57 سال پیش در چنین روزی (10اردیبهشت) مصدق نخست وزیر ایران شد

تصمیم گرفته ام از این به بعد در این وبلاگ فصلی را باز کنم برای مرور وقایع و حوادث جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران. به این شکل که در هر مناسبت و روزی بنا به شرایطش، واقعه ای که آن روز را در طی نهضت نفت شاخص نموده، به روایت بگذاریم. بیشتر تمرکز را بر روی حوادث داخل کشور قرار می دهم.
این کار مرور خوبی برای خود من خواهد بود و امیدوارم برای خوانندگان احتمالی آن هم، چنین باشد. در ضمن به نظرم اگر بتوان در طی این بازگویی ها، بحث و تبادل نظری بین دوستان ایجاد کرد که اصطلاحا “نورعلی نور” خواهد بود و قطعا نکات مفید زیادی برایمان در پی خواهد داشت.
به هر حال برای شروع کار از همین امروز که دهم اردیبهشت باشد شروع می کنم. پنجاه و هفت سال پیش در چنین روزی مصدق رسما نخست وزیر ایران شد ...

استارت پروژه به قدرت رسیدن مصدق را باید ترور رزم آرا دانست و سود جستن مصدق و یارانش از اوضاع نا به سامان مملکت (ایام تعیین جانشین رزم آرا) برای تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت در مجلس و سپس در روز 29 اسفند 1329 در سنا. اما ماجرا زمانی جدی شد که حسین علاء در روز 5 اردبیبهشت 1330 از نخست وزیری استعفا داد. پس از این استعفا، پیشنهاد جمال امامی (نماینده شاخص مجلس وقت و یکی از نزدیکان انگلیس) به مصدق برای قبول پست نخست وزیری، مطرح می شود.
دکتر مصدق نماینده پر سابقه ای بود که در راس جبهه ملی قرار داشت. در مجلس های گذشته در خصوص نفت نطق های متعددی کرده بود از دادن امتیاز جدید نفت به شوروی جلوگیری کرده بود. ریاست کمیسیون نفت را بر عهده داشت و تلاش بسیاری برای ارائه و تصویب طرح ملی کردن صنعت نفت نموده بود. وجاهت ملی در او و مبارزاتش قابل ملاحظه بود. به خصوص نزدیکی آیت الله کاشانی به وی، جنبه مذهبی هم به او می داد.
مصدق سابق بر این و در مجلس چهاردهم با چنین پیشنهادی (قبول نخست وزیری) رو به رو شده بود. ولی آن را نپذیرفته بود. همان واقعه باعث شد که جمال امامی به خیال تکرار دوباره آن به مصدق این پیشنهاد را بدهد. این کار برای انگلیس چند فایده داشت. اول آنکه آن ها می توانستند ادعا کنند مصدق که با آن شدت و حدت بر طبل ملی کردن صنعت نفت می کوبد، خود حاضر نیست مسئولیت خلع ید و مشکلات ناشی از آن را به گردن گیرد. دوم آنکه با کنار کشیدن مصدق دیگر بهانه ای باقی نمی ماند و سید ضیاء الدین طباطبایی (یا یکی از نیروهای متمایل به انگلیس) می تواند بدون دردسر وارد معرکه شود. و سوم آنکه با تخریب چهره ملی مصدق، جناح طرفدار ملی کردن نفت رهبر و عنصر اصلی خود را از دست می دهند و در نتیجه موضوع ملی کردن صنعت نفت به فراموشی سپرده خواهد شد.
اما مصدق با برخوردی آگاهانه و هوشمندانه، قبول نخست وزیری را منوط به تصویب قانون "اجرایِ ملی شدن صنعت نفت" نمود. در آن شرایط بحرانی و پیش قدم شدن جمال امامی، این شرط قابل مخالفت نبود. چند ساعت بعد، از صد نماینده حاضر در مجلس 79 تن به نخست وزیری دکتر مصدق رای تمایل دادند. و لایحه مزبور هم بر اثر پافشاری مصدق در همان روز (7/2/1330) در مجلس تصویب شد و دو روز بعد در سنا هم به تصویب رسید. بر طبق لایحه مصوب می بایست هیاتی از سنا و شورا به خلع ید از شرکت نفت بپردازند و اساسنامه شرکت ملی نفت را تنظیم کنند و از خریداران نفت به طور عادلانه دعوت نمایند.
محمدرضا شاه به هیچ وجه با نخست وزیری مصدق موافق نبود، او در کتاب خود اعتراف کرده است که به علت فشار افکار عمومی به زمامداری مصدق تن داده است.
دکتر مصدق دهم اردیبهشت 1330(فردای روزی که مجلس سنا قانون اجرایی ملی شدن صنعت نفت را تصویب کرد) به نخست وزیری رسید. و در روز دوازدهم اردیبهشت اعضای کابینه او با 99 رای موافق و 3 ممتنع کار خود را آغاز کردند.
مصدق برنامه دولت خود را فقط حول "دو محور" اعلام کرد: 1- اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور طبق قانون اجرای اصل ملی شدن صنعت نفت مصوب 9 اردیبهشت 1330 و تخصیص عواید حاصله از آن جهت تقویت بنیه اقتصادی کشور و ایجاد موجبات آسایش و رفاه عمومی. 2- اصلاح قانون انتخابات مجلس شورای ملی و شهرداری ها.
احزاب فعال در زمان قدرت گرفتن مصدق که بعدها در سرنوشت دولت او نقش موثری را بازی کردند، یکی "حزب توده" بود که در مهر 1320 تشکیل شده بود و از متشکل ترین و قویترین احزابی بوده است که ایران به خود دیده و البته حزبی است وابسته به شوروی. دیگری "حزب ایران" که آن هم چند سالی بعد از شهریور 20 تشکیل شد و بارها با حزب توده و قوام السلطنه ائتلاف کرد. حزب مهم دیگر "حزب زحمتکشان" است که در ماه اول حکومت دکتر مصدق تشکیل شد و بعدها نقش های زیادی را در نهضت نفت بازی کرد.

آیا احمدی نژاد به "مهره سوخته" تبدیل شده؟

احمدی نژاد ضربه خیلی بدی خورد. فکر نکنم بتوان فاجعه ای از این مفتضاحانه تر برای دولتی که با تکیه بر شعارهای اقتصادی به قدرت رسیده، متصور شد که وزیر اقتصادش این طور زیرآب سیاست های اقتصادیش را بزند.

# خدا را شکر "اعتماد به نفس" رئیس جمهور ما از این حرفا خیلی بیشتر است. و در یک کلام "بیدی نیست که با این بادها بلرزد". وگرنه تا به حال صد بار بایستی عطای قدرت را به لقایش می بخشید. شاهد این اعتماد به نفس هم سخنرانی امروزش در همدان.
من فقط نگرانم، این آقای محترم رئیس جمهور - که به حرکت سر انگشتی تبعیضات اقتصادی را از بین می برند و تمامی ماقیا های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی داخلی، از وجودشان به لرزه افتاده اند و ابرقدرت های جهان در مقابل تدبّرش به نشان تسلیم، زانو زده اند تا مدیریت دنیا را متغیر فرمایند و عموم ملت محرو م و غیر محروم دنیا تا هنگامه غلبه اش بر امپریالیسم آمریکای جهانخوار را به چشمان خود نبینند، از شوق رهایی سر بر بالین نمی گذارند و با این همه تواضع و فروتنی که در وجود سراسر هاله نورشان دارند - ادعای پیغمبری بکنند. (البته حقیقت آن است که من نگران ادعای خدایی از سوی ایشان هستم. اما خوب حالا فعلا پس از مرحله امام زمان(عج) و منجی عالم بشریت بودن، نوبت مرحله پیغمبریست بعدش هم می شه خدایی). وگرنه فکر نمی کنم انسان های معمولی بتوانند این چنین خستگی ناپذیر و بدون مدد گرفتن از قدرت های ماوراء طبیعه در تمامی زمینه ها داخل شوند و نه تنها خود موفق و سربلند خارج شوند بلکه ملتی را هم سر بلند کنند و در ضمن آنقدر دانش و فهم داشته باشند که بر ایشان ثابت شده باشد تمام صحبت ها و گفته های کارشناسان و غیر کارشناسان (اعم از کارشناسان علوم مختلفه با گرایشات فکری و سیاسی مختلف تر) خلاف حقیقت می باشد و فقط آنچه ایشان و یاران نزدیکش انجام می دهند و می دانند، صحیح است و بر طریق حقیقت می باشد. خداییش به نظر شما چنین توانایی در انسان های معمولی وجود دارد؟

# اما حالا یه کمی بحث جدی! در این قضیه نباید خیلی روی احمدی نژاد تکیه کرد. چرا که نه او گوش شنوا دارد و نه اصلا شخص او نقشی در این معادلات دارد! احمدی نژاد فقط برای این خوبه که سخنرانی کند و ملت هم با خواندن و شنیدن سخنرانی هاش یا بخندند یا گریه کنند. چیزی که به نظر من در این بازی جدید باید به آن توجه شود، اینه که آیا می شود به صحبت های "دانش جعفری" اعتماد کرد؟ به شکل دیگری هم می شود این سوال را مطرح کرد. اگر پس فردا پورمحمدی بگوید: "احمدی نژاد (یا فلانی که از اطرافیان احمدی نژاد هست و همه می دانند) از من خواست در آرای انتخابات دست ببرم، اما من نبردم و او هم منو برکنار کرد" باید باورش کنیم؟ آیا اصلا می شود به صحبت های کسی مثل "پورمحمدی" احتمال درصدی از صحت را هم داد؟!!!
آنچه که مشخصه دانش جعفری دلش برای من و شما نسوخته که این چنین بی محابا (و برخلاف هم قطاران قبلی اش) به دولتی که در آن عضو بوده حمله می کند! خیلی عجیبه. چرا که اولین سوال در اذهان این است؛ "این آقا که تمام این چیز ها را می دانسته، چرا تا به حال صبر کرده (توجه به استعفای سایر مهره های اقتصادی دولت داشته باشید) و چرا اجازه داده این سیاست های غلط در مجموعه تحت کنترل او اجرا بشود؟!"
باید توجه داشت از دانش جعفری به عنوان یکی از نیروهای نزدیک به رهبری یاد می کنند. اگر اعتراضات فراوان گذشته اصولگرایان و در کنار نامه نگاری جدید حدادعادل و احمدی نژاد و اعتراضات رئیس این سازمان و آن اداره بگذاریم، چه نتیجه ای می شود گرفت؟ آیا احمدی نژاد تبدیل به مهره سوخته شده؟
فکر کنم قبلا هم در این وبلاگ نوشته ام، که به نظر من احمدی نژاد در صحنه سیاست کشور فقط یک بازیگر است که سعی می کند رول نقش اول را به خوبی بازی کند، سناریوها را دیگران می نویسند و اجرا می کنند. نقش احمدی نژاد فقط تهییج عموم هست. خصوصا در قضیه هسته ای که به چنین هیجانی احساس نیاز می شد و بدون اغراق موفق هم بوده.
با این اوصاف، یعنی این آقای بازیگر تاریخ مصرفش گذشته که چنین مورد حمله هم اردوگاهیان قرار گرفته؟ یا شاید کمی بازیگوشی کرده است و آنچه به او امر "نشده" بوده را انجام داده و لازمه کمی گوش مالی بشه؟
به هر حال تصور جالبی است، اگر فرضا در کتاب های تاریخ 100 سال بعد، هنگام مرور تاریخ نظام جمهوری اسلامی از احمدی نژاد به عنوان دومین رئیس جمهوری نام برده شود که مجلس رای به عدم کفایتش داد!!!
اول: بنی صدر، دوم: احمدی نژاد، سوم: ... (به این می گن تصور محال)

روز زمین پاک

دانشمندان می گویند؛ جنگ های قرن بیست و یکم، بر سر "آب شیرین" خواهد بود!
احتمالا این تصویر جنگ های قرن بیست و دوم را نشون می دهد! یا شاید نه جنگ های بی وقفه سه قرن اخیر است که البته ما اصلا به روی خود نمی آوریمشان و نخواهیم آورد ...!!!

چه شد که فاطمی "خائن" را ترور کردند؟

نمی دونم مطلب این هفته "پرتو سخن" (ارگان رسمی موسسه امام خمینی به سرپرستی مصباح یزدی) درباره ملاقات سوال برانگیز احمدی نژاد با همسر دکتر حسین فاطمی را خوانده اید یا نه؟ به هر حال اگر که خوانده اید که بهتر و اگر نخوانده اید، به نظر من داشتن اندک علاقه ای به مسائل تاریخی دلیلی کافی است، برای خواندنش. چرا که به طور خلاصه و رسا دیدگاه جناح "مخالفان مصدق" درون حکومت جمهوری اسلامی را نشان می دهد.
خوب، اول باید بگم که در این مقاله آقای "قاسم روان بخش" (نویسنده مقاله) به گونه ای نام آیت الله کاشانی و فداییان اسلام را در کنار هم یاد می کند که گویی هر دو نسبت به نهضت ملی نفت در یک طریق بوده اند. البته بعد از سی تیر 1331 هر دو را می توان جزو مخالفان شخص مصدق قرار داد، اما مخالفت این کجا و مخالف آن کجا! در اطلاعیه ای که فداییان اسلام در تبری جستن از شرکت در کشتار 23 تیر 1330 (تقریبا سه ماه بعد از شروع نخست وزیری مصدق) صادر کرده اند. صراحتا قید می کنند که "خود را از آقای کاشانی جدا کرده اند". حالا چه جوری آقای روان بخش بدون توجه به این حقیقت، هر دو را جزو یک دسته قرار می دهد؟
حتی تفاوت فداییان اسلام و کاشانی را می توان از نحوه نام بردن از دکتر مصدق هم متوجه شد. همانطور که آقای روشن روان به راحتی به مصدق صفت "خائن" را نسبت می دهد. جمعیت فداییان اسلام هم در همین اطلاعیه ای که نام بردم، برای توصیف مصدق از عبارات؛ "ملت کش، فاشیست، دروغگو" استفاده کرده است. اما کاشانی در نامه ای که قبل از کودتای 28 مرداد به مصدق می نویسد (قبلا درباره این نامه و حرف و حدیث هایش نوشته ام) بدترین القابی را که به او نسبت می دهد، "لج باز و مغرور" است.
اما موضوع دیگری که جزو نقاط مبهم تاریخ نهضت نفت هم هست و خیلی می شود روی آن کار کرد، موضوع ترور "سپهبد حاجیعلی رزم آرا"ست. همانطور که آقای روان بخش نوشته اند ترور رزم آرا شوکی بود که باعث شد مصدق نخست وزیر شود و قانون ملی شدن صنعت نفت در مجلس تصویب شود. اما آیا حقیقتا هدف ترورکنندگان هم همین موضوع بوده؟
باید توجه داشت که شاه رابطه ی خوبی با رزم آرا نداشت و علی رغم میل شخصیش مجبور شد با نخست وزیری رزم آرا کنار بیاید. چرا که رزم آرا نظامی بسیار مقتدر و بانفوذی بود و روحیات یک دیکتاتور را به طور کامل در خود داشت. و البته رضا شاه را هم می پرستید. همین موارد کافی است تا محمدرضا پهلوی سلطنت خود را از جانب رزم آرا در خطر ببیند و از قدرت گرفتن او واهمه داشته باشد.
پس ار ترور رزم آرا، خلیل طهماسبی (از اعضای فداییان اسلام) در نامه ای ادعا می کند، او قاتل رزم آراست. دلیلی هم که برای انجام این کار بیان می کند؛ بی توجهی رزم آرا به درخواست های مختلف و مکرر ملت است. از جمله اشاره می کند به سخنرانی تاریخی و مشهور رزم آرا در مجلس بر ضد پیشنهاد ملی کردن صنعت نفت که مدعی شده بود "ملت ایران عرضه ی ساختن لولهنگ را هم ندارند". البته طهماسبی تاکید می کند تصمیم به ترور را از چهار ماه پیش گرفته بوده و این سخنرانی محرکی بوده برای سرعت بخشیدن به تصمیم قبلی.
اما نکته مبهم ماجرا از این جا شروع می شود که همین آقای طهماسبی پس از مشخص شدن محکومیتش نامه ی دیگری می نویسد و این بار مدعی می شود او قصد ترور را داشته، اما گلوله ای از تفنگ او شلیک نشده. و نامه قبلی را تحت فشار حکومت نوشته است.
صحبت های پراکنده درباریان و مدارک به دست آمده، این طور نشان می دهد که گلوله اصابت کرده به رزم آرا نه از اسلحه طهماسبی که از کلت یک سرباز و به دستور مستقیم شاه خارج شده است.
به هر حال، با اسناد و مدارکی که امروز دست ماست نمی توان به جرات در این باره قضاوت کرد. اما آنچه که با قاطعیت می توان از آن سخن گفت منفعتی است که شاه از مرگ سپهبد رزم آرا برده است. و آنکه این اقدام کاملا موافق میل شخص شاهنشاه بوده.
دوباره برگردیم به مقاله چاپ شده در هفته نامه پرتو سخن، نویسنده به شکلی قضیه ترور حسین فاطمی و ادعای او مبنی بر ترور شدن از سوی مزدور انگلیس را بیان می کند، که گویی دکتر فاطمی گناه نابخشودنی را مرتکب شده که به فداییان اسلام را با اینتلیجنت سرویس یکی دانسته.
من نمی دانم آیا انتلیجنت سرویس در تشکیلات فداییان نفوذی داشته یا نه و نمی دانم آیا "عبدالحسین واحدی" (از رهبران فداییان) که پیشنهاد ترور را با پسر پانزده ساله ای مطرح می کند اصلا به عمرش با یک انگلیسی نشست و برخاست داشته است یا نه؟ اما می دانم اگر قرار بود انگلیسی ها فقط یک نفر را از میان یاران مصدق ترور کنند، بدون شک آن یک نفر دکتر حسین فاطمی بوده است. دلایلش هم کاملا مشخص است و واضح.
حال اگر عوامل ترور فاطمی، از سازمان جاسوسی انگلیس برای این کار پول گرفته بودند (که البته هیچ مدرکی این موضوع را نشان نمی دهد) بدا به حالشان. اما اگر بدون گرفتن پول دست به این اقدام زده باشند، کوته بینی و سطح پایین درک سیاسیشان را به خوبی نمایان ساخته اند، چرا که به خوبی نقش "نوکر بی جیره و مواجب" را برای انگلیس و سازمان انتلیجنت سرویس بازی کرده اند.
حالا این کار فداییان چه افتخاری دارد، که نویسنده هفته نامه پرتوسخن این چنین از آن با غرور صحبت می کند و حسین فاطمی را به خاطر مربوط دانستن تروریست با انگلیسی ها مورد سرزنش قرار می دهد و حکم بر خائن بودنش صادر می کند؟ من که نفهمیدم!
اگه شما فهمیدید؛ خواهشا جوانی را از جهل و گمراهی خارج سازید!!!

وقتی دروغ گفتن مالیات نداشته باشد!

امروز تیتر روزنامه ها تغییر وزرای اقتصاد و کشور بود. حالا کاری نداریم به اینکه این آقایون وزیر کی بودند و برای چه کاری آمدند و چی شد که رفتند. فقط می خوام گیر بدم به "آقای الهام" که فرموه اند "در جلسه مطبوعاتی هفته پیش از موضوع تغییر وزرا خبر نداشته اند".
اولا که از عجایب مملکت ماست؛ تمام روزنامه ها و خبرگزاری ها از احتمال تغییر یک وزیر خبر دارند، ولی سخنگوی دولت که قاعدتا بایستی از تمام اخبار دولت خبر داشته باشه از اون موضوع بی خبره! تازه خود وزیره هم توی همون جلسه مصاحبه آقای سخنگو می گه؛ شاید رفتم!!!
دوما حالا که خبر نداره، نمی دونم چرا اینقدر خودشو به زحمت انداخت و واسه گفتن عبارت "دروغ سیزده" 4 تا پاراگراف بی معنی و نا مربوط سر هم کرد تا مفهومشو برسونه! آخه یکی نیست به این رفیق شفیق رئیس جمهور که از قضا هم وزیره و هم وکیل، بفهمونه آقا وقتی از یه چیزی خبر نداری، یا "شجاعت" گفتنشو داشته باش یا "لال" شو!!!
نمی دونم شاید دروغ گفتن و تهمت زدن به خبرنگارا از این کارها راحت تر باشه!!!
خوبیش اینه که حداقل مالیات نداره ...
گفتم: بعضی ها مثل "حموم زنونه" می مونن!
گفت: صد رحمت به "حموم زنونه"!!!
نکته: این نوشته "مخاطب خاص" داشت، به خودتون نگیرید!

درباره سهمیه بندی جنسیتی

زمانی که سهمیه بندی جنسیتی برای ورود به دانشگاه ها تصویب شد، پیش بینی می کردم سر و صدای زیادی در فضای مجازی به پا شه. اما ظاهرا پیش بینی من غلط بود و یا اینکه کمتر شدن ارتباط من با اینترنت علتی شد تا متوجه اعتراضات و سر و صداها نشوم. به هر حال، نوشته اخیر پرستو در وبلاگش باعث شد، تا من هم سوالاتی رو که در این باب توی ذهنم نقش بسته اینجا بنویسم.
خوب مسلما اولین عکس العمل در قبال قانونی که باعث تقسیم بندی جنسیتی در جامعه و ایجاد محدودیت برای جنسیت خاصی بشه کاملا قابل پیشبینیه. من هم مستثنا نیستم اما وقتی کمی پیش خودم دو دوتا کردم تا حدی نظرم تعدیل شد یا حداقل دیگه با قاطعیت نمی تونم مخالفتمو ابراز کنم.
اول از "اتفاقِ طبیعی" که پرستو نوشته شروع می کنم. نمی دونم تا به حال در قضیه کنکور به جفایی که در حق پسرها می شود دقت کرده اید. منظورم مسئله سربازیه. من با پرستو در این قسمت کاملا مخالفم. اصلا این روالی که در پیشه "طبیعی" نیست. بر خلاف دخترها که با فراغ بال می توانند چند سالی را پشت دیوار کنکور سر کنند تا به دانشگاه راه یابند نیمی از پسر ها یکسال و نیم خوش اقبالشان دو سال فرصت شرکت در کنکور را دارند. متاسفانه آمار دقیق و قابل اعتنایی در دست نیست تا حساب کنیم چند درصد دختران با استفاده از این فرصت طولانی می توانند خود را به دانشگاه برسانند و جمعیت 70 درصدی رو تشکیل بدهند، فرصتی که پسرها از آن محرومند.
این یک جور تبعیض هست! به قول "کاوه لاجوردی" تبعیض معکوس! از هشتاد سال پیش تا همین امروز و احتمالا تا سال های بعد این تبعیض پابرجا خواهد بود و البته به علل خاص فرهنگی، اعتراض هیچ کس هم بلند نخواهد نشد.
اما معضل مهم تر، مسئله سرپرستی خانواده و اشتغال پس از دانشگاه است. ما در آرمانشهر زندگی نمی کنیم. آمار به ما می گوید سهم زنان شاغل، عدد 13 از هر صد نفر است (البته تا آنجا که ذهن من یاری می کند تا پارسال این عدد بود و سالها هم از جای خود تکان نخورده بود، مطمئنا آمار جدید در این مورد تغییر چندانی نکرده). اگر روزی مطالعه ای روی فارغ التحصیلان مونث دانشگاهها صورت بگیرد، فکر می کنید چند درصد آن ها به بازار کار می پیوندند؟ تازه باید دید چند درصد آن ها به شغلشان به عنوان محل درآمدی که چند نفر را تامین کند، نگاه می کنند.
چه خوب چه بد، در جامعه فعلی ما این پسران هستند که سرپرست خانواده محسوب می شوند. این پسرها هستند که تحت هر شرایطی بایستی شغلی را بیابند تا علاوه بر خود، زندگی دیگری را هم تامین کند. در جامعه ما اکثر دختران (شامل دختر های تحصیل کرده نسل جدید) اصلا علاقه ای برای ایفای نقش سرپرست خانواده چه مفردا چه مشترکا از خود بروز نمی دهند و به شغل فقط به عنوان راهی برای ایجاد تنوع در زندگی نگاه می کنند!
فارغ التحصیلان مونث دانشگاه های ما در این سالها نشان داده اند که اکثرا پس از اتمام دانشگاه، علم و دانشی را که جسته اند را در گوشه ای می گذارند و از آن برای ورود به چرخه اقتصادی کشور استفاده نمی کنند.
این پدیده خود معضل بزرگی در راه از بین بردن تبعیض های جنسیتی موجود درجامعه است. اما به هر حال پدیده ای است که هست و اگر بخواهیم دست روی دست بگذاریم، این روند پیش رو علاوه بر معضل تاریخی "جنس دوم"، مشکلات فراوان و حل ناشدنی دیگری را وارد جامعه می کند.
از نظر من درشرایط فعلی، سهمیه بندی جنسی (به صورت محدود) فی نفسه نمی تواند امری ناپسند باشد. البته دولت هم برای انجام این کار مسائلی مثل ازدواج رو مطرح کرده که حقیقتا برای جامعه ما تبدیل به معضلی شده. هیچ بعید نیست دولت با اعمال این سهمیه بندی قصد کوتاه کردن دست زنان از عرصه اجتماعی را داشته باشد. اما اگر حقیقتا دنبال چنین هدفی است؛ همان قدر در اشتباه است که طرفداران حقوق زنان فکر می کردند اگر زنان تحصیلات عالیه داشته باشند، خود به خود وارد بازار کار می شوند!
حالا با این تفاسیر باید در "نامه دستی" که برای شخص وزیر می نویسیم به چه چیزی اعتراض و از چه کسی گلایه کنیم؟

خشکسالی ...

کلمه ای که سال جدید رو با شنیدنش آغاز کردم و با یادش سپری می کنیم.
از کازرون تا خلیج نایبند! مسیری که در تعطیلات عید پیمودیم. تماما یاد و نام و نشان بود از خشکسالی. از لوله های آب شهری که بی آب بودند، رودخانه های خشک و کم آب، مزارع کم بار و درد دل های نگران کننده ی محلیان درباره بی آبی...
صحبت های دوستان و آشنایان از خاطرات سفرهایشان طی تعطیلات نوروزی، در یک نقطه اشتراک دارد و آن خشکسالی است. دوستی از قول مهندسی در سد دز تاکید می کرد؛ امسال کم آب ترین سال سد دز را طی 30 سال اخیر تجربه می کنیم!
زمستان سرد و کم بارشی را سپری کردیم! وای از تابستان داغ و بی آب ...
ای کاش قدر آب را می دانستیم!!!

تعطيلات طولاني نوروز (به علاوه تعطيلات طولاني تر روزهاي قبل و بعدش!) تمام شد.
شکر خدا، روزهاي خوب و به ياد ماندني رو گذروندم.
به هر حال، پايان تعطيلات برابر است با شروع روزهاي يکسان زندگي!
دانشگاه و درس و مشق!!! که به لطف سرماي جانسوز زمستان گذشته و دير شروع شدن ترم بهمن، بايستي در دو ماه و چند روز باقي مانده پوست خود را حسابي بکنيم.
ان شاء الله که مقبول افتد!
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.