"ملت حریص" یا "ملت حریص نگاه داشته شده"؟!!

حداقل تا آنجا که به سن من قد می دهد، همراه همیشگی مناسبت های سالیانه، گرانی اجناس مورد نیاز زندگی مردم بوده. حالا فرقی ندارد بین نوروز و رمضان، بین عاشورا و شب چله، حتی بین دولت خاتمی و دولت احمدی نژاد، این رسم ماست. مثلا تفاوت بین دولت خاتمی و احمدی نژاد آن است که در زمان خاتمی قیمت ها فقط در زمانه مناسبت ها گران می شد و پس از پایان مناسبت گران باقی می ماند، اما حالا در طول سال اجناس گران می شوند و فقط در هنگامه مناسبت ها این گرانی «یه خورده بیشتر» می شود. تفاوت در همین حد است و در اصل قضیه تفاوتی نیست!
البته همزاد این گرانی های موسمی هم نمایشگاه هایی است به نام «عرضه مستقیم کالا». همگی آشنایی کامل با این نمایشگاه و نحوه فعالیت و استقبال پرشور مردم از آن ها را داریم. جای دوستان که اصلا خالی نبود اما من امروز به این نمایشگاه که در نزدیکی خانه مان دایر است سری زدم. نمایشگاهی مملو از صحنه های عجیب و بسی تکراری و البته ناراحت کننده. غرفه ای بود که برنج با نرخ دولتی عرضه می کرد. کیسه های پنج کیلویی به مبلغ 3300 تومان. چشم شما روز بد نبیند چنان حجومی به این غرفه آورده شده بود که حتی تماشایش شرم آور بود. تصور کنید غرفه ای به طول سه متر و عرض دو متر و جمعیتی بیشتر از صد نفر از پیر و جوان و زن و مرد که هر کس مشغول فشار آورد بر نفر جلویی خود است. صدای جیغ دختری بیچاره که مسئول فروش آن کیسه های پنج کیلویی برنج هست و التماس هایش برای به صف ایستادن مردم. صورت سرخ و برافروخته سرباز وظیفه بی نوایی که شدت فشار جمعیت نمی گذارد حتی صدایش درآید و جواب های تکراری تمامی صد نفر به سرباز که خود را اولین نفری می دانستند که از چهار صبح در صف ایستاده.
با یکی از کسانی که موفق شده بود به کیسه طلایی دست پیدا کند کمی صحبت کردم. می گفت این برنج در بازار کیلویی 1300 تومان می فروشند (من که از برنج هیچ سردر نمی آورم اما حداقل از قیمت آن می شود نا مرغوبیت آن را فهمید). این آقایی که سن بابای من را داشت وقتی اشاره ای به جمعیت کردم فقط سری از تاسف تکان داد. نفر سومی وارد گفتگوی ما شد و بدون مقدمه گفت «مردم ما نفهمند که اینجوری به خاطر پنج کیلو برنج از سروکول هم بالا می روند». آقای همسن بابای من با نگاهی عاقل اندر سفیه به نفر سوم گفت: «برنج کیلویی 1300 تومن را دارد می دهد کیلویی 600 و خورده ای.» گفتگوی ما با همین جمله و البته تکان دادن مجدد سر به طرف راست و چپ از طرف تمامی گفتگو کنندگان تمام شد.
دیگر لازم نیست از صف مرغ یخ زده ای بگویم که کیلویی 2300 می فروختند. قیمتی که برای مرغ تازه گران محسوب می شود چه برسد به مرغ یخی. آنوقت نوبت را هم برای چهار روز بعد می دادند. می دانید یعنی چی؟
فقط می شود گفت ای کاش حقیقتا قیمت های نمایشگاه ارزان بود و چنین صحنه هایی را می دیدیم. ای کاش مردمی که این چنین برای گرفتن پنج کیلو برنج به هم دروغ می گفتند، روزه نبودند. ای کاش اجناسی که برای خریدن آن ها همه جور فحش و اهانت را به جان می خریدند ارزش آن را داشت و ... .
نمی دانم این حرصی که در تمامی ما وجود دارد از کجا نشات گرفته. مثال زیاد است. مثلا همین قضیه بنزین و شلوغی پمپ بنزین ها.
شاید در ژن ما چنین اخلاقی تعریف شده است؟ شاید در روش تربیتی ما چنین روشی گنجانده شده؟ شاید سختی های زندگی چنین واکنشی را گریزناپذیر کرده؟ شاید سیاست حکومت برای سرگرم کردن ملت این باشد؟ شاید ...؟ و باز هم شاید ... !!!
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.