آن شب ترسناک!

آن شب ترسناک!
شیشه های خرد شده سطح خیابان را پوشانده بود. کیوسک آتش گرفته بلیط فروش واژگون بود. بدنه ی سوخته ی اتوبوسی در گوشه دیگر خیابان خود نمایی می کرد. شیشه های مغازه ها شکسته بود. در آن نیمه شب تاریک گویی در هیچ یک از ساختمان های اطراف جنبنده ای وجود نداشت. در خیابان هیچ کس نبود جز نیروهای فراوان انتظامی با لباس های فرم هراس انگیز و جمعی لباس شخصی که با کمک یک کنده ی بزرگ قصد گشودن در بسته کوی داشتند. داخل کوی ساکت و تاریک بود. آن شب من خیلی ترسیدم!
آن روز ها خیلی نمی فهمیدم این اتفاقات یعنی چی؟ بسیار شنیده بودم، از زنجیر های چرخی که بین دانشجویان رها می شد، از گاز های اشک آور، از باتوم و از تعداد ضربه های مغری، از مادرانی که به دنبال فرزندانشان بودند. برعکس این ها را هم بسیار شنیده بودم.
روزهای آخر واقعه 18 تیر بود. پدرم با تعجب و بدون توجه به شیشه های کف خیابان با سرعت از محل حادثه می گذشت. او فکر نمی کرد که در این هنگام شب هم هنوز حملات به دانشجویان ادامه داشته باشد وگرنه مسیر دیگری را برای رسیدن به مقصد انتخاب می کرد!
18 تیر سال 78 را تهران بودم. با این که درک نمی کردم چه جنایت مهمی در حال وقوع است. اصلا مگه می شد از طریق اخبار روزنامه و رادیو و تلویزیون فهمید که چه خبر است. حتی دیده های نزدیکانم هم کمکی به درک وخامت ماجرا نمی کرد.
لازم بود که محاسبات پدرم اشتباه در آید و من آن شب وحشت را ببینم و با تمام وجود حس کنم، لازم بود تا بفهمم که چه خبر است.
خبری که همه چیزش دست در دست هم داد تا به کام آغاز کنندگانش رقم بخورد!
کامشان شیرین شد، اما تا چه زمانی روزگار بر پاشنه مطلوب آن ها چرخ خواهد زد؟؟
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.