عالیجناب پنگوئن در نمایشگاه کتاب

# امروز، آخرین روز بیست و یکمین نمایشگاه بین المللی تهران است. نمایشگاهی که مانند سال گذشته در محل مصلی بزرگ تهران و البته با نواقص به مراتب کمتری، برگزار شد.
# پنج شنبه گذشته من به همراه یکی از دوستان به قصد بازدید نمایشگاه راهی تهران شدیم. البته غیر از بازدید نمایشگاه یک هدف مهم دیگر هم داشتیم و آن دیدار مجدد دوستان مشترک دانشجو در تهران بود که تا حدی در این زمینه موفق بودیم!
# شلوغی! ازدحام فراوان جمعیت، مهمترین ویژگی بود که از نمایشگاه امسال در ذهن من ماند. برخلاف سال گذشته که آخرین جمعه نمایشگاه را بسیار خلوت دیده بودم، امسال فشار جمعیت به حدی بود که برای فرار از احساس له شدن میان جمعیت، غرفه های مهم بسیاری را بدون توقف رد کردیم.
به هر حال جمع بودن تمام غرفه ها در یک سالن به متمرکز شدن جمعیت و فشار بالای آن خیلی کمک کرده بود!!!
# امسال مصرف آب خیلی کم شده بود. سال گذشته حدودا ساعتی یک بطری آب کفاف گرمای زیاد هوای تهران و محیط دم کرده شبستان و رواق مصلی را نمی داد. اما به حمدالله هوای مطبوع پنج شنبه و چهارتا و نصفی کولر کار گذاشته شده در شبستان، مصرف آب را به دو، سه ساعت یک بطری تقلیل داد!
راستی تا یادم نرفته بگم، چند روزی است هوای اراک بد سرد شده، خیلی ها رفتن سراغ بخاری و شوفاژ. ما هم که لباس های گرم را درآورده ایم و در مورد بخاری هنوز به نتیجه قطعی نرسیده ایم! از ارتفاعات هم خبر رسیده که جای دوستان خالی، بساط برف حسابی برپاست!!!
# کما فی السابق، معضل بزرگ پاهای خسته از چند ساعت راه رفتن و ایستادن در میان راهروها و تن های کوفته از کوبش تن های کوفته دیگر بازدید کنندگان، پیمودن مسیر حداقل 15 دقیقه ای تا نزدیک ترین محل راحت و خنک و مناسب (همان چمن زیر سایه درخت) برای دراز شدن و فرار از آفتاب نسبتا تند و ایضا تازه کردن نفسی برای راهروهای فراوان باقی مانده، بود!
# راستی رفته بودیم نمایشگاه کتاب برای دیدن و خریدن کتاب! آره بلاخره یه چند عنوانی هم از انبوه کتاب های نمایشگاه نصیب من شد. کلا امسال زده بودم تو خط تاریخ! چند کتاب خریدم و چندتایی را هم نشانه گذاری کردم برای خرید از کتابفروشی یا مطالعه در کتابخانه آن هم در آینده ای نامعلوم!
البته گل سرسبد خرید های امسال هیچ کتابی نیست جز "عالیجناب پنگوئن" مجموعه داستان های کوتاه از رضا مولایی. دلیل انتخاب به عنوان گل سرسبد را هم احتمالا متوجه شده اید دیگه!!! رتبه دوم هم رسید به داستان "مرگ و پنگوئن" اثر اندی کورکف.

# ساعت 6 و 29 دقیقه و 44 ثانیه بعد از ظهر پنج شنبه به منظور عبور از عرض اتوبان رسالت و خداحافظی با دوست همراهم داخل راهروی مترو مصلی گیر افتاده بودیم. جای شما که خالی نبود، چرا که اصلا جای خالیی نبود. چنان جمعیت فشرده و به هم فرورفته ایستاده بودند، که من کمتر دیده بودم. به قول یکی از گیرافتادگان در آن تونل وحشت، با سرعت "دقیقه ای یک پله" توانستیم از فشار عقب و جلو و چپ و راست خلاصی یابیم و عرض خیابان را رد کنیم. جالبی ماجرا هم زمانی بود که من دوربین رو درآوردم تا چندتایی عکس بگیرم و از قضا دوربین فلاش زد. چنان ملت و خصوصا نُسوان حاضر در تونل، داد و هواری برآوردند که گویی همین فردا عکس های تمام قد آن ها را در سایت [...] می خواهم بگذارم و به آشنایانشان میل کنم!!! به هر زوری که شده بود فحش های اطرافیان را به جان خریدم و چندتایی عکس (البته بدون فلاش) از جمعیت گرفتم، البته خیلی عکس های خوبی از کار در نیامد، اما کاچی به از هیچی!
# به هر حال نمایشگاه امسال با همه قوت ها و ضعف هایش تمام شد. به امید آنکه در سالی دیگر در نمایشگاهی با کمبود های کمتر، در کنار شما دوست عزیز از مقابل غرفه ها بگذریم و درباره کتاب ها صحبت کنیم و ...



Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.