موقعیت دشوار رهبر بودن:

ببخشید اگر یک ذره طولانی شد ولی موضوع بیش از این ها ارزش داره. و اگر مطلب را خوب ادا نکردم بگذارید به حساب تازه کار بودن.
بحثی را بهمن چند روز پیش مطرح کرد که به نظر من خیلی موضوع مهمی است. مطمئنا این سوال حالا در شرایط و اشل های مختلف برای همه ما پیش آمده یا خواهد آمد. سوال این است "فرضا شرایطی به وجود آمده و شما هم بنا به مسئولیتی که دارید بر این شرایط توانایی تاثیر را دارید، اما سیر حوادث بر خلاف آراء و دیدگاههای شماست، حلا تکلیف چیست؟". توجیه های معمول برای این سوال دو دسته اند: یک عده می گویند چون شرایط مطابق نظرات ما نیست پس کنار می کشیم، و دسته ی دیگر می گویند می مانیم تا حداقل از انحراف بیشتر جلوگیری کنیم.البته من نظر مختصر خودم را به صورت کامنت در وبلاگ بهمن گذاشتم، اما منتظر برخورد فعال تر وبلاگ نویس ها درباره این مسئله بودم ولی چیز خاصی جز چند مورد ندیدم (شاید هم چون تازه کارم با جو این جور بحثا آشنا نیستم). به هر حال تصمیم گرفتم نظر خودم را به شکل کامل تری این جا بگم تا شاید به کمک نظرات دیگران به جواب قانع کننده ای برای این مسئله بسیار مهم برسیم.
من در کامنت دونی بهمن گفتم:"در این جور مواقع رجوع می کنم به اصول تفکراتم" که البته جمله ی بسیار کلی و مبهمی است. اما نوید در این جا سوال خوبی مطرح کرده و با جواب بهتری از بهمن مواجه شده. سوال:"اگر علی یا محمد بودن چی کار میکردن؟". جواب:"علی یه جورایی مشاور ارشد عمر و عثمان بود. در حالی که اونا رو غاصب می دونست." فکر کنم همین جواب بهمن تا حد بسیار زیادی تکلیف رو مشخص کنه. واقعا در برخورد علی(ع) با خلفای راشدین درس های زیادی برای ما وجود داره، یکی از اون ها هم همین است.
بارها در نهج البلاغه و سایر روایات با این موضوع برخورد کرده ایم که علی حکومت خلفا را غاصبانه معرفی می کنه. و بارها هم شنیده ایم در دوران حکومت آن ها علی چه کمک هایی به آن ها کرده تا جایی که عمر چندین بار در جاهای مختلف جمله معروف خودش تکرار می کنه "اگرعلی نبود حکومت من هم نبود".
علی حکومت خلفا بعد از پیامبر را به دلایل زیادی از جمله عدم حضور همه بزرگان در اون جلسه کذایی (اسمش چی بود؟!) اعلام می کنه و در این مورد مخالفت خودش را هر جا که بتواند به گوش مردم می رساند. یعنی با اصل حکومت مخالفه، اما تمام تلاشش رو می کنه تا از هر روزن به وجود آمده جامعه را به سمت ایده آل هایی که برای آن ها در نظر داره بکشاند. خیلی مهمه چگونگی برخورد در این شرایط.
علی هیچ گاه حکومت را قبول نمی کند، دقت کنید ماجرای خلافت بعد از عمر که پیش آمد علی می توانست به خاطر مصلحت اون مورد عمل به سنت خلفا را بپذیره و بعدا وقتی حاکم شد کارهای خودش را بکند (توجیه های آبکی هم می تونست بگه مثلا از سه مورد من فقط یکی اش اونم نه همه مواردش را اجرا نکردم).اما قبول نمی کنه ولی تا جایی که در توان داشته باشد به عثمان در امر کشور داری یاری میرساند. در طول 25 سال خانه نشینی مطمئنا از سوی خلفا به علی پیشنهاد مسندی داده می شود اما قبول نمی کند. حداقل امر قضاوت را می توانست قبول کند ولی نمی پذیرد در حالی که بارها قضات را از اشتباهاتشون نجات می دهد.و جالب توجه تر شیوه پذیرفتن حکومت از سوی علی است. در بین خلفای راشدین تنها خلیفه ایست که با روشی متفاوت به حکومت می رسد. در مورد سه خلیفه پیشین جلساتی به شکل های مختلف برگزار می شود اما این در این مورد خبری از این جلسات نیست.
حالا مقصود. در جهان بینی علی این شیوه انتخاب خلیفه اشتباه است و غصب محسوب می شود، و هرگز حاضر نیست گوشه ای از این نهاد غصبی را ولو اینکه بداند می تواند در اون مسند برای رسیدن به اهداف خودش موفق باشد بپذیرد. چرا؟ چون می بیند برای پذیرفتن هر یک از آنها باید یکی از اصول اعتقادی خود را کنار بگذارد. دقت کنید اصول را. مثلا همون ماجرای انتخاب خلیفه سوم.
حالا در این شرایط چه باید کرد؟ علی می توانست بنشیند خانه دعا بکند، مردم را موعظه بکند، و حد اکثر یک جمع (به قول امروزی ها هسته) قوی برای شیعیان درست کند. همه این ها را انجام می دهد اما نمی تواند بگوید خانه نشینی تا یک اتفاقی بیافتد و مردم بفهمند این حکومت مشکل دارد و از این حرف ها. در امر حکومت دخالت می کند ولی تا جایی که بر اعتقادات خود پشت نکند. اشتباهات قاضی را به حداقل می رساند چون اگر قاضی اشتباه کند این مردم هستن که متضرر می شوند (و اگر متوجه ظلم حاکم بر مردم شود و اعتنا نکند این هم پشت کردن به اصول است)، اما هیچ گاه وارد دستگاه قضایی نمی شود، چون روش انتخاب این دستگاه را مخالف با عقایدش می بیند. در حالی که یک قدم با خلافت فاصله دارد، می داند که عثمان بسیار بی کفایت تر از عمر و ابوبکر در امر حکومت است و اگر این مسند را قبول کند جامعه را از انحراف اساسی نجات می دهد. اما نمی پذیرد، چرا؟ چون به نظر من معتقد است اگر کسی در بهترین حالت برای نجات همه عالم از اصول اساسی خود بگذرد هیچ ضمانتی نیست فردا هم حق همین مردم را نخورد.یاد جمله معروف "هدف وسیله را توجیه نمی کند" افتادم.
خیلی طولانی شد. اما یک اشاره ای هم به شرایط روز داشته باشم. بهمن به خاتمی گیر داده من هم به اون اشاره می کنم. مثلا خاتمی در مورد توقیف فله ای مطبوعات خیلی کارها می توانست بکند اما نکرد. این مورد را می شود توجیه کرد که اصل آزادی بیان است، و در این مورد فرضا می توان از جای دیگر امتیاز گرفت و برای رسیدن به مقصود تلاش کرد، به همین خاطر فلان کار را نکرد. ولیکن در مورد مجلس هفتم حق انتخاب آزاد برای همه اصل است، حالا خیلی ها نشسته اند و می گویند اگر رای می دادیم الان فلان می شد و بهمان، اما شرایط آن انتخابات از بین رفتن تمام حداقل ها برای رسیدن به اصل بود، پس به نظر من اینجا عدول از اصول پیش می آمد و خاتمی نباید این کار را می کرد. حالا کاری نداریم که خاتمی در اون موضوع با دو اصل برخورد کرد: یکی انتخاب آزاد و دیگری حفظ نظام و این که چه جوری می شد با این موضوع برخورد کرد. اما مهم اینه که شیوه برخورد خاتمی به نظر من عدول از اصول بود و این باعث شد در انتخابات ریاست جمهوری بعدی سپاه به شکل تابلویی در نتایج دستکاری بکنه و حالا وای به حال انتخابات بعدی.
در مورد آقای رهبر هم چون نه از اقتصاد سر در می آرم و نه می دونم پشت پرده چه خبره نظری ندارم.
منتظر اعلام نظرات دوستان هم درباره این موضوع هستم.
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.