خواهشا "تک مدال طلای" المپیکیمان را با سیاست به گند نکشید!

امروز اختتامیه المپیک برگزار شد و سهم من هم از المپیک امسال فقط محدود شد به دیدن صحنه های منتخب اختتامیه که دیشب تلویزیون پخش کرد. البته فینال بسکتبال را هم بین آمریکا و اسپانیا دیدم و الحق که به جای تمام ندیدن هایم از المپیک ارزید. تا دلتان بخواهد بازی جذاب و حساس و سرشار از صحنه های دیدنی و البته آموختنی! اما چیزی که باعث شد من این اراجیف را بنویسم مربوط به مدال طلای هادی ساعی و پس از آن است. من که متاسفانه بازی را ندیدم اما گفتند که عین شش کانال صدا و سیما به طور مستقیم بازی فینال را پخش کرده اند و از قرار معلوم بازی جذاب و دلچسبی برای تماشاچیان "این کاره" و خصوصا "غیر این کاره" (یعنی تکواندو نابلدان) بوده. اما به این چیزها هم کاری ندارم. مسئله ای که توجه من را به خودش جلب کرده تیتر های روزنامه ها فردای پیروزی ساعی است، واکنش های سیاسیون به این پیروزی است، حرف و حدیث هایی است که از گوشه و کنار شنیده می شود و در اینترنت و از جمله بالاترین هم وجود دارد. این دغدغه را به طور خلاصه می شود در تیتر روزنامه (اگر اشتباه نکنم) اعتماد دید: "قهرمان اصلاح طلب پیروز شد".
همه (حتی غیر تهرانی ها) می دانند "هادی ساعی" کاندیدای جبهه اصلاحات در شورای شهر تهران بوده. خوب به طور طبیعی این یعنی او را باید جزو اصلاح طلبان به حساب آورد. اتفاقا می شود بر روی این مسئله با تاکید صحبت کرد چون که اگر ساعی به دنبال کسب رای بود چه با اصولگرایان عکس می گرفت یا حتی مستقل عمل کند (مثل علیرضا دبیر) رای می آورد. اما قاطی شدنش با اصلاح طلبان عملی ریسکی بوده، چراکه روسای ورزش ایران همگی اصولگرا هستند و احتمال هرگونه اقدام انتقامی را می شود از آن ها انتظار داشت. حالا تمام این مقدمه چینی ها را داشته باشید ... اینم اصل مطلب:
دوستان چرا باید طلای هادی ساعی در مسابقات بین المللی و مهم المپیک که از قضا برای تمام ایرانیان بسیار حیثیتی و مهم هم هست را وارد بازی ها و دعواها و یارکشی های مبتذل سیاسی خود کنیم؟
درست، شخص آقای هادی ساعی اصلاح طلب هست. اما هادی ساعی که در روی تاتامی (اگر لفظ را درست به کار نبرده باشم دوستان اینکاره امر به اصلاح بفرمایند) بر صورت حریف ضربه می زند نماینده تمام ملت ایران هست. تمام ایرانیان هنگامی که طلا را بر گردن او دیدند خوشحال شدند. بگذاریم این طلا برای همه شیرین باشد نه فقط برای اصلاح طلبان. چرا کاری کنیم که فلان ایرانی طرفدار اصولگرایان زمان برگزاری بازی ساعی یا امثال او، در ذهن خود خاتمی را ببیند که احمدی نژاد را ناک اوت می کند؟
البته طرف مقابل بارها با قهرمانان ملی ما چنین کاری را کرده و آش را تا آن حد شور کرده که پس از اتمام بازی برای آنکه چاپلوسی ها و بادمجان دور قاب چینی های فلان قهرمان را نبینیم تلویزیون را خاموش کرده ایم. اما چرا آنهایی که به این رفتار انتقاد دارند، با یک قهرمان ملی چنین کنند؟ چرا ما مانند رفتار زشت برخی مسئولین مملکت در نادیده گرفتن تک مدال طلای کاروان ورزشی ایران، برخورد کنیم؟
اشتباه نکنید من با این که یک قهرمان ملی در زندگی شخصی خود نسبت به مسائل سایر هموطنان یا همنوعانش بی تفاوت نباشد، مخالف نیستم. اتفاقا این کار بسیار خوبی است. مثل "غلامرضا تختی" که با کمک گرفتن از شهرت و محبوبیتش، هم فعالیت های خیرخواهانه زیادی داشت و هم فعالیت ها سیاسی فراوان. اساسا دلیل ماندگاری تختی همین فعالیت های اوست وگرنه نام او چیزی بیشتر ار "امامعلی حبیبی" نبود.
بحث من بر سر این است که یک قهرمان، زمانی که در میدان ورزش است و در آنجا افتخار آفرینی می کند یا حتی شکست می خورد، باید شخصیتی ملی باقی بماند و ما، همه ما او را نماینده خود بدانیم. نباید با جرکشی های لوس، قهرمان را فقط به خودمان بچسبانیم. فرض کنید در این مسابقات مثلا آرش میر اسماعیلی هم مدال طلا می گرفت (با فرض اصولگرا بود او). امروز کیهان بایست تیتر می زد "مدال طلای اصولگرایان کاروان ایران را نجات داد" و اعتماد ملی هم تیتر می زد "نخیر مدال طلای اصلاح طلبان این کار را کرده". خداییش چنین وضعیتی جز لوث کردن شادی مردم که حداقل در این تک زمینه «ورزش» مثلا متحد هستند فایده دیگری دارد؟

شاه خود را ببینید

سفر آقای احمدی نژاد و به همراه اعضای کابینه و هیئت همراه به اراک و استقبال میلیونی و پرشور و کم نظیر مردم قدرشناس شهر از ایشان بهانه خوبی است برای یاد آوری سفر ناصرالدین شاه قاجار و وزرا و راکبین موکب شاهنشاهی به اراک (که در آن زمان اسمش سلطان آباد بوده) و البته استقبال وصف ناپذیر گذشتگان ما از قبله عالم.جناب آقای ناصرالدین خان که معروف هستند به ناصرالدین شاه، در سال 1309 قمری در «اوائل گل سرخ و انتهای بهار» که همان میانه خرداد ماه باشد در ادامه سفر منطقه ای خودشون به ولایت عراق عجم، وارد شهر سلطان آباد می شوند. هنگام نمودار شدن «کوکبه شاهی» مردم شهر که به گفته خود ناصر الدین شاه «متجاوز از بیست هزار نفر به نظر می آمدند» (طبق تخمین هایی که از اسناد به دست آمده زده می شود در سال 1309 جمعیت اراک کمتر از چهل هزار تن بوده است) در «سر راه ایستاده» و موکب سلطنتی را «استقبال و دعا» می کردند. شاه سوار بر اسب سفید و در طرف دست راست حکیم الممالک (حاکم وقت عراق) و در طرف دست چپ میرغضب خان (در نقش محافظ امروزی) با هیئت مخصوص هولناک و در پشت سر وی به فاصله چند متر صدراعظم یعنی امین السلطان سوار بر اسب کهری (قهوه ای رنگ) در حرکت بودند. مردم سلطان آباد از خود شور و هیجان زیادی نشان می دهند و «صدها گاو و گوسفند در جلو شاه قربانی» کردند. زن ها از «بالای پشت بام با تدخین (دودکردن) اسپند و پاشیدن گلاب در مسیر شاه» به ولوله و اظهار «بشاشت» مشغول بودند. مردم با سر دادن شعارها و جملات زیادی سعی در اظهار کردن شادی و مسرت خود از دیدار شاه داشتند از جمله با «فریادهای ما می خواهیم شاه خودمان را ببینیم» بشاشت خود را به گوش شاه می رساندند. البته از شاه مهرورزی مثل ناصرالدین شاه هم بعید بود که در خواست مردم را بی پاسخ بگذارد و مکررا با پیام «شاه خود را ببینید» پاسخ آن ها را می داد. این وضع و هلهله ادامه داشت تا اعلیضرت شاه وارد عمارت دولتی یعنی همان ارک سابق که به خاطر سفر شاه «به تازگی تعمیر شده بود»، شدند.
اعلیحضرت در روز بعد به دیدار بزرگان و روحانیون سلطان آباد رفتند و در جلساتی به اتفاق آنان شرکت می کنند و «در راه سهولت و انجام مقاصد خویش مطالبی به عرض (اعلیحضرت) رسانیدند». البته برای اینکه فکر نکنید ایده سفرهای استانی و رفتند به روستاها متعلق به احمدی نژاد هست، باید بدانید که ناصرالدین شاه در روزهای بعدی سفر (به مانند روزهای قبل از ورود به سلطان آباد) به روستاهای بزرگ و کوچک ولایت عراق عجم وارد شده و از نزدیک با اوضاع و احوال روستاییان و مشکلاتشان آشنا شدند و حتی در خاطرات مبارکشان هم مرقوم نموده اند. علت صورت پذیرفتن این سفر ناصرالدین شاه هم از داستان های جالب تاریخ ناصری است که ماجرای مفصلی دارد، شاید بعدا در باره آن هم نوشتم و فهمیدید چرا شاهنشاه در این سفر اعضای حرمسرای خود را هم به همراه داشت! و دانستید چرا در این مسافرت زنان حرمسرا (به اتفاق چمدانهای بزرگشان) برای خود نمایی، رقابت شدیدی با یکدیگر داشتند؟!!

دو سه هفته ای می شه که اینجا را به روز نکرده ام. البته به غیر از تنیلی و بی خبری و بی حالی برای نوشتن بهانه دیگری هم بود و آن برگزاری مراسم عقد خواهرم بود. مراسم هفته پیش و در خانه خودمان برگزار شد و طبق معمول چنین برنامه هایی کلی وقت و انرژی صرف تدارکات و پذیرایی و امثالهم شد.
به هر حال در این چند هفته (تا چند روز پیش) به جز اخبار دهان به دهان به کل از دنیا بی خبر بودم و اینترنت گردی محدود به چک کردن میل باکس بود. متاسفانه یا شاید-با توجه به نتایج به دست آمده-خوشبختانه، از المپیک بی خبرم و فقط می دانم کاروان ایران گند زده. خیلی دوست داشتم بازی ها تیم بسکتبال را ببینم اما از آن ها هم نتیجه شکست تنها چیزی بود که دستگیرم شد بود. از شانس بدم حتی بازی ها هادی ساعی هم به علت مسافرت از دستم در رفت.
راستی احمدی نژاد هم بلاخره وقتی برای سومین و آخرین بار اعلام شد آیا به اراک می آیند یا نه؟ رضایت داده و ظاهرا جواب بعله گفته. اینطور که از شلوغ پلوغی کوچه و خیابان اطراف خانه ما مشخص است آقای رئیس جمهور افتخار داده اند و اراک را به قدوم خودشون مفتخر کرده اند. البته فکر کنم ایندفعه هم قرار بود صبح بیاد که با چند ساعت تاخیر شده بعد از ظهر!
در هر صورت امیدوارم ابرهای فشرده آسمان امروز اراک نامه هایی که در جیب مردم هست را خیس نکنه، که در این صورت کار احمدی نژاد برای خواندن آن ها خیلی سخت خواهد شد!!!

رئیس جمهور می آید؟ ... نیامد!

قرار بود امروز و فردا جناب آقای احمدی نژاد، رئیس جمهور مردمی و عدالت محور به اتفاق همراهان، دیار ما را با قدوم مبارک خودشان گهربار کنند. اما نکردند! دلیلش را هم خبر ندارم.
تا آنجا که من شنیده ام و متوجه شده ام، این دومین دفعه ای است که جناب رئیس جمهور عزم ولایت ما را کرده و نیامده. دفعه قبل که تقریبا دو یا سه ماه پیش بود، شایعه شد رئیس جمهور با استاندار مشکل داشته، یعنی راستش را بخواهید جناحی از اصولگرایان همشهری بد جوری با آقای استاندار اصولگرا مشکل داشتند. به هر حال نیامدن آقای رئیس جمهور باعث شد تا آقای استاندار دو سه هفته پیش عوض شوند و تلاش های بی وقفه ایشان در فاصله کنسل شدن برنامه رئیس جمهور تا عزل شدنشان هم نتیجه ای نداد (از جمله فعالیت های ایشون که در فضای مجازی هم انعکاس زیادی داشت، همان پخش کردن اسکناس هزاری بین کودکان بود، که ایسنا تحت عنوان پیگیری مصوبات استانی منتشرش کرد و همه دیدند و حتی نشریات منتشرش کردند!).
دیشب وقتی کانال تلویزیونی استان (شبکه آفتاب) را گرفتم ویژه برنامه "سلام آقای رئیس جمهور" داشت و مجری برنامه التماس می کرد تا امروز یک استقبال پر شور(!!!) از رئیس جمهور داشته باشیم. با ملت مصاحبه می کرد و مردم هم تا می توانستند پاچه احمدی نژاد و تلویزیون و هر کسی که دم دست بود را می خوردند! یکی می گفت:«امشب از ذوق دیدار رئیس جمهور خوابمون نمی بره!» مجری هم کلی از این جمله حال برد و صد بار تکرارش کرد!
نمی دانم؛ من که دیشب راحت خوابیدم، اما فکر کنم همشهری عاشق رئیس جمهور هم خوابش برده که آقای احمدی نژاد بی خیال دیدار مردم محروم، خانواده شهدا، علمای اعلام و مسئولین استان مرکزی شدند و ما را از فیض رویت "هاله نور" محروم کردند و با بیلبورد های فراوان خوشامد گویی به ایشان تنها گذاشتند ... !!!

نگران نباشید! اوضاع ممالک محروسه به خرابی صد سال پیش نیست!!!

مشغول خواندن کتاب "تاریخ اراک" (اثر مرحوم ابراهیم دهگان) بودم که به مورد جالبی برخوردم. البته خداییش داستان های جالب در این کتاب زیاد هست اما این یکی با مشکلات این روزهای ما همخوانی و مشابهت "قریبی" دارد!
در ذکر احوالات ممالک محروسه صد سال پیش، یعنی سال 1287* نوشته شده «در کشور ایران چند سالی خشکسالی شده و در این قحط و غلاء [گران شدن نرخ] به جایی کشیده که آدمخواری باب گشت.» در پی این خشکسالی «قنوات همه خشک شده و باغات بکل از میان رفت. پیران فراهان می گفتند آب کویر [دریاچه آب شوری در شمال شرق اراک] تا به جایی خشک شد که راهی به جزیره مرکزی پدیدار گردید». به مانند این روزها «در اصفهان زنده رود [زاینده رود] به کلی خشک و چاههای آب همه خوشید [خشک شد].»
ذکر این تشابهات به همین موارد محدود نمی شه! جالبه بدانید «زمستان این سال [همراه] سرمای بی سابقه ای که نظیر آن حتی در آن سنوات دیده نشده بود، پدیدار و مردم بدبخت از یکطرف دچار قحط و غلا و از یکسو مبتلا به سرما گردیده بودند». ناصر الدین شاه قاجار که از قضا در آن «زمهریر[سرمای سخت]» در اراک [یا همان قلعه سلطان آباد زمان شاه شهید] بوده اند از سرد شدن خون در بدنش می نویسد: «کمتر چنین سرما دیده بودم. اجرام فلکی و اجسام ارضی گویا یکسره یخ بود. هوا کیفیت زمهریر داشت. نفس در حلق می فشرد و خون در بدن سرد می شد. هیچ از اطاق بیرون نیامدم و همه را به کارهای لازم سرگرم بودم.»
«نرخ گندم در این سال به خروار یکصد تومان رسید و سایر حبوبات حتی جو و ماشک هم فرقی نبود. دهستان های تابعه اراک نصف یا بیشتر جمعیت خود را [به واسطه قحطی و وبا] از دست داد.» اعتماد السلطنه خبر از اقدام مهرورزانه دولت فخیمه در بلبشو گرانی و سرما و گرما می دهد؛ «ماهی چندین هزار تومان از دولت به فقرا و ضعفایی که به واسطه قحطی از ممالک محروسه پناه به دارالخلافه آورده اند مرحمت می شود.»
باید خدا را شاکر بود که امروز مانند صد سال پیش ارتباطات به آن حد محدود نیست تا با یک خشکسالی مملکت دچار قحطی شود و ملت در پی «ریشه گیاه که آن هم وجود نداشت سدجوع» کنند!
اجداد ما نشان داده اند که در اوج بدبختی و نکبت هم نمی شود به آینده ناامید بود. نمونه هم «پیران فراهان» که در اوج آن همه فشار سختی، خوشحال بودند « بذری که در سه سال قبل به زمین افشانده شده بود تا به این سال سالم و بدون عیب زیر خاک مانده و برای سال 1288 زراعت خوبی به وجود آورده است.» به هر حال خیلی آدم باید دل خوشی داشته باشه که در اون وضعیت هم به سال بعد فکر کند!
راستی برای اینکه بدانید اینروزها یعنی صد سال بعد از آنروزها، وضعیت به خرابی آنروزها نیست، آگاه باشید ماشاالله اینروزها در شهر و دیار ما تا دلتان بخواهد از سگ و گربه و موش چه در سرما و چه در گرما خبر هست، چراکه در آنروزها «از سگ و گربه هم اثری به جا نمانده» بوده!!!
..........................................................
* فکر نکنید من آنقدر بی سوادم که وقت خواندن یک کتاب تاریخی متوجه تفاوت تاریخ شمسی و قمری نشوم. اما برای اینکه یه خورده قرابت موضوع بهتر مشخص باشه با کمی قلب تاریخ (!!!) سال 1287 قمری را 1287 شمسی فرض کردم. برای آنکه تاریخ نسبتا دقیق را بدانید؛ سال 1287 قمری معادل سال 1250 شمسی می باشد، یعنی 137 سال پیش.
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.