احساس متفاوت

ساعت دو بعد از ظهر است. دیگر نیرویی باقی نمانده، با این حال با تمام وجود رکاب های دوچرخه را به حرکت در می آوری، تا علتی شود برای احساس اندک خنکای هوا.
تا خانه فاصله ای نیست. در ذهن مرور می کنی. اول چرخ را در گوشه ای رها می کنم، فورا سلام داده یا نداده به سمت یخچال می روم. قالب یخ را بر می دارم، شیشه ی لیمو را، مقداری هم شکر. همه این ها را در پارچی مخلوط می کنم. هم می زنم، هم می زنم، تا جایی که غالب یخ در آب ذوب شود. یک لیوان ...
اولی نه، دومی نه، سومین لیوان را هم سر می کشم. حالا وقتشه. بر صندلی لم می دهم و دستمالی به دست می گیرم و قطرات عرق یک نیم روز سخت در یکی از گرم ترین روزهای گرم ترین فصل سال را از پیشانی خشک می کنم.
و چه لذتی دارد حس آن لحظه در این روزهای سرد !!!
..................................................................
پنگوئن نوشت: از دیشب تا حالا برف زیادی بر زمین نشسته و کماکان برف مشغول بارش است. ظاهرا نتایج برف پارو کردن صبح تماما از بین رفته!!!
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.