دو سالگی!

امروز چهارم مهر 1387هست. سه روز پیش، یعنی اول مهر، یک روز خاص برای این وبلاگ بود. سالروز تولد وبلاگ «پنگوئن 101». به عبارتی پنگوئن سومین روز از سومین سال حضور خود در وبلاگ شهر را می گذراند. زندگی در این شهر مجازی همانند شهرهای حقیقی، تجربه های شیرین و تلخ زیادی با خودش دارد، اما مهم آن است که سعی کنیم از زندگی و تجربیاتش، لذت ببریم. حتی از موارد تلخش!
از تمام دوستانی که محبت داشتند و دارند و به اینجا سری زده اند و می زنند، بسیار بسیار متشکرم و امیدوارم مهمان نوازی «بابا پنگی» در این خانه محقر و گوشه افتاده و در میان هیاهوی این ابر شهر بی در و پیکر، خاطره و تجربه خوشی برایشان باقی گذاشته باشد.
طبیعتا تجربه های جدید باعث ایجاد تفاوت هایی میان سال پیش و امسال این خانه شده است، اما یکی از مهم ترین تغییراتی که این وبلاگ نسبت به سال گذشته پیدا کرده آن است که؛ اگر پارسال در اولین روز مهرماه، فقط دو نفر «من در پنگوئن» را می شناختند، امسال این تعداد کمی بیشتر شده! اولش فکر می کردم این اتفاق همراهش سختی هایی برای «منِ در پنگوئن» داشته باشد و باعث اعمال تغییراتی در «پنگوئن 101» شود، اما پس از کمی کلنجار رفتن و سبک سنگین کردن، مجددا این خانه شکل و روی طبیعی خودش را پیدا کرد و امیدوارم صاحب این خانه اول مهرماه سال 1388 با دست پُر تری از پس پذیرایی مهمانانش برآید.

یک سری توضیحات در باره یک سری تغییرات:
# درباره کامنت دانی: همانطور که مستحضر می باشید این وبلاگ کامنتدانی بسیار فعالی دارد! به همین دلیل و به امید مبارزه با پدیده «ناشناس» نویسی و در ضمن کسب تجربه سختی های فراوان هنگام ارسال کامنت در وبلاگ هایی که به مانند اینجا از سیستم کامنت نویسی «Blogger» استفاده می کنند، مجددا سیستم کامت دانی اینجا را به سیستم ساده «HaloScan» انتقال دادیم. امید است تا با همت شما خیال ما در زمینه فعال بودن کامنتدانی، مجددا به وادی اوهام گرفتار نشود!
# درباره ستون منتها الیه سمت راست: خوب همانطور که می بینید کمی شکل و شمایل ستون مربوط به لینک ها و پیوندهای وبلاگ ها تغییر کرده است. از امکان جدید و بسیار مفیدی که بلاگر برای کاربران خودش ایجاد کرده که و نام «لیست وبلاگ» را هم بر روی آن گذاشته، استفاده شده است. در این سیستم به راحتی می توان فید های موجود در گوگل ریدر را به «لیست وبلاگ» اضافه کرد و علاوه بر آنکه بلاگ های به روز شده را بدون نیاز به پینگ کردن نشان می دهد، تیتر و جملاتی از مطلبی که نویسنده بر روی وبلاگش گذاشته را نیز در کنار نام وبلاگ نمایش می دهد و به این طریق حق انتخاب را برای خوانندگان گسترده تر می کند! در ضمن ستون های «Weblogs» و «Arakian Bloggers» هم جز تغییراتی مثل حذف وبلاگ هایی که مدتهاست مطلبی را نفرستاده بودند و اضافه کردن وبلاگ هایی که مدتی است با آن ها آشنا شده ام یا مشترک فید آن ها را در «گودر» هستم، تغییر خاص دیگری نکرده و کماکان تحت سیستم «بلاگرولینگ» (ملقب به آفتاب لب بوم) به کار خود ادامه می دهند! راستی از تمام همشهریان محترم تقاضا دارم تا اگر احیانا با وبلاگی اراکی برخورد کردند حتما آدرس آن را به من برسانند.
# درباره بلاگرفارسی: درست بود در این باره همان شش هفت ماه پیش که قالب این بلاگ را تغییر دادم می نوشتم. به هر حال بایستی اعلام کنم که دست مدیران این سایت بسیار مفید درد نکند که کار ما بی سوادان IT ندان را بسیار ساده کرده اند. علاوه بر قالب اینجا که از محصولات تیم بلاگر فارسی می باشد، در بسیاری از جزئیات دیگر مقوله وبلاگنویسی، از راهنمایی ها و امکانات این وبسایت و همچنین وبلاگ آقای منیری از مسئولین رده بالای سایت مذکور، در این وبلاگ استفاده شده است. همچنین به پاس این زحمات و خدمات «لوگوی بلاگر فارسی»، همانطور که می بینید، بر دیوار این خانه نصب گردید.

"ماجرای خبرگزاری فارس و خاتمی" و دروغگویی با هدفی نامشخص؟

خبرگزاری فارس چند روز پیش خبری را کار کرده بود که خاتمی در جمع خبرنگاران و در پی اصرار خانمی اعلام کرده که در انتخابات آتی شرکت نمی کند. این خبر از سوی بنیاد باران تکذیب می شود. فارس هم برای آنکه مچ تکذیب کنندگان را گرفه باشد و حقانیت خود را ثابت کند، این فایل صوتی که در آن خاتمی اقرار به عدم شرکت در انتخابات می کند را بر روی سایتش قرار داده. تا اینجای کار که اتفاق غیر طبیعی پیش نیامد! ولی ماجرا از جایی جالب می شود که شما به این فایل گوش کنید. البته به شرطی که با دقت گوش کنید. چون من هم تا زمانی که دوستی این نکته را به من نگفته بود متوجه عمق قضیه نشدم!
فارس مدعی است خاتمی در نوار صوتی این جملات را گفته است:
"گفته اند نگو، من مي‌خواهم بگويم نمي آيم، دوستان مي گويند فعلا اعلام نكن والا تا الان گفته بودم."
اما وقتی به جمله ای که در نوار صوتی گفته می شود با دقت گوش می کنیم. این جمله را می شنویم:
"گفته اند نگو، من می خواهم اعلام بکنم، دوستان می گویند فعلا نگو، والا اعلام کرده بودم."
خداییش یک بار دیگر به این دو جمله را بخوانید و به تفاوت ها توجه نمایید!
نمی دانم خبرنگاران خبرگزاری فارس ملت را ابله فرض کرده اند، یا اینکه خودشون ... دور از جون! البته شاید گوش من هم مشکل داشته باشه. آخه می دونید چند وقتیه به گوش پزشکی مراجعه نکرده ام!
خداییش این را هر کسی می داند که خاتمی خودش قصد شرکت در انتخابات را ندارد. ولی بر سر خبرگزاری فارس چه اجباری بوده که برای نشان دادن این قضیه دروغ به این تابلویی بافته ...؟! حتی در پایان نوار از قول دو خانم که مشخص نیست چه کاره اند، جمله ای رد و بدل می شود که ظاهرا خاتمی گفته است نمی آید. ولی برای چه فارس جملاتی را که از دهان خاتمی خارج شده است را "تحریف" کرده تا مقصود خود را برساند، ظاهرا نباید خیلی مشخص باشد!
این لینک خبر فارس.
این هم
لینک خبرگزاری الف که عینا خبر فارس را کار کرده. ظاهرا دست اندرکاران الف هم وقت گوش دادن به فایل صوتی را نداشته اند!

خیابان "دکتر محمد مصدق"

مدتی است بحث خیابان مصدق از جمله مباحث مطرح طرفداران و مخالفان آن مرحوم شده است. علت اصلی طرح مجدد آن هم بر می گردد به تلاش عده ای از اعضای شورای شهر تهران برای نام گذاری خیابانی در پایتخت به نام "دکتر محمد مصدق" و البته مخالفت اکثریت شورا با تلاش آنان. این اکثریت معتقدند نام دکتر مصدق "ویژگی های لازم" برای قرار گرفتن بر سر خیابانی در پایتخت ایران را ندارد!
همانطور که از دلیل بیان شده از سوی مخالفان عیان است، گفتگو درباره این که آیا نام دکتر مصدق لایق خیابان های تهران هست یا نام خالد اسلامبولی یا نمی دونم صدتا اسم دیگر (حالا به نمونه های ایرانی اش کاری نداریم!) هیچ فایده ای جز جدلی تکراری و گذرا و بی فایده ندارد.
اما آنچه که مدنظر من هست اصرار فراوان طرفداران (حداقل بخشی از طرفداران) دکتر مصدق است برای نام گرفتن خیابانی به نام آن بزرگمرد. مطمئنا اگر دوستان با شخصیت دکتر آشنایی کافی داشه باشند می دانند که ایشان هرگز راضی به قرارگرفتن نامش بر سر خیابانی در ایران نبوده اند. این جمله از دکتر مصدق است (البته نقل به مضمون) که "نمی خواهم نام من چه در هنگام حیاتم و چه در هنگامی که در این دنیا نیستم بر روی خیابانی قرار بگیرد". تا آنجا که ذهن من از مطالعه کتب مربوط به دکتر یاد دارد، مصدق دلیلی هم برای این خواسته اش می آورد که متاسفانه الان به طور دقیق حضور ذهن ندارم تا با آوردن سند این جمله از دکتر، به طرفداران ایشان صحت این جمله و محتوای دقیق آن را نشان دهم.
حالا با وجود این حقیقت علت اصرار دوستداران مصدق چیست؟ نمی دانم. شاید بخواهند یاد آن "بزرگمرد ملی" را زنده نگاه دارند و جایگاه والای او را نشان دهند. اما مگر امروز که نام هیچ خیابانی چه در پایتخت و چه در سایر شهرهای ایران یادآور او نیست، مصدق از یادها خارج شده است. آیا چون نام آیت الله کاشانی یا نواب صفوی یا حتی دکتر فاطمی که تقریبا در تمامی شهرهای ایران بر روی خیابان یا اتوبانی هست، باعث شده محبوبیت آنها در بین اقشار مردم از دکتر مصدق بیشتر باشد؟
می دانم مطمئنا مطرح کردن این بحث در جو فعلی جامعه ما طرفدار زیادی ندارد. همانطور که همیشه این گفته من در برابر دوستانی که با حرارت از مصدق دفاع می کنند و منتقد نبود خیابانی به نام او هستند، با عکس العمل خوبی مواجه نشده است! اما به نظر من دوستانی که علم حمایت از مصدق را برافراشته اند، نباید بر روی موضوعی که خود آن بزرگوار به آن رضایتی ندارد و این عدم رضایت راهم اعلام کرده است پای بفشارند.

داستان آن که "شهرستانی" می نامیم و آن که "تهرانی" می خواند!!!

فکر کنم خواندن پست «داستان ما تهرانی ها، ما آدم ها» از وبلاگ «از میان ذهن من» برای بسیاری از ما خوب باشد. حداقل تلنگری خواهد بود. لینک این مطلب را در بالاترین پیدا کردم. و البته مانند بسیاری از لینک ها خوب دیگر، حالا به هر علت مانند نبودن فرستنده لینک در جمع جرگه های معروف بالاترینی، تا الان آرای لازم را برای رسیدن به صفحه اول و دیده شدن را به دست نیاورده!
در شهر ما به عللی مهاجر زیاد است. طبق آماری که چند سال پیش گرفته شده بود بیش از 90% ساکنین اراک، اراکی نبودند و همگی جزو دسته مهاجرین محسوب می شدند! البته باید دید تعریف از مهاجر چیست؟ و آیا آنکه یکی دو نسلش در این شهر ساکن بوده اند، بومی اهل این شهر محسوب می شوند یا نه؟ اما این بحث خیلی مهم نیست! چرا که همه خود را "بچه ناف شهر" می دانند و دیگران را با صفاتی مثل "دهاتی" مورد توبیخ و سرزنش قرار می دهند. بارها در جمع های همشهریان، چه در تاکسی، چه در صف های مختلف، چه در مراسم های مختلف شهری و ... با این نوع گفتمان برخورد کرده ام . فرضا اگر در تاکسی سوار باشید و راننده ماشین روبه رو، مانند همه ما، یک انحراف به چپ معمولی (!!!) داشته باشد، راننده تاکسی - اگر حوصله حرف زدن داشته باشد - امکان ندارد با نثار کردن الفاظ "دهاتی"، "تو باید توی داهاتتون خر سواری کنی"، "این دهاتی ها توی شهر چه کار می کنند"، "این دهاتی ها آمدند و شهر رو به گه کشیدن" و بسیاری عبارات دیگر با شاه بیت دهاتی، راننده متخلف را تأدیب نکند! همیشه در این مواقع من یاد آن آماری می افتم که نوشتم. اما خوب نگفته مشخص است همه خودشون را جزو اون ده درصد "شهری" می دانند!
حالا "تهمینه" خانم هم در وبلاگشان به خوبی این مسئله را نشان داده اند. با این تفاوت که در اراک تبعیض بین دو طبقه "شهرستانی" و " روستایی" است و در تهران تبعیض بین "شهرستانی" و "شهری". در مورد تهرانی ها هم همان آماری که نوشتم صادق است. من اگر جای تهمینه خانم بودم از طرف چت کننده می پرسیدم، پدر و مادر تو کجایی هستند؟ آیا آنها اشتباه کردند "دهات" خودشون را ول کردند، تا امروز تو با عنوان "تهرانی" فخر بفروشی و آنهایی که دهات پدر و مادرت را ترک نکردند "دهاتی" بنامی و از سودای "تهرانی" شدنشان گله کنی؟
متاسفانه سیاست های غلط حکومت ها (که سابقه ای بسیار بیش از 30 سال دارد!) سبب ساز موج فزاینده مهاجرت ها شده است. از "روستا به شهرستان" از "شهرستان به شهر" و از "شهر به خارج از کشور". البته این روال مستثنی هم دارد و آن گروه اقلیتی است که دو پله یکی می پرد. مثلا از "روستا به شهر" یا از "شهرستان به خارج از کشور"!
در عبارت "شوخی شهرستانی" دقت کرده اید؟ اگر "تهرانی" در "شهرستان" باشد چنان غروری دارد که انگار بچه انیشتین هست! و اگر "شهرستانی" در "تهران" باشد چنان با او برخورد می شود که انگار بی عرضه ای تمام عیار و از پشت کوه آمده است! جالب است! نمی دانم ریشه این موضوع از کجاست؟ اما بچه های "شهرستان" چنان از "تهران" و "تهرانی" تعریف می کنند که انگار بچه های خدا هستند و در بهشت زندگی می کنند!!!
اصولا فکر کنم یکی از ویژگی های ما ضعیف کشی است. منتظریم کسی از ما ضعیف تر باشد و در بهترین حالت تا می توانیم بر او فخر فروشی کنیم. گویی فاصله ما تا اویی که ضعیف نگاه داشته شده پر شدنی نیست. دوست نداریم به یاد بیاوریم خود ما یا والدین ما، خود زمانی از همین ضعیف نگاه داشته شدگان "شهرستانی" یا "روستایی" بودیم که به امید امکانات بهتر به "شهر" مهاجرت کردند. حالا باید آنهایی که می خواهند به امید دستیابی به موقعیت بهتر مهاجرت کنند را سرزنش کنیم؟
تازه موضوع در مورد کنکور بسیار متفاوت است. آنجا دیگر بحث شایستگی علمی است. به دلایل کاملا مشخص امکان رشد علمی در تهران بهتر و بسیار بهتر از سایر شهرهای و روستاهای (!!!) ایران است. چرا باید کسی که برای بهره گیری بیشتر از علم، با وجود امکانات به مراتب کمتر تلاش مضاعفی کرده، از فلان فرد پر مدعا و زیاده خواه تهران نشین، سهم کمتری در استفاده از امکانات داشته باشد؟

به یاد پدر

سال گذشته به مناسبت سالمرگ آیت الله طالقانی از نقش موثر و محوری که در جریانات سیاسی ایران داشت نوشتم و نوشتم؛ امروز باید افسوس خورد! چرا که اگر او به آن زودی نمی رفت بسیاری از انحرافات امروز انقلاب هم نبود.
اما امسال زاویه دیگری از شخصیت طالقانی توجهم را جلب کرده. شخصیت دینی او به عنوان یک عالم و دین شناس. نمی دانم چقدر با تفاسیر قرآن کار کرده اید، اما من مدتی است که از حد آشنایی با نام و نویسنده تفاسیر گذشته ام و اندکی لای کتب پر شمار تفسیر قرآن را باز کرده ام.
خواندن و انجام مقایسه بین این تفاسیر نشان دهنده تفاوت صاحبان آن هاست. حداقل برای من تفسیر "پرتوی از قرآن" طالقانی چیز دیگری بوده. افق دید باز و ذهن فعال و موشکاف آیت الله در تفسیر و تحلیل آیات قرآن حقیقتا شور انگیز است. حتی در مقایسه با آثار بزرگانی چون علامه طباطبایی و یا اثری جدید و جامعی چون تفسیر نمونه. هرگاه درک مسئله ای سنگین باشد، شبهه برانگیز باشد، این تمثیل ها و تفسیر های آیت الله طالقانی است که کلید حل مشکل است. تلاش برای توجه به دغدغه های عصر جدید و پاسخگویی به شبهات روز در پرتوی از قرآن کاملا محسوس است. برخلاف سایر تفاسیر که یا به این موارد بی توجه بوده اند یا در پاسخگویی به این مشکلات ناتوان هستند، این تفسیر پرتوی از قرآن است که لا اقل برای من همیشه خوانشش آموزنده و راهگشاست.
و امسال باید به سیاق سال گذشته بنویسم؛ افسوس! باید افسوس خورد که چرا او به آن زودی رفت و تنها تفسیر پنج جزء از سی جزء قرآن مجید را برای ما به یادگار گذاشت.

"ملت حریص" یا "ملت حریص نگاه داشته شده"؟!!

حداقل تا آنجا که به سن من قد می دهد، همراه همیشگی مناسبت های سالیانه، گرانی اجناس مورد نیاز زندگی مردم بوده. حالا فرقی ندارد بین نوروز و رمضان، بین عاشورا و شب چله، حتی بین دولت خاتمی و دولت احمدی نژاد، این رسم ماست. مثلا تفاوت بین دولت خاتمی و احمدی نژاد آن است که در زمان خاتمی قیمت ها فقط در زمانه مناسبت ها گران می شد و پس از پایان مناسبت گران باقی می ماند، اما حالا در طول سال اجناس گران می شوند و فقط در هنگامه مناسبت ها این گرانی «یه خورده بیشتر» می شود. تفاوت در همین حد است و در اصل قضیه تفاوتی نیست!
البته همزاد این گرانی های موسمی هم نمایشگاه هایی است به نام «عرضه مستقیم کالا». همگی آشنایی کامل با این نمایشگاه و نحوه فعالیت و استقبال پرشور مردم از آن ها را داریم. جای دوستان که اصلا خالی نبود اما من امروز به این نمایشگاه که در نزدیکی خانه مان دایر است سری زدم. نمایشگاهی مملو از صحنه های عجیب و بسی تکراری و البته ناراحت کننده. غرفه ای بود که برنج با نرخ دولتی عرضه می کرد. کیسه های پنج کیلویی به مبلغ 3300 تومان. چشم شما روز بد نبیند چنان حجومی به این غرفه آورده شده بود که حتی تماشایش شرم آور بود. تصور کنید غرفه ای به طول سه متر و عرض دو متر و جمعیتی بیشتر از صد نفر از پیر و جوان و زن و مرد که هر کس مشغول فشار آورد بر نفر جلویی خود است. صدای جیغ دختری بیچاره که مسئول فروش آن کیسه های پنج کیلویی برنج هست و التماس هایش برای به صف ایستادن مردم. صورت سرخ و برافروخته سرباز وظیفه بی نوایی که شدت فشار جمعیت نمی گذارد حتی صدایش درآید و جواب های تکراری تمامی صد نفر به سرباز که خود را اولین نفری می دانستند که از چهار صبح در صف ایستاده.
با یکی از کسانی که موفق شده بود به کیسه طلایی دست پیدا کند کمی صحبت کردم. می گفت این برنج در بازار کیلویی 1300 تومان می فروشند (من که از برنج هیچ سردر نمی آورم اما حداقل از قیمت آن می شود نا مرغوبیت آن را فهمید). این آقایی که سن بابای من را داشت وقتی اشاره ای به جمعیت کردم فقط سری از تاسف تکان داد. نفر سومی وارد گفتگوی ما شد و بدون مقدمه گفت «مردم ما نفهمند که اینجوری به خاطر پنج کیلو برنج از سروکول هم بالا می روند». آقای همسن بابای من با نگاهی عاقل اندر سفیه به نفر سوم گفت: «برنج کیلویی 1300 تومن را دارد می دهد کیلویی 600 و خورده ای.» گفتگوی ما با همین جمله و البته تکان دادن مجدد سر به طرف راست و چپ از طرف تمامی گفتگو کنندگان تمام شد.
دیگر لازم نیست از صف مرغ یخ زده ای بگویم که کیلویی 2300 می فروختند. قیمتی که برای مرغ تازه گران محسوب می شود چه برسد به مرغ یخی. آنوقت نوبت را هم برای چهار روز بعد می دادند. می دانید یعنی چی؟
فقط می شود گفت ای کاش حقیقتا قیمت های نمایشگاه ارزان بود و چنین صحنه هایی را می دیدیم. ای کاش مردمی که این چنین برای گرفتن پنج کیلو برنج به هم دروغ می گفتند، روزه نبودند. ای کاش اجناسی که برای خریدن آن ها همه جور فحش و اهانت را به جان می خریدند ارزش آن را داشت و ... .
نمی دانم این حرصی که در تمامی ما وجود دارد از کجا نشات گرفته. مثال زیاد است. مثلا همین قضیه بنزین و شلوغی پمپ بنزین ها.
شاید در ژن ما چنین اخلاقی تعریف شده است؟ شاید در روش تربیتی ما چنین روشی گنجانده شده؟ شاید سختی های زندگی چنین واکنشی را گریزناپذیر کرده؟ شاید سیاست حکومت برای سرگرم کردن ملت این باشد؟ شاید ...؟ و باز هم شاید ... !!!
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.