قفل دوچرخه

برای چهارمین بار هست که پایش پول می دهم و بعد از دو سه روز دستم را مجددا در حنا فرو می کند. این مشکل بنده از روزی شروع شد که برای اولین بار از زمان عهده داری مسئولیت کلیدداری (از سال سوم ابتدایی) دسته کلیدم را گم کردم. از جمله کلید های دسته کلید مفقودی، کلید قفل دوچرخه ام بود. خوب مجبور بودم قفل جدیدی بخرم و قفل قبلی را که به دوچرخه بسته شده بود، ببرم. حالا این که از شانس بد من هست یا از بی وجدانی سازندگان ایرانی و چینی قفل ها، تفاوت زیادی ندارد. آنچه برای من اهمیت دارد آن است که انواع و اقسام قفل ها را با قیمت ها متفاوت آزمودم و افاقه نکرد و هر کدام به علتی از کار افتاد. هر بار برای جلوگیری از تکرار مشکل قبلی فکری کردم و اما عیبی جدید در قفل جدید غافلگیرم می کرد!
حالا از مصیبت های زندگی بدون دوچرخه (یا بهتر بگم؛ زندگی با دوچرخه همراه محدودیت های فراوان در شهری که مملو از دوچرخه دزد هست به شکلی که ترجیح می دهی بدون دوچرخه اموراتت را بگذرانی) نمی دانم کدام را بگویم. از سر و کله زدن با رانندگان تاکسی که با انصاف هایشان قیمت را فقط 50% اضافه می کنند تا علافی در ترافیک اعصاب خوردکن خیابان های بی نظم و ترتیب این شهر فسقلی. البته گز کردن طولانی مدت خیابان ها هم احتمالا بر می گردد به زمانی که جد هفتم اینجانب از اصفهان رد می شد و برایم ویژگی «خسّت» را به ارث گذاشت. فعلا تا روزی که دوباره دلی به دریا زدم و برای بار پنجم پول را پای قفلی دیگر-به امید تکرار نشدن تجربه های پیشین- ریختم همین آش هست و همین کاسه.
اما می دانید قسمت دردآور ماجرا کجاست؟ آنجایی که پس از خریدن و البته از کار افتادن اولین قفل از سری قفل های کذایی، دسته کلید مفقود شده، پیدا شد. آخه می دونید، فقط دو روز پیش از پیدا کردن دسته کلید، قفل قدیمی بسته شده به چرخ را بریده بودم و تا آن روز صبر کرده بودم به امید پیدا شدن دسته کلید.
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.