ساعت از 1 نیمه شب گذشته. تازه داشت چشمم گرم می شد برای خواب که صدای هولناک گمب و گمب مانع خواب دلنشین شد..
هسایه دیوار به دیوار خانه مان تازه به این محل آمده است و در این مدت خیلی همدیگر را نشناخته ایم. فقط در این حد که پدر خانواده را در کوچه ببینم، می شناسم و سلامی به هم رد وبدل کنیم. پدر و مادرم هم تقریبا همین وضع را دارند. حالا امشب در خانه آن ها مراسمی است. احتمالا ازدواج یکی از دخترانش، نمی دونم شایدم خبر دیگری باشد. به هر حال سر و صدای کر کننده ی خانه آن ها در این نیمه شب مانع خواب ما شده است.
خوب شایدم حق داشته باشند حالا یه شب می خواهند خوش باشند مگر من بخیلم. با یه شب نخوابیدن که نمی میرم! اصلا تقصیر خانه ماست که آنقدر شل و ول هست تا به صدای موزیک گروه به اصطلاح ارکستر آن ها چهار ستونش می لرزد.
توی این صر و صدا درس هم که نمی توان خواند! فقط می مونه این اینترنت که باید یه جوری تا کاهش سر و صدای خانه همسایه با آن سر کنم.
راستی کامپیوترم همانطور که یهو خراب شد همونطور هم یهو درست شد. البته درست که چه عرض کنم. فقط می دونم روشن می شه بعدش دیگه با خداست. حالا این چند روز هم باهاش سر می کنم بعد از امتحانا می دونم با این ابوقراضه چکار کنم!
خوب دیگه چه خبر؟ آها راستی زلزله. من اون موقع خونه تنها بودم، دیدم خونه داره می لرزه یه جورایی مثل الان، اما اون موقع هیچ صدایی نداشت. تا اومدم به خودم بجنبم زلزله تموم شده بود. خدا رحم کرد کوتاه مدت بود وگرنه نمیدونم با این آمادگی ذهنی که من وقت وقوع زلزله برای پناه گرفتن دارم، اگر یه زلزله شدید بود الان چند خروار آجر و سیمان و خاک و گچ روی جسدم تل انبار شده بود.
راستی دیروز سالروز شهادت دکتر چمران بود.خوب عزیزان حکومتی برای او حسابی سنگ تموم گذاشتن البه هر سال می گذارن، خدا آخر و عاقبتشون رو به خیر بگرداند که از دخل و تصرف تاریخ هیچ ابایی ندارند. حالا خوبیش اینه که چمران یه داداش حزبل داشت تا دشمنان زمان زنده بودنش امروز برایش گریه و زاری بکنند و در ذکر همرزمی هایشان با شهید بگویند. من وقتی زندگی چمران را می بینم و می بینم که این نابغه چگونه در هر زمینه ای که وارد شده است به قله افتخار رسیده واقعا تاسف می خورم برای خودم که در این زمانه نمی توانم از وجود دکتر بهره ببرم. درسته که اگر الان مصطفی چمران زنده بود به مانند سایر همفکرانش به اتهام تشویش اذهان عمومی خانه نشین شده بود و یا اگر در خارج از کشور زندگی می کرد و به اتهام براندازی نرم هر روز اسمش در کیهان نوشته می شد. حتی در این حالت هم افرادی مانند او خیلی می توانستن به ما برای رسیدن به جامعه ای آزاد و آگاه کمک کنند.
مثل اینکه به همسایه ما تذکر داده شد صدا را پایین بیاورند. خوب پس من هم تا اینا ساکتند برم بخوابم.
از اینکه همین طور خواب آلود مقداری چرت و پرت نوشتم عذر می خواهم.
فعلا خداحافظ
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.