لبخند تلخ و بی صدا

خوب مثل اینکه قراره امروز یعنی بیست و سوم مهر ماه، هر بلاگری در وبلاگش مطلبی درباره محیط زیست بنویسه. پیشنهاد خیلی خوبیه و من هم به عنوان انجام حداقلی برای محیطی که در آن زندگی می کنم، این پست را می نویسم.
فقط یه تذکر بدهم که من اساسا در مورد محیط زیست و مسائل پیرامون آن هیچ گونه اطلاعات آکادمیک و تخصصی ندارم و فقط به عنوان یک علاقه مند به طبیعت پاک و زیبا و البته دست نخورده، برخی از دیده هایم را می خواهم بنویسم. فقط همین. راستی هیچی هم از نمایشنامه نویسی نمی دونم.

پرده اول:
راوی: چاق، به منظور بازدید و سیاحت لاغر را که از شهر دیگری مهمان اوست، به مناطق ییلاقی اطراف شهر برده است.
چاق: اینجا اینطوری که الان می بینی، نبودها. اگر اون زمانا می آمدی اینجا، حتی یه پلاستیک هم پیدا نمی کردی. یادش به خیر عجب صفایی داشت این طرفا. با بچه ها می آمدیم اینجا و چه حالی می کردیم.
لاغر: (آهی از روی تاسف می کشد) همه جا اینطور است. متاسفانه فرهنگ استفاده صحیح از طبیعت را هیچ کداممان نداریم.
چاق: (با اشاره سر تایید می کند)
راوی: پس از صرف ناهار و گشت و گذاری چند ساعته چاق و لاغر به شهر بر می گردند و چاق برای لاغر فالوده می خرد . هم اکنون هر دو فالوده هایشان را خورده اند و به سوی خانه می روند.
چاق: (ظرف فالوده را به جوی بزرگی که از میان خیابان می گذرد و به رودخانه شهر متصل است، پرتاب می کند و رو به لاغر می گوید) چرا گرفتیش دستت. اگه نمیندازیش بیرون بده من بندازمش. ( با صدای بلند می خندد)
لاغر: نه عیبی نداره. می گیرم دستم، رسیدیم خونه میندازم سطل زباله.
چاق: (با شتاب لیوان را از دست لاغر می گیرد و به بیرون پرتاب می کند و در حالی که می خندد) فکر نکنی که نمی دونم این چیزا محیط را آلوده می کند. من می خواهم ماهی ها غذایی برای خوردن داشته باشند. به خاطر همین ته فالوده ام را هم نخوردم.
لاغر: ...
راوی: در ین لحظه لبخند تلخ و بی صدایی بر لبان لاغر می نشیند.

پرده دوم:
راوی: چاق و لاغر برای استراحت و تفریح به مسافرت می روند و در راه با هم صحبت می کنند.
چاق: رئیس جمهور کشور دیلاق اصلا هیچی حالیش نیست با حرف هایی که می زنه داره منطقه را بر باد می ده.
لاغر: آره دیدی با این یارو خپله چه دست به هم دادن و زندگی را بر ملت تنگ کرده اند.
چاق: تنها چیزی که برای اینا مهم نیست وضعیت مردمشونه. اصلا نمی فهمن حقوق ملت ها چیست. فقط شعار می دهند.
راوی: چاق و لاغر برای استراحت سایه ای را در کنار دریاچه سد انتخاب کرده اند، ناهار را خورده اند و مشغول استراحت هستند.
لاغر: آرامش این آب برای آب تنی می چسبه.
چاق: آی گفتی الان چند روزه که حموم نرفته ایم، بریم یه کف و صابونی به خودمون بمالیم.
لاغر: ولی اینجا که نمی شه. آب این سد محل تامین آب شرب شهره. تازه هیچکی ندونه تو که خوب می دونی کف و شامپو برای ماهی های دریاچه مضره و اونها رو نابود می کنه.
چاق: یعنی تو می گی من چرک و کثیف بمونم، که حالا یه ذره کف توی آب نره. مگه با این یه ذره چی می شه. همه ماهی های عالم می میرند.من که رفتم. تو هم اگه خواستی بیا.
لاغر: من که نمی آم.
چاق: (در حالی که زبانش را دراز می کند و ژست شیطنت آمیزی به خود می گیرد) بو گندووووو!
لاغر: ...
راوی: در این لحظه لبخند تلخ و بی صدایی بر لبان لاغر می نشیند.

پرده سوم:
راوی: چاق که خود را یک پا کارشناس مسائل سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و ورزشی می داند و البته در گذشته هم فعالیت ها و مبارزه های بسیاری در زمینه هایی که به عقیده اش در راستای تامین حقوق اساسی مردم بوده انجام داده است، مشغول شستن ماشین خود است. لاغر هم به او کمک می کند.
لاغر: می دونی چاق، اگه الان یکی از طرفداران سینه چاک محیط زیست اینجا بود الان باید فاتحه ات رو می خوندی.
چاق: برای چی؟
لاغر: آخه این شکلی که تو داری برای ماشین شوری آب مصرف می کنی تا چند سال دیگه قیمت آب از طلا و نفت هم بیشتر می شه!
چاق: یه چیزی می دونی. همه این حرفا کشکه. اگه می خواهی محیط زیست حفظ بشه باید سر تمام آدما را بزاری لب جوب و گوش تا گوش ببری. با این کارا که تغییری در وضع مثلا محیط زیستی که آقایون سبز اندیش سنگ آن را به سینه می زنند، به وجود نخواهد آمد.
لاغر: ...
راوی: در این لحظه لبخند تلخ و بی صدایی بر لبان لاغر می نشیند.
.............................................................
پنگوئن نوشت: از لحظه ای که تصمیم به نوشتن این پست با این شکل گرفتنم، خاطره است که از پی خاطره در ذهنم نقش می بندد از آدم هایی که هنگام حرف نسخه عالم و آدم را می پیچند و هنگام عمل خلاف گفته خودشون رو با توجیهات مختلف انجام میدن. اینجا نمی شه همه ی آن ها را نوشت و شاید تنها دلیلی که باعث شد این چند خاطره، جای انبوه خاطرات دیگرم را در این پست بگیرد، تازه بودن آن ها باشد. وگرنه متاسفانه بسیارند این گونه آدم ها.
بسیار است لحظه هایی که در آن ها محیطی زندگی مان مظلوم وار مورد بی مهری و بی توجهی ما قرار می گیرد.
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.