوردن گوشت مرده ها رو آورده بودند.
پ.ن2: نمی دونم آیا از نظر حقوقی و فنی امکانش هست یا نه. اما امیدوارم حداقل وبلاگ نویسان فارسی زبان بتوانند با فشار آوردن به مجامع جهانی یک حرکت جمعی جهت حمایت از شکستن محاصره نوارغزه بوجود بیاورند. یه چیزایی مثل قضیه خلیج فارس. تا نشون بدن حقوق بشر را برای همه می خواهند نه فقط برای خودشون و هم نژادان و هم مرامان خودشون.
پ.ن3: البته من این روزها خیلی کم به اینترنت وصل شده ام. اما همین اتصال کوتاه هم متاسفانه، به خوبی نمایان گر بی تفاوتی هموطنان عزیز نسبت به وضعیت فلسطینیان هست. نمونه: "بالاترین"!
پ.ن4: ظاهرا من کلا یه چند روزی عقبم. سیبیل طلا هم قبلا در این باره مطلبی نوشته که خواندنش بسیار مفید می باشد(البته نوشته اش را کمی باادبانه تر بخوانید!!!). اگر وقتش را دارید کامنت دانی و نوشته ی خوانندگان این پست سیبیل را از دست ندهید، تا بهفمید وقتی می گن "نژادپرستی که شاخ و دم نداره!" یعنی چی؟!!

...

این که گمان کنیم دوستان ما "با خدا" و دشمنان ما "بی خدا" هستند، در مکتب حسین(ع) جایگاهی ندارد. آنچه حسین و مکتب حسین ارائه می دهد، با آنچه در فکر و اندیشه ما می گذرد، تفاوت بسیار دارد. در مکتب حسین مرزبندی بین "با خدا" و "بی خدا" وجود ندارد.
"ای خدا! تو کی غایب بوده ای که محتاج باشی با دلیل تو را اثبات کنیم؟" (گفتار امام حسین در دعای عرفه)

سوراخ لایه اُزن

گفتم: مگر نمی گویند لایه اُزن سوراخ شده. مگر بزرگترین مشکل پیش روی بشریت را گرمایش زمین معرفی نکرده اند. مگر همیشه درباره خطراتی که "گلوبال وارمینگ" برای انواع موجودات زنده دارد، صحبت نمی کنند. پس این سرما چیست؟
گفت: فکر کنم آمدند مشکل سوراخی لایه ازن را حل کنند، افراط کردند. به جای "اُ3 (اون)" با بتن آرمه سوراخ لایه ازن را پوشانده اند!

هرچه است از قامت ناساز بی اندام ماست...

بحث اول جامعه ایرانی در روزها و هفته های اخیر چیزی نیست جز برف و سرما و قطعی گاز و کمبود برق و بسته بودن راه ها که گوش شیطون کر دیگر به روز های آخر آن نزدیک شده ایم.
مشالاه هممون هم یه پا متخصصیم در تشخیص مقصران بحران، که این فقره را از انگلیس پدر سوخته و امریکای جهان خوار و احمدی نژاد شروع می شود و تا عباس آقا همسایه رو به رویی که با ریختن برف های پشت بام خانه شان جلوی درب گاراژ، ورود و خروج ماشین را ناممکن کرده است، ادامه می یابد.
خوب مگه من مگه چیشیم (یعنی: چه چیزی ام) کمه که از این درافشانی ها نکنم. آره، من که تا قبل از برف ها همیشه با دوچرخه اینور و اونور می رفتم. حالا که برف آمده، تا جایی که بشود از خیر لحاف گرم و نرم کرسی (که خودش از برکات سرمای جانگداز و بی گازی این روزهاست) نمی گذرم. و در مواقع اجبار هم خساستم برای پول تاکسی گل می کند (البته اونایی هم که تاکسی سوارن از نامردی رانندگان تاکسی کم نگفته اند)، معطل اتوبوس شدن هم در این اضاع (دور از جون) خرتوخر خیابان، به دور از عقل می نماید. درنتیجه طی طریق را با خط یازده یا همان پاهای پرتوان به امید قدم گذاردن بر برف ها پا نخورده، ترجیح می دهم.
اما چشمتون روز بد نبیند از اوضاع برف های خیابانها. در آغاز بدانید و آگاه باشید رویای برف پا نخورده توهمی بیش نبوده برای من. تلاش بی فایده هم برای یافتن راهی امن از برای قدم گذارن هم امری است بیهوده. البته می دانم که سر این شهروندان گرامی و عزیز همشهری بسیار شلوغ است و همگی می بایست وقت گرانبهای روزهای تعطیلی مدارس و دانشگاه ها و ادارات و کارخانجات را در صف های نان و شیر و گاز بگذرانند، اما دیگر نمی دانم چرا این همشهریان غیر گرامی (!!!) قدری به خود زحمت نداده اند، حداقل راهی یکطرفه (!!!) برای عبور پیاده ای بی نوا و ناتوان، در میان انبوه برفهای یخ زده باز کنند، تا بتوان با سلامت از آن گذشت. آخر کجاست انصافتان، ای عزیزان همشهری. واقعا اگر هر کس جلوی خونه یا مغازه اش را پارو کند خیلی دردسر دارد و زبانم لال از عزت ایران در جامعه جهان کاسته می شود.
خدا روز بد ندهد اگر تصمیم بگیرید برای فرار از سرسره بازی پیاده رو به حاشیه خیابان پناه ببرید. حاشیه که چه عرض کنم. دیگر از یک خیابان سی متری چیزی جز سه یا چهار متر باقی نمانده. کناره ی تمام خیابان ها را تله های کوتاه و بلند و ناموزون صد البته کثیف برف به اشغال خود در آورد اند. دیگر صحبت از همان سه چهار متر هم که چون دیوانگی محض است. وقتی کف خیابان اصلی شهر (که همان پر ترددترین خیابان می باشد) کماکان با قطری از برف فشرده شده در اثر عبور خودروهای مردم که چون دل همه مردم این مملکت آینه وار است و صاف و صیقلی، پوشیده شده است، شما چه انتظاری دارید؟ راستی تِیک آف زدن مایکل شوماخرهای همشهری با ماشین بدون زنجیر و یخ شکن تکمیل کننده داستان است. یا باید مایکل جردنی دگر باشید و یا متوسل به امام زمان، تا سالم به خانه و پناه کرسی بازگردید.
تا هفته پیش می گفتم شهرداری چی های عزیز و زحمت کش تمام توانشان را گذاشته اند برای باز کردن جاده ها ( همانطور که تلویزیون می گه!) و دیگه وقت ندارند حداقل یه لودری، بولدوزری، گریدری چیزی بیارن خیابان اصلی شهر (خیابان های غیر اصلی و کوچه ها، پیشکش) را از شرّ نعمت الهیِ برف، نجات دهند و مردمی را از دست و پا شکستن. فکر می کردم این عزیزان از خود گذشته آنقدر درگیرند که حتی وقت این را هم ندارند از ماشین آلات و نیروی پیمانکاران عمرانی شهر که تماما به علت سرما و بارش برف مشغول استراحت در خانه هایشان هستند، برای برف روبی سطح شهر کمک بگیرند.
اما امروز وقتی که بعد از مدت ها خوب فکر کردم یادم آمد آن آقای محترمی که شده شهردار اراک و آن عوامل زحمت کش شهرداری و آن فامیل یا آشنایی که منصبی در این شهر دارد، هم مثل خود ما هستند. خود مایی که حوصله نداریم از زیر لحاف گرم کرسی (که آن را هم به خاطر بی گاز بودن هموطنان شمالیمان به راه انداخته ایم و نه چیز دیگر!) خارج شویم و برف جلوی خانه یا مغازه هایمان را به خاطر سلامتی و امنیت آن مادربزرگ یا پدربزرگ تنهایی که مجبور است برای خرید نان آبگوشت نهار، از مقابل خانه یا مغازه ی ما رد شود پارو کنیم.
مگر فرق فلان مسئول شهری با من و تو در چیست؟ آن ها هم به مانند ما دوست دارند در جمع گرم خانواده هایشان بنشینند به دور کرسی و برای هم "کرسی شعر" بسرایند و درودی بفرستند بر ابتکار عمل آقای احمدی نژاد در کنترل "بحران بی سابقه سرما در پنجاه سال اخیر" و از خدا بخواهند بارش بیشتر برف از برای تعطیلی باز هم بیشتر دانشگاه ها و ادارات و کارخانجات.
شاعر می گه که:
هرچه است از قامت ناساز بی اندام ماست *** کار ایران با خداست
............................................
پنگوئن نوشت: از حق نباید گذشت چرا که از دیروز تعداد اندکی ماشین های برف روب در شهر دیده ام. ظاهرا هوا یه خورده ای خنک شده یخ ملت هم باز شده!!!

مشکل ارتقاء سطح فرهنگی جامعه: "کتاب خوانده ها" یا "صاحبان قدرت"

یکی از وبلاگ هایی که من چند سالی است بهش مرتب سر می زنم و نظراتش را می پسندم و قابل تامل می دانم، وبلاگ آق بهمن است. حالا این آقای آق بهمن در پستی که به قول خودش مقدمه ای است برای پست های سیاسی و انتخاباتی در 10 ماه آینده (حالا چرا 10 ماه، شاید منظورش تا انتخابات ریاست جمهوری آمریکا باشه؟) به مسئله انتخابات پرداخته و "نظرات اساسی" اش در این باب را نوشته و درخواست کرده که نوشته های آینده اش با توچه با این نظرات اساسی خوانده شود.
حقیقتا من هم با نوشتن پست کوتاه دیروز قصد داشتم تا فتح بابی کنم برای پست آینده درباره انتخابات مجلس، البته در سه ماه آینده!!!
به هر حال مطلبی که از سوی بهمن به عنوان "بالا رفتن تدریجی فرهنگ عمومی" مطرح شد مطلبی است که فکر کنم دغدغه ذهنی بسیاری (و از جمله من) است. اما درباره راهبردی که مطرح شده فکر کنم کمی جای بحث باشه.
اولا باید بگم که در مورد تحریم انتخابات و نتیجه آن کاملا با بهمن هم عقیده ام و به نظر من هر تلاشی در راستای از مشروعیت انداختن نظام به وسیله تحریم انتخابات محکوم به شکست است. همانگونه که تا به حال بوده است. برای مثال هم موردی بهتر از انتخابات مجلس هفتم پیدا نخواهد شد. گسترده ترین حالت ممکن برای تحریم در آن انتخابات صورت گرفت و در آخر دیدیم که مردم (حتی برای مهر شناسنامه هم که شده) رفتند و رای دادن. آن هم 50%. ظاهرا در مجامع بین المللی حضور 30،40 درصدی هم دلیلی برای از مشروعیت افتادن یک نظام نخواهد بود.
اما درباره رای دادن یا ندادن (البته بدون تعیین استراتژی تحریم). در مطلب مذکوراشاره شده، اگر اکثریت جامعه (به معنای حقیقی آن) خواسته ای را طلب کنند و بر آن پای بفشرند، جمهوری اسلامی به آن تن خواهد داد. و برای ترغیب اکثریت باید فرهنگ و دانش آن ها را بالا برد و با ذکر دلایلی وجود اصلاح طلبان در قدرت برای نیل به این مقصود، مفید دانسته شده است.
از دیدگاه من، ما هم تجربه هشت سال دولت اصلاحات را داریم و هم چهار سال مجلس اصلاح طلب. اگر از تجربه های قبل از آن ها بگذریم، تجربه مجلس اصولگرا را هم داریم و فعلا 2،3 سالی است که مشغول تجربه دولت اصولگرا می باشیم.
اگر خوب به یاد داشته باشیم در زمان دولت اصلاحات بارها از سوی گروه ها و افراد مختلف و با دیدگاه های متفاوت مسئله توجه به بطن جامعه و انجام فعالیت هایی در جهت ارتقای سطح فکری و فرهنگی جامعه مطرح شد. حتی بحث و جنجال هایی هم بعضا پیرو این ماجراها شکل گرفت.
اما نتیجه آن ادعاها و در مواردی تلاش ها چه شد. یکی از تزهای طرفداران تحریم (و یا رای ندادن صرف، بدون شعار تحریم) انتخابات ریاست جمهوری نهم دقیقا مربوط به همین موضوع بود. مطرح می شد که حضور نیروهای اصلاح طلب و بعضا خوشفکر در مسند امور اجرایی توان این نیروها را در کش مکش های غیرقابل اجتناب جامعه ایرانی به هدر می دهد و آن ها را از توجه به جامعه باز می دارد. طرفداران این نظریه معتقد بودند که اگر دولت در دست اصلاح طلبان نباشد می توان بدون داشتن دغدغه قدرت به بطن جامعه بازگشت. فعالیت های فرهنگی و اجتماعی را با فراق بال بیشتر در جامعه پیگیری کرد و به پیش برد. البته دیگه لازم به یادآوری نیست که ناتوانی دولت اصلاحات و سایر روشنفکران غیر حکومتی در پیشبرد مقاصد فرهنگی در سطح عام و در مدت زمان کافی و مناسب هشت سال، این صاحب نظران اصلاح طلب و روشنفکر و کتاب خوانده را به چنین نتیجه گیری واداشته بود.
خوب امروز که ما اینجا نشسته ایم برایمان مثل روز روشن است، این سیاست موفق نبوده. و اگر در دولت گذشته با چراغ خاموش امکان حرکت در جامعه وجود داشته امروز حتی قدرت چنین حرکتی هم برای نیروهای روشنفکر وجود ندارد و اگر نگوییم به طور کامل، حداقل تا درصد زیادی ارتباط سستی که در گذشته بین اقشار کتاب خوانده و سایر مردم اصلاحا عوام وجود داشته، از بین رفته است. و گاها تعبیر دو جزیره دور افتاده برای مثال به کار برده می شود.
حالا سوالی که از نظر من مطرح است این است که: "چگونه روشنفکران و متفکران ما هم در دولت اصلاحات (که بخشی از قدرت اگر در اختیارشان نبود حداقل با آنها مماشات می کرد) و هم در دولت اصولگرا (که دولت علنا در مقابلشان صف کشیده) از ایجاد پیوند و برقراری ارتباط سازنده با توده های جامعه ناتوانند؟"
اگر بخواهیم جواب این سوال را به آینده نامعلوم موکول کنیم و بگوییم دولت فرضا اصلاح طلب بعدی فضایی ایجاد می کند تا روشنفکران به ایجاد رابطه با توده ها بپردازند و از این طریق سطح فرهنگ را بالا ببرند به نظر من نامقبول است. منطقی نیست به خاطر بدست آوردن تجربه ای که مشابه ناموفقش را در گذشته نزدیک داشته ایم "رای" خود را به صندوق بریزیم.
من همانطور که قبلا هم بارها نوشته ام هنوز دلیلی محکم برای رای دادن و یا رای ندادن بدست نیاورده ام. البته سوالات زیادی در ذهنم وجود دارد که قصد دارم به تدریج در این وبلاگ آنها را مطرح کنم. اما فعلا این دلیلی که بهمن در وبلاگش به عنوان یک "نظر اساسی" (که بر اساس آن هر رای دادنی را بهتر از ندادن متصور می شود) آورده است (و مربوط به یکی از انبوه سوالاتی است که برای من وجود دارد)، به نظرم مشکلی اساسی دارد.
تجربه های تاریخی به ما نشان داده است که در زمینه تلاش برای ارتقا سطح فرهنگی جامعه تغییر حکومت ها تاثیر بسزایی ندارند و متاسفانه اقشار تحصیل کرده و روشنفکر و کتاب خوانده ی جامعه ما همیشه در موقعی که می باست وارد کارزار عمل بشوند، "جا زده اند".
اگر می خواهیم با بالا بردن فرهنگ و دانش جامعه حکومت را وادار به اصلاح کنیم (که روش مقبولی است) باید عیب را در روشنفکرانمان (به عنوان نیروهای فکری چنین حرکت بزرگی) جست و بر طرف کرد، نه در حکومت و مجلس و انتخابات!

...

خبرهای امیدوار کننده ای درباره انتخابات مجلس هشتم به گوش نمی رسد ...
از قرار معلوم حسابی شمشیر را از رو بسته اند!!!
حالا چه بازی در خواهند آورد تا مردم را پای صندوق بکشند؟ من که خبر ندارم!

همچنان می لرزم

بد جور هوا سرده. دیشب با وجود سه تا پتو و بخاری که در کنارم می سوخت فقط لرزیدم. بدبختانه نمی شه بخاری را هم تا آخر زیاد کرد. تصور اینکه گاز اراک هم مثل بقیه شهرها قطع شود در این سوز و سرما وحشتناک است! بی چاره آن ها که گاز ندارند. نمی دانم چه جوری روزها را می گذرانند!
امروز تمام مدارس اراک از اول ابتدایی تا پیش دانشگاهی صبح و بعد از ظهر به خاطر سردی هوا تعطیل است. نمی دونم دمای هوا چقدره، اما یادمه زمانی که راهنمایی بودم یک روز فقط به خاطر سردی هوا ما را تعطیل کردند. اون روز اراک سردترین شهر کشور بود با منفی 34 درجه. تازه اون روز فقط ابتدایی و راهنمایی آن هم در نوبت صبح تعطیل شدند. دیگه ببین امروز هوا چه جوریه که کلهم تعطیل شده!!!
دانشگاه هم امتحانات این هفته را تعطیل کرده و احتمالا باید از خیر تعطیلات بین الترمین گذشت!

احساس متفاوت

ساعت دو بعد از ظهر است. دیگر نیرویی باقی نمانده، با این حال با تمام وجود رکاب های دوچرخه را به حرکت در می آوری، تا علتی شود برای احساس اندک خنکای هوا.
تا خانه فاصله ای نیست. در ذهن مرور می کنی. اول چرخ را در گوشه ای رها می کنم، فورا سلام داده یا نداده به سمت یخچال می روم. قالب یخ را بر می دارم، شیشه ی لیمو را، مقداری هم شکر. همه این ها را در پارچی مخلوط می کنم. هم می زنم، هم می زنم، تا جایی که غالب یخ در آب ذوب شود. یک لیوان ...
اولی نه، دومی نه، سومین لیوان را هم سر می کشم. حالا وقتشه. بر صندلی لم می دهم و دستمالی به دست می گیرم و قطرات عرق یک نیم روز سخت در یکی از گرم ترین روزهای گرم ترین فصل سال را از پیشانی خشک می کنم.
و چه لذتی دارد حس آن لحظه در این روزهای سرد !!!
..................................................................
پنگوئن نوشت: از دیشب تا حالا برف زیادی بر زمین نشسته و کماکان برف مشغول بارش است. ظاهرا نتایج برف پارو کردن صبح تماما از بین رفته!!!
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.