سایپا قهرمان میشه

سایپا قهرمان میشه
لیگ به اصطلاح حرفه ای فوتبال ایران هم تمام شد. همان طور که همگان اطلاع دارند سایپا با سرمربی گری و گلزنی علی دایی قهرمان شد و همچنین استقلال اهواز دوم، پرسپولیس سوم، استقلال تهران چهارم و سپاهان هم پنجم شد.
اینم از جذابیت های فوتبال بی رئیس کشور ماست، که مثلا همه تیم ها در ابتدای فصل هر گونه ارتباط با بازیکنی را انکار می کنند و اساسا هیچ تیمی حاضر به پرداخت هزینه همراهی با آن بازیکن نیست. اما در آخر فصل همان بازیکن منفور تبدیل به عامل اصلی قهرمانی تیمی می شه که در روزهای آخر فصل نقل و انتقال و با صد تا اما و اگر حاضر شد او را به خدمت بگیرد.
و یا مثلا تیمی که از هشت هفته مانده به پایان لیگ اعلام می کند که دیگر از قهرمانی در لیگ نا امید شده و فقط به جام حذفی چشم دوخته، اما نا گاه در هفته آخر خود را دارای شانس قهرمانی می بیند و تازه در آخر کار بالا تر از تیمی قرار می گیرد که تا همین هفته قبل شانس اول قهرمانی بود.
در کل خوشحالم که استقلال و پرسپولیس قهرمان نشدند. خوشحالم علی دایی بلاخره از میادین فوتبال خداحافظی کرد. ناراحتم که تیم با ریشه ای مثل فولاد سقوط کرد. و ناراحتم که چرا سپاهان و پرسپولیس که از نظر من بازی های خیلی خوبی در این فصل نمایش دادند جای بهتری در جدول ندارند.
در ضمن، نمی دونم چه زمانی این روز خواهد آمد ولی می دانم که زمانی فوتبال کشور ما موفق است که توانسته باشیم حداقل یک جشن قهرمانی آبرومندانه برگزار کنیم.
دیگر عرضی نیست!
رزوگار بر شما هم (به مانند علی دایی) به کام باشد.

ماجرای کبوتر وحشی خانه ما

ماجرای کبوتر وحشی خانه ما
کبونر وحشی که پس از مهاجرت بهاره برای در امان ماندن از باد و باران بهاری و حمله درندگان از شکستگی اندک نورگیر خانه مان نهایت استفاده را برده بود و به دنبال داشتن مکانی آرام برای تربیت فرزندانش گوشه ای از اتاق شیشه ای نورگیر را برای ساخت لانه انتخاب کرده بود.
مدتی بود که به آن و بعد از مدتی آن ها عادت کرده بودیم. حتی آلوده کردن محیط خانه به وسیله مدفوع حیوان هم دلیلی نشد تا با ترمیم شیشه شکسته مانع ادامه زندگی کبوتر در زیر نورگیر شویم.
چند روزی می شد که خبری از سرو صدا و البته مدفوع کبوتر نبود. نمی دانستم چرا کبوتر نور گیر را ترک کرده. شاید جای بهتری برای زندگی پیدا کرده بود. نمی دانستم.
اما زمانی دلیل غیبت ناگهانی کبوتر را فهیدم که دیگر او وجود نداشت. روزی که برای راه اندازی کولر به پشت بام رفتم با پرهای پراکنده، تکه گوشت های به جا مانده و استخوان های شکسته شده ایی از نبردی نابرابر رو به رو شدم.
بی چاره کبوتر به خیال در امان مانده از حمله ی گربه زندگی در هوای بسته را به هوای باز ترجیح داده بود. اما غافل از آن بود که حتی اتاق شیشه ای هم، مانع از درندگی گربه نخواهد شد.

بلاخره میلان قهرمان باشگاه های اروپا شد. بازی امشب برخلاف فینال دو سال قبل خیلی زیبا نبود. اما با این حال ارزش دیدن را داشت. مخصوصا از 10 دقیقه مانده به پایان بازی تا 30 دقیقه بعد از پایان بازی. کاکا خیلی خوب کار نکرد گرچه روی هر دو گل میلان تاثیر گذار بود، جرارد هم اصلا روز خوبی نداشت. در کل بازی های نیمه نهایی خیلی قشنگ تر و جذاب تر بود مخصوصا بازی برگشت میلان و منچستر.
راستی سپاهان هم طلسم را شکست و موفق شد به مرحله یک چهارم نهایی بازی های آسیایی صعود کند. واقعا جای تشکر داره از مدیران این تیم شهرستانی که علی رغم بی توجهی مسئولان ورزشی کشور به باشگاه های غیر تهرانی (بهتر است بگم غیر استقلال و پرسپولیس) راه خود را به خوبی می پیمایند. امیدوارم این تیم را در فینال بازی های امسال ببینیم.

من با اهمیتم!

من با اهمیتم!
دیشب ساعت حدودا 11 از مهمانی برمی گشتیم. وقتی از جلوی پمپ بنزین رد شدیم، دیدم صف بسیار طولانی از ماشین ها (که اصلا در حافظه من، مانند آن وجود نداشت) جلوی پمپ بنزین کشیده شده بود. خوب طبیعتا به ذهنم رسید چون از فردا ارائه بنزین کارتی می شود و لابد ملت هم خیال می کنند کارتی شدن برابر است با سهمیه ای شدن بنزین، تصمیم دارند باک خودرو خود را پر کنند که از سهمیه شان کم نشود.
صبح زود رفتم بقالی برای خرید شیر. رادیو روشن بود و تماس تلفنی زنده ای با یک شهروند برقرار شده بود. آقای شهروند که احتمالا مسافر کش بودند می فرمود که من دیروز بنزین را لیتری 80 تومن زده ام، اما امروز به من می گن لیتری 100 تومن شده. و مسلما نسبت به این موضوع اعتراضی نمود. جناب آقای مجری برنامه در جواب آقای شاکی توضیح دادند که دیروز ظهر خبرنگار برنامه آن ها از فلان مسئول پرسیده قیمت بنزین چند است و آقای مسئول جواب داده که 80 تومن باقی می ماند و تغییری نمی کند. و آقای مجری ادامه دادند که البته دیشب هیئت دولت تصویب فرمود که نخیر قیمت بنزین از 3 ساعت دیگه 100 تومان خواهد شد.
اول اومدم تعجب کنم. اما به جاش یه ذره از خودم تعجب کردم. آخه اگر غیر از این بود تعجب داشت. وگرنه که تمام تصمیمات مملکت ما مخصوصا در این دو سال اخیر یک شبه گرفته شده. از نکات جالب این تصمیم هم اینه که این تصمیم رو کسانی گرفتن که از دو سال پیش به قبل تر مخالف جدی گران شدن بنزین بودند.
خوب حالا یکی به من بگه به تو چه که به قیمت بنزین کار داری. تو که خودت ماشین نداری، ماشین بابات هم بعد از یک ماه دویدن داخل اداره پست و اینترنت، کارت هوشمند سوخت نداره که بخواهی بنزین بزنی. همیشه هم با دوچرخه این ور و اون ور میری پس افزایش قیمت تاکسی هم دخلی نمی تونه بهت داشته باشه.
نه آخه واقعا به من چه که بنزین یهو 20 تومن گرون شد، اصلا سگ خور 2000 تومن گرون بشه. من که اصلا اهمیتی ندارم که مثلا از یه روز قبل بهم بگن از فردا قراره فلان چیزو گرون کنیم یا زبونم لال ارزون. من فقط برم آب نبات چوبی مو ممک ممک بزنم و وقت انتخابات هم به وظیفه ی شرعی قانونی انسانی حیوانی گیاهی سنگی ... که برایم قائل شده اند، عمل کنم. والسلام.

امنیت اجتماعی نمی خواهم

امنیت اجتماعی نمی خواهم
در پست قبلی نوشتم که ایجاد ضرب و شتم در دستگیری قداره کش ها و به قول حکومتیان اراذل و اوباش طبیعی است. اما اون موقع نمی دونستم که این ضرب و شتم چه جوری داره اتفاق می افته. واقعا با هیچ منطق و استدلالی نمی توان اقدامات صورت گرفته از سوی نیروهای نقاب کشیده انتظامی را توجیه کرد. حرکات و اقداماتی که از حیوانات و حیوان صفتان هم بعید است صورت بپذیرد. چه برسد به نیروهای انتظامی یک جامعه.
به فرض که فرد متهم بدترین کارها را هم صورت داده باشد. آیا هیچ فرد حقیقی و حقوقی حق دارد او را بدون در اختیار داشتن هیچ وسیله دفاعی، به صورت چند نفره و با باتوم و چکمه های سربازی زیر لگد بگیرد؟ چه قانون شرعی و عرفی به نیروی انتظامی اجازه می دهد یک چاقو کش را (تازه اگر اتهام او ثابت شده باشد، فعلا که اتهام هیچ کس ثابت نشده) در خیابان های شهر به راه بیاندازد و با کمک زننده ترین اشکال و ابزار، آبروی (داشته و یا نداشته) او را به بازی بگیرد.
آیا به فرض آن که مردم هم از دست فردی دل پرخونی داشته باشند (که دارند) و از نیروی انتظامی که ملزم به برقرار ساختن قانون در جامعه است خواهان تنبیهی همانند بلاهایی که آن رذل بر سر آنان می آورده باشند، این نیرو حق دارد حکم احساسی مردم را ملاک قرار دهد و به روش های غیر قانونی به (به اصطلاح) تنبیه اشرار بپردازد؟
آقایان پلیس، شمایی که در سال های طفولیت من نقش انسان هایی مهربان را برایم ایفا می کردید. این شیوه ای بود که می خواستید امنیتی که چهار سال پیش فقدانش را حس کرده بودم به من باز گردانید؟
نمی خواهم، امنیتی را که با چند عدد آفتابه زرد و قرمز و راه راه زرد و قرمز قرار است برای من به وجود بیاید، نمی خواهم.
................................................
پنگوئن نوشت1: این روزها به جز لکه های ننگی که نیروی انتظامی بر دامن ملت ایران بر جای می گذارد، خبر های خوبی هم است. مثلا در ورزش. مثلا در بسکتبال. مثلا در تیم صبا باطری. مثلا در جام باشگاه های آسیا.
فقط می تونم بگم دستشون درد نکنه. واقعا بازی های زیبایی انجام دادند. مخصوصا بازی دیروز که بازی نیمه نهایی بود و مخصوصا 24 ثانیه آخر بازی، عجب هیجانی داشت. بچه ها خسته نباشید.
پ.ن2: البته با ابراز شرمندگی نسبت به تمام نیروهای صادق و پاک نیروی انتظامی. اما چه کنیم که همین طور یه ریز چیزایی جلوی پامون می ریزین که مجبور بشیم و بگیم بابا توروخدا شر مرسان! اینم یکی از راه های قدیمی ایجاد امنیت اجتماعی در میدان هفت تیر تهران.

امنیت اجتماعی(2)

امنیت اجتماعی(2)
حالا نیروی انتظامی در طی اجرای مرحله دوم طرح ارتقای امنیت اجتماعی، تحت عنوان مقابله با راذل و اوباش مشغول جمع آوری شبانه چاقوکشان و قداره کشان از سطح محلات است. موضوعاتی مطرح می شه مثل اینکه آیا اساسا بازداشت آنان باعث می شود دیگر مرتکب اعمال گذشته خود نشوند؟ نحوه برخورد نیروهای انتظامی با آن ها چگونه است؟ محل هایی که به آن جا یورش برده می شود تا چه حد درست انتخاب شده اند؟ و خیلی مسائل دیگر.
واقعیتش اینه که زمان شنیدن اجرای این طرح خوشحال شدم. چون بعد از چهار سال می دیدم یک نیرویی برای مقابله با این خطر اجتماعی تلاش می کند. اما خوب واقعا نمی دونم بعد از دستگیری آن ها باید چگونه برخوردی برای اصلاح و یا تادیب آن ها صورت بگیرد. اگر زندان بروند که حرفه ای تر می شوند و اگر آزاد بشوند هم جری تر می شن. عقل من که به این موضوع قد نمی ده.
یک چیزی که امروز در اینترنت چشم منو گرفت اعتراض وبلاگ نویسان به این دستگیری ها بود. خوب کاملا حرف درستی است، نباید مثل حیوان با هیچ انسانی برخورد شود، نباید کسی را زیر مشد و لگد قرار داد و نباید کسی را که اتهام آن هنوز ثابت نشده است در ملاعام نشان داد.
اما یه سوال چگونه باید با این تیپ افراد مبارزه کرد؟ فرضا شما به یک آدمی را که تا به حال سر کوچه می ایستاده و حقوق سایر مردم را به انواع و اقسام طرق ضایع می کرده، بگویی شما به اتهام زورگیری بازداشت هستی. آیا او مثل یک آدم با تمدن همراه پلیس راه می افتد و فقط به غیر قانونی بودن بازداشتن اعتراض می کند. نه خیر، او شروع به داد و هوار می کند، احیانا چاقو می کشد، برای فرار تلاش می کند، و در آخر حداقل چهار تا مشد و لگد نثار بازداشت کننده خواهد کرد. پس نمی توان پلیس را به خاطر ضرب و جرح متهم هنگام دستگیری مقصر دانست.
شاید پلیس به خاطر شیوه ای که برای مقابله با اراذل انتخاب کرده مقصر باشد. اما فکر می کنم در اجرای این طرحی که در حال اجراست، مجبور به برخورد با چنین روشی است. همان طور که مثلا در ممالک متمدن اروپایی برای مقابل با تماشاگران مسابقات دقیقا همین گونه رفتار می شود. می دانم اصلا انسانی نیست که فردی را با مشد و لگد به سوی بازداشتگاه برد، اما آیا واقعا برای نهادی که مسئول رسیدگی به امنیت توست، راه دیگری وجود دارد تا با کسی که به کمک زور حق شهروندی تو را از بین می برد، برخورد کند؟

امنیت اجتماعی(1)

امنیت اجتماعی(1)
چهار سال پیش بود. من عضو تیم بسکتبال مدرسه بودم و برای انجام مسابقات بین مدرسه ای به سالنی در یکی از مناطق حاشیه ای شهر می رفیتم. بخش اعظم این محله که به نام "فوتبال" معروفه، محل اسکان حاشیه نشینان شهر است. دبیرستانی پسرانه در این محله است به نام حاج عسگری. این مدرسه بین اراکی ها خیلی معروف است و هر معلمی بخواهد همکارش را نفرین کند، می گه ایشالا معلم حاج عسگری بشی. دیگه خودتان تصور کنید چه جور دانش آموزانی در این مدرسه مشغولند. و البته مدرسه ای که ما در آن درس می خواندیم، به علت آن که مدرسه بچه مثبت ها و درس خون ها بود. مطمئنا از دید حاج عسگری ها همچین خوش نام نبود.
به هر حال قضای روزگار حکم به برگزاری مسابقه بین تیمهای این دو مدرسه داد. در حین انجام بازی اتفاقات عجیبی می افتاد. مخصوصا برای کاپیتان تیم ما که همچین بگی نگی خوشگل هم بود. اوج این حرکات در وقت استراحت بین کوارترهای 2و3 بود، زمانی که بزرگشون اومد بین بچه های ما و در گوش کاپیتان گفت، دعا کن تیمتون برنده نشه! اما متاسفانه تیم ما برنده شد.
بعد پایان بازی تازه ماجرا شروع شد. متوجه شدیم بچه های حاج عسگری توی خیابان منتظر ما هستند. اول من گفتم گور باباشون فوقش یه کم کتک کاری هست و بعدش هیچی. اما بچه ها گفتند اینا همشون چاقو توی جیبشون پیدا می شه. خوب منم از بچگی با روزنامه بزرگ شده ام و از صفحه حوادث به طور کامل خبر داشتم و فهمیدم عجب توصیه بدی کرده بودم. حالا ما اومدیم زبلی کنیم، خیلی سریع قبل از اینکه بچه های حاج عسگری بفهمند چی شده، یه تاکسی گرفتیم و هرچی بچه خوشگل داشتیم بار تاکسی کردیم و فرستادیم که بروند. اما از شانس ما به اون طرفی ها می گن گنده لات، و آن ها با این چیزا که کم نمی آورند. جلوی تاکسی را گرفتند و بچه ها را به زور پباده کردند و همچین کتک کاری شروع شده بود که مسئولین مسابقات فهمیدند و آمدن ماها رو جدا کردند. البته با چندتا تاکسی بچه های ما رو روانه خونه هامون کردند.
قضیه به همین جا ختم نشد. از اون روز به بعد بچه های حاج عسگری هر وقت ما مسابقه داشتیم، جلوی درب سالن منتظر ما می موندند. بچه ها هم برای در امان ماندن از خطر چاقوی آن ها چند نفر چند نفر به همراه پدر یکی (مثل بچه ابتدایی ها) به سالن می آمدند و بر می گشتند. بیچاره کاپیتان که مخصوصا 10 دقیقه بعد از بازی می آمد تا حاج عسگری ها رفته باشند.
آره این وضع ما بود. بارها پیش خودم گفتم پلیس را مطلع کنیم، اما دوباره پشیمون می شدم. آخه به پلیس چی می گفتم. اونا که هنوز کاری نکرده بودند و جرمی نداشتند. فقط یه خورده زندگی را برای بچه های تیم ما سخت کرده بودند. که به اینم نمی گن جرم.
در اون روزها با تمام وجود، نبود امنیت اجتماعی رو در کشورمون حس کردم. خودم را می دیدم که نمی تونم دربرابر زور گویی تعداد اندکی چاقوکش هیچ گونه عکس العملی مناسب داشته باشم و تنها کاری که از من بر می آمد، فرار بود و دیگر هیچ.

کارت بی هوش سوخت

کارت بی هوش سوخت
از سوی مسئولان رسمی کشور اعلام شده است، از تاریخ اول خردادماه امسال بنزین فقط به وسیله کارت های هوشمند سوخت ارائه می شود. خبر مهمی است. خوب و بدش را هم اقتصاد دانان می دانند و من فقط می توانم حدس بزنم از لحاظ زیست محیطی طرح مفیدی برای ایران خواهد بود.
حالا این وسط نقش ما چیه؟ هیچی، تا یک ماه پیش که نشسته بودیم خونمون تا کارت هوشمند سوخت همانطور که وعده داده شده بود تشریف بیاورد جلوی درب منزل. اما وقتی دیدیم که خبری از کارت مذکور نشد، تصمیم گرفتیم خودمان وارد عمل بشویم. با جمع شدن تعدادی از ماشین های دور و اطراف جمعا مسئولیت پیدا کردن سرنوشت کارت های چهار ماشین با من شد. طبیعتا اینترنت اولین و به روز ترین گام برای رهگیری این کارت هاست. تقریبا جزو اولین کسانی بودم که به این سایت مراجعه کردم. پلاک هر چهار ماشین را وارد کردم. به جز یکی از آن ها که در مرحله صدور کارت تشریف داشت برای بقیه ماشین ها کارت صادر و پست شده بود و من هم شماره مرسوله را یادداشت کردم. حالا نوبت اداره پست می شه. جای شما خای از آن روز تا به حال کار ما شده به اداره پست رفتن و جواب بی ربط شنیدن. مثلا توی اینترنت نوشته کارت به اراک پست شده، اما پست اراک می گه اینجا نیست. تا امروز از چهار ماشین فقط کارت یکی از آن ها رسیده تازه اینم ماجرایی داره، توی اینترنت محل کارت را یکی از ادارات پست تهران معرفی کرده اما ما کارت ماشین را از اراک گرفتیم در ضمن آدرس مالک خودرو هم تهرانه. بلاخره مملکت وقتی گل و بلبل باشه نتیجه اینجوری می شه دیگه!
حالا سه روز مونده به اجرای طرح. و سه تا ماشین روی دست ما بدون کارت سوخت مونده. بلاخره بعد از تلاش بسیار موفق شدیم در اداره پست اراک یک نفر را برای راهنمایی پیدا کنیم و ایشون لطف کرده اند و به ما گفتند که کارت های مان یه جایی در بین ادارات پست گم و گور شده و برای پیدا کردن جایی که رفته باید از طریق اینترنت "کد دبش" مرسوله ها را پیدا کنیم و ببریم خدمت ایشون و بعدش دیگه خیالمون راحت باشه.
حالا مشکل جدید اینه که باید به سایت اداره پست مراجعه کنم و در این شلوغ بازار کار کردن با این سایت هم مصیبتی داره. بلاخره کد های دو تا از ماشین ها را پیدا کردیم و ان شاء الله گوش شیطون کر، فردا باید ببریم خدمت آقای پستچی مهربون. تا بلکم موفق به زیارت کارت های هوشمند سوخت ماشین ها باشیم.
اما متاسفانه هنوز یک مشکل باقی می مونه. من گفتم چهار تا ماشین کارت سوخت لازم داشت. یکیشون که همون اول کار کارتش پیدا شد. دو تای دیگه هم طبق گفته آقای پستچی فردا پس فردا از توی انباری یا سطل آشغال و یا یه جای دیگر اداره پست پیدا خواهد شد. اما ماشین چهارم.
از سه هفته پیش تا همین امروز تنها خبری که از کارت این ماشین سراغ داریم اینه که در دست صدور است. حالا کی صدور می شه و کارش به برنامه پنج ساله چندم خواهد رسید، خدا می دونه. فکر کنم کارت این ماشین زمانی صادر بشه که سیستم توزیع بنزین اساسا حذف شده باشد و دیگر اثری از ماشین های بنزین سوز در خیابان ها دیده نشود!
ولی آخه چرا بین چهارتا ماشین عدل باید ماشینی که مال خودمونه دچار این سرنوشت بشه؟
به این می گن شانس پگوئنی.

هشت ماه پیش بود که شرق توقیف شد. روزنامه ای مستقل که با رفتاری حرفه ای جایگاه محکمی برای خود در نظر گرفته بود . الحق هم در این مسیر موفق بود. این قدم های استوار را می توان در برخورد روزنامه کیهان با شرق جستجو کرد. کیهانی که هر گاه به جریان، شخص و یا موسسه ای زوم کند نشان دهنده ی قدرتی است که می تواند در وجود آن ها باشد و یا به وجود بیاید. اهمیت وجود شرق در روزگار سانسور شدید رسانه ای زمانی بر ما مشخص شد که بعد از آن روزنامه ای برای خواندن و حتی خریدن بر روی دکه دیده نمی شد. اعتمادها جایگزین مناسبی برای شرق نبودند، حتی اگر پشت یکی از آن ها به کروبی گرم باشد و در دیگری جمعی از بچه های شرق جمع شده باشند.
با این حال پس از چند ماه شرق رفع توقیف شد و البته جریان کیهان هم به هدف خود که همان جلوگیری از روند ثابت و رو به رشد شرق بود نایل آمد. امروز با شرقی مواجه هستیم که سردبیرش و سیاست گزارش و جمعی از بچه هایش در هم میهن جمع شده اند. شرقی که اکنون دوپاره شده است. یکی اسم شرق را دارد البته با گذشته ای موفقیت آمیز و در طرف دیگر هم میهن نامیده می شود به همراه کادر با تجربه و موفق شرق.
در هر صورت من به عنوان خواننده ثابت شرق که در این سال ها احساس خوشایندی نسبت به آن پیدا کرده ام، نمی توانم به راحتی این روزنامه را کنار بگذارم و روزنامه ای دیگر را هر روز به جای آن خریداری کنم. حس جالبی نیست. در ضمن نمی توان چشم را بر روی روزنامه دیگری که ممکن است از شرق موفق تر باشد، بست.
انتخاب دشوار است. ولی می دانم کیهان در این انتخاب کمکم خواهد کرد. باید مدتی منتظر بمانم تا متوجه شوم شرق روزنامه قوی تری است و یا هم میهن. مطمئنا روزنامه ای که بخار بیشتری داشته باشد برای هدف گیری کیهانیان مناسب تر خواهد بود. پس از کوتاه مدتی در ستون اخبار ویژه و یا ستون دیگری از کیهان خبری از این روزنامه ها و شاید یک روزنامه دیگر منتشر می شد، و آن موقع است که من مطمئن خواهم شد پول خود را برای خرید کدام روزنامه باید بدهم.
البته حتما وجود چند روزنامه حرفه ای در کنار هم باعث پیشرفت سریع تر صنعت رسانه ای کشور خواهد شد. ولی مشکلی برای خواننده به وجود می آورد که آن انتخاب یکی ار بین همه است.

پنگوئن در نمایشگاه کتاب

پنگوئن در نمایشگاه کتاب
هفته قبل با تعدادی از دوستانم صحبت کردم به منظور بازدید از نمایشگاه کتاب در آخر هفته. جمعی شدیم و تصمیم قطعی گرفته شد برای حرکت. از آنانی که امسال به نمایشگاه رفته بودن درباره اوضاع و احوال پرس و جو می کردم، همگی باالاتفاق توصیه می کردند ارزش رفتن ندارد. حتی کسانی که اصولا من با آن ها آشنایی نداشتم اما از قصد من برای رفتن آگاه می شدند، می گفتن بی خود خودتو به زحمت نیانداز که نمایشگاه امسال هیچی نداره!
به هر حال خود من هم در این مدت اخبار نمایشگاه را دنبال کرده بودم و با علم به این موضوع که تعویض مکان نمایشگاه یکی از اون مواردیه که برای احمدی نژاد حیثیتی می تماید (ماجرای برگزاری نمایشگاه در آخرین سال دولت خاتمی را همه به یاد دارند)، و به همین دلیل برای رسیدن به هدف حاضره به هر کاری دست بزنه حتی اگر به قیمت از بین رفتن ارزش نمایشگاه منتهی بشه. اما با این اوصاف، به نظرم نظرات ارائه شده درباره نمایشگاه کمی دارای اغراق و بزرگنمایی می زد و به همین دلیل تصمیم گرفتم حتما امسال هم مانند چند سال گذشته از نمایشگاه بین المللی کتاب دیدن و البته خرید بکنم و در نتیجه دیروز را در نمایشگاه گذراندم.
اولین چیزی که از نمایشگاه کاملا به چشم می آمد دسترسی خوب آن بود. هم مترو تا در نمایشگاه می رفت، هم اتوبوس بود وهم تاکسی فراوان. و برای ما شهرستانی جماعت وجود ترمینال بیهقی هم در کنار نمایشگاه نعمت بزرگی محسوب می شد. پس از داخل شدن به نمایشگاه دومین چیزی که بسیار محسوس بود، میزان کم استقبال از نمایشگاه بود. خوب به هر حال وقتی جمعه باشد و روز یکی مونده به آخر نمایشگاه هم باشه، قاعدتا نباید جای سوزن نداختن پیدا بشه. کما اینکه سال های گذشته این طور بود. امسال نمایشگاه از نظر کمیت بسیار کوچکتر از سال های قبل بود (البته از دیدگاه منی که از هیچ آمار رسمی اطلاع ندارم). در ضمن یکی از عیب های بزرگ محل رگزاری نمایشگاه نداشتن جای استراحت کافی برای مراجعین بود و واقعا خدا رحم کرد خلوت بود و گرنه پدر ما در گرمای دیروز تهران درمی آمد. با چندتا از غرفه داران هم که صحبت می کردم حسابی از وضع امسال نمایشگاه شاکی بودند. در ضمن تهویه هوا هم فکر کنم اصلا وجود نداشت. مثل خیلی چیزهای دیگر.
درسته که مصلی برای برگزاری یک همچین نمایشگاهی هیچ جوره مناسب نبود اما این موضوع باعث شد معماری مصلی را ببینیم. واقعا اگر نمایشگاه ارزش دیدن نداشت فکر کنم حداقل معماری مصلی این ارزشو داشت که پاشی و تا اون جا بری.
خوب در هر حال من تونستم اغلب کتاب های مورد نظرم را تهیه کنم و البته با کتاب ها و شخصیت های جدیدی هم تا حدودی آشنا بشم. و فکر می کنم این به تنهایی ارزش رفتن به نمایشگاهی که خیلی نقص دارد را مشخص کند.
در هر صورت از دست من که کاری بر نمی آید مگر اینکه مانند آن غرفه داران امیدوارباشم سال دیگر نمایشگاه در جای مناسب تری برگزار شود تا هم کیفیت نمایشگاه مطلوب تر شود و هم ما ایرانی جماعت که در سال فقط 10 روز آن را ممکن بود از کنار کتاب عبور کنیم، از همین حداقل به علت کیفیت بد نمایشگاه، محروم نشویم.

برگی از تاریخ

برگی از تاریخ
تعطیلی، تعلیق، توقیف نشریات، ابطال انتخابات، ممانعت از برگزاری انتخابات، عدم صدور مجوز اجرای برنامه ها و خیلی موارد دیگر در این چند ساله برای انجمن های اسلامی دانشگاه های سراسر کشور ابدا عبارات نا آشنایی نیست.
انجمن هایی که به دلیل حوادث روی داده در دوران هشت ساله اصلاحات و همچنین ایجاد یک جو نامتعادل در بین بزرگان تحکیم وحدتی آنان، غالبا دچار رکود و کم تحرکی شده بودند. اما با این حال همچنان از اهداف مهم اجرای طرح اصلاحاتی دولت نهم در دانشگاه ها به حساب می آمدند.
در مدت کوتاهی، مداوم اخبار تعلیق و یا تعطیلی انجمن ها از گوشه و کنار شنیده می شد و احیانا اگر شتر تعلیق جلوی دفتر انجمنی نمی نشست کبوتر مجوز بود که هرگز بر بام اتاق آنان آشیانه نمی ساخت. سایر دانشجویان هم بدون توجه به مسائل پیرامون خود همچنان فقط به علم آموزی می پرداختند. اما گه گاه و از نقاط محدود و مشخصی صدایی بر می خواست. یکی از آن ها شاهرود بود یکی پلی تکنیک و کمی بعد تر مازندران. نشانه های بی رمقی از بیدار بودن دانشجو صداهایی که در مقابل ممانعت های غیر قانونی بلند می شد. صدای آنانی که متوجه شده بودند رئیسی که بر محیط علمی آنان مدیریت می کند به روش نامشروع این قدرت را پیدا کرده و ندای آنانی که با اخراج و یا اعلام بازنشسته نمودن استادان دانشگاه به یاد تجربه هم کیشانشان در 27 سال پیش می افتادن.
طرح اصلاحی همچنان ادامه داشت. اندکی در دانشگاه ها نام آن را انقلاب فرهنگی دوم گذاشته بودند. انقلابی که در مقابل خود نیروی مهمی برای مقاومت نمی دید. محدود صداهای بی ثمر مانع پیشرفت انقلاب نمی شدند. اما انقلابیان از همین صداها هم ناراضی بودند. ستاره ها به میدان وارد شدند یک ستاره دو ستاره و سه ستاره مانند ستوان ها که سه ستاره بر دوش خود دارند، بازداشت و ارعاب، زندان و ... و تهمت زدن، جو سازی کردن، ایجاد جو مسموم در دانشگاه و جامعه. بله این روشی است که کارآمد می نماید. برای این کار به بهانه ای نیاز است. حتی احتیاج به ساخت بهانه است و بازی با مقدسات عموم جامعه در این تاکتیک کارساز می نماید.
اگر کسی اندکی با سیاست دولتیان ایران آشنایی داشته باشد هیچ تعجبی برایش وجود ندارد که چرا توهین به پیامبر از سوی یک دستگاه دولتی و آن هم در یک امتحان رسمی در بین جمع موثر معلمان هیچ گاه ندای "وا اسلاما" را از سوی ملعبان با دین مردم بلند نمی کند. اما انتشار محدود مقالاتی توهین آمیز در تعدادی به اصطلاح نشریه که دارای هیچ هویتی نیستند، در بین جمع محدود دانشگاه احتیاج به اخراج و مجازات عاملان و مسببان آن دارد. به مانند روز روشن است که افرادی نظیر استاد دانشگاه هنر قربانی این فضا سازی مذموم شده اند. آنانی که در صورت اندک خطایی که به گمان صحت آن با هیچ حکم شرعی و قانونی و انسانی سزاوار "حد" نیستند، اما شاهد سیل هتک حرمت ها و تهمت هایی با اشکال مختلف از سوی تشکل های دانشجویی گاها مجعول و نهاد هایی که با پول بیت المال به حیات خود ادامه می دهند، نسبت به استاد خاطی هستیم. در حالی که اقدام حراست دانشگاه کرمانشاه در تجاوز به دختری دانشجو نیازی به "حد" و اخراج و اصلا مطرح شدن ندارد. حقیقت جامعه ما این است که لمس موی دانشجوی دختری از سوی استاد مردش اصلا قابل توجیه نباشد و اهانت به زن دانشجو باشد و مسئله حجاب زیر سول برود، اما در آغوش کشیدن خانم معلمی از سوی شاگرد پسرش هیچ مشکلی برای پسر مودب و هیچ کس و چیز دیگر به وجود نیاورد... .
واقعا دردناک است. تبدیل شدن دین، حقیقتی که برای هدایت بشریت به وجود آمده و هدفی جز سعادت آدمیان ندارد، به آلتی برای به مقصود رساندن مقاصد ناشایست و بی مقدار سیاسی (اگر شایسته و مهم هم بود کماکان قابل توجیه نبود).
در این آشفته بازار که شعار انقلاب فرهنگی دوم رسما و مکررا از سوی حامیان خردپایه دولتیان مطرح می شود. و در عمل هم شاهد اجرای تدریجی آن از سوی بلند پایگان دولتی هستیم. می بایست به دانشجویان انجمن اسلامی دانشگاه پلی تکنیک دست مریزاد گفت که در این فضای بی تفاوتی حاکم بر جامعه دانشگاهی کشور مقاومتی کرده اند و دارند می کنند بسیار سترگ تر از قدرت جمع شان. مقاومتی که اگر سنجیده و با گام هایی محکم باشد، برگی درخشان از تاریخ کشور ما خواهد بود. برگی که همواره در کنار انقلاب فرهنگی دوم از آن به نیکی یاد خواهد شد.

امت هیز 2

بعد از انتخابات 24 آذر 85 بود که مطلبی نوشتم درباره نحوه رای دادن اراکی ها، علی الخصوص به خانم هایی که از زیبایی جمالی برخوردار باشند. عنوان مطلبم "امت هیز" بود و پر بیننده ترین پست وبلاگم هم از زمان آغاز به کارش تا حالا، همون مطلب بوده.
دلیلی که باعث شد من اون مطلب را بنویسم به غیر از حرف و شنود هایی که در اطرافم می شنیدم، خبری بود که بازتاب نوشته بود و گفته بود در بعضی شهرها ملت به خاطر پوستر خوش رنگ و لعاب کاندیداها به اون ها رای داده اند. لینک این خبر در همون پست وجود دارد. اما موضوعی که امروز من رو یاد امت هیز انداخت مطلبی بود که در هفته نامه روزنامه اعتماد درباره بعضی از زنانی که به روش زیبایی پسندانه به شورای شهر راه یافته اند نوشته.
بخوانیدش و تاسفی برای دموکراسی تقریبا نوپای ایران بخورید که ملاک انتخاب اصلحش چه جوریه.
بعد از یکی همین انتخاباتی که کاندیدایی با شرایط ظاهر زیبا توانسته بود رای بیاورد دبیرمان در کلاس برای بچه ها با استناد به این موضوع، دموکراسی را برای ایرانی جماعت اشتباه نامید و گفت کار ما فقط با استبداد درست می شود. آن روز در کلاس فقط یک نفر به مخالفت با دبیر برخاست!

جاسوس

می خواستم درباره جاسوسی بنویسم. اتهامی که چند سالی است از سوی حکومتیان مطرح می شود. اما پس از تصویب قطعنامه های شورای امنیت علیه ایران، حاکمان یکدست مملکت هر حرکت و یا تکان کوچکی را که به نشانه اعتراض باشد، مربوط با بیگانه نامیده و عامل آن را به جاسوسی متهم کرده اند. کار به جایی رسیده که برای اینکه خیلی قضیه لوث نباشه تعریف تازه و البته بدیعی را هم برای جاسوسی تعریف کرده اند. به هر حال آقای زیدآبادی در روزآنلاین به خوبی این موضوع را بررسی کرده و البته با اشاره کوچکی که در آغاز نوشته اش آورده لپ کلامی را که در نظر من بود بیان کرده.
برای عزیزانی که به خاطر فیلتر بودن روزآنلاین امکان دسترسی به این مقاله را ندارند متن کامل آن را البته با اجازه (به صورت غیابی) از عوامل روزآنلاین اینجا می گزارم:

هنگامي که پادشاهي پهلوي معترضان قيام 15 خرداد سال 1342 را به دستور گرفتن از بيگانگان و اخذ پول ازآنان متهم کرد، درک اينکه روحانيون تا چه اندازه از اين اتهام به خشم آمده اند، چندان دشوار نيست.
با اين حال مشخص نيست که چرا جمهوري اسلامي که خود را وارث 15 خرداد مي داند، تا اين اندازه علاقمند است که از يک سو همه مشکلات و گرفتاري ها و از ديگر سو همه مخالفان و منتقدان خود را در هر صنف و گروهي به بيگانگان نسبت دهد.
متاسفانه هر گاه مقام هاي رسمي کشور در صدد علت يابي مشکلات کشور، خواه کوچک و موردي و خواه بزرگ و فراگير بر آمده اند، بلااستثناء دست هاي مرموز خارجي را به عنوان علت اصلي بروز مشکل معرفي کرده اند.بالا رفتن قيمت ناگهاني مسکن، گراني اقلام ضروري زندگي، گسترش اعتياد و فحشاء و حتي نوع پوشش جوانان به توطئه بيگانه نسبت داده مي شود.
توطئه کشورهاي خارجي اما از نگاه تصميم گيران کشور، به دامن زدن به مشکلات جامعه ايراني در زمينه هاي گوناگون منحصر نمي شود و اگر در اين ميان، قشري از اقشار جامعه نسبت به وضعيت نابسامان اقتصادي، اجتماعي، سياسي و يا فرهنگي خود معترض شود، آن هم از بيگانه دستور مي گيرد!
از همين رو، روشنفکران، دانشجويان، زنان، کارگران، معلمان، روزنامه نگاران و يا اعضاي هر صنف و گروهي که به نحوي صداي اعتراض خود را نسبت به وضع موجود ومشکلات گريبانگير خود بلند کنند، بدون استثناء به وابستگي به خارج و دريافت پول از بيگانگان متهم مي شوند.
از آقايان محترم بايد پرسيد که اگر کشوري، بيگانه نا آن اندازه در آن نفوذ دارد که مي تواند هر روزه برايش مشکل آفريني کند و حتي نوع پوشش جوانان را هم تعيين کند، نبايد به حال مسئولانش که تا اين ميزان در اداره کشور خود مسلوب الاختيارند، تاسف خورد؟
افزون بر اين، هنگامي که جمع کثيري از فرهيختگان و فعالان سياسي و اجتماعي يک کشور، به دستور گرفتن از بيگانه متهم مي شوند، آيا نبايد به حال آن ملت و دولتي که بر آن حکم مي راند، افسوس خورد؟ آيا معرفي کردن طبقات و اقشار مختلف کشور به بيگانگان افتخار محسوب مي شود که مقام هاي جمهوري اسلامي تا بدين پايه بر آن اصرار دارند؟ آيا حکومت بر چنين مردمي موجب مباهات آقايان است؟
در کشور ما روزي نيست که زمامداران اسراييل با تندترين عبارات مورد حمله و اهانت قرار نگيرند، اما همان زمامداران هنگامي که به اهداف اعلام شده خود در جنگ 34 روزه عليه حزب الله لبنان دست نيافتند، تحت فشار نخبگان و افکار عمومي، تن به تشکيل کميسيون تحقيق مستقلي دادند تا ريشه ناکامي آنها را کشف و افشاء کند. اين کميسيون اينک نتيجه تحقيق خود را منتشر کرده و بدون هر گونه سانسور و پرده پوشي، شخص نخست وزير، وزير دفاع و رئيس سابق ستاد ارتش را به عنوان مقصران اداره نامطلوب جنگ معرفي کرده و افزون بر اين کل ساختار سياسي، نظامي و امنيتي اسراييل را معيوب و ناکارامد دانسته است.
چرا در کشوري مانند اسراييل که رهبران کشور ما آن را بي ريشه و ساختگي و غير قابل پذيرش مي دانند، چنين کاري ممکن است، اما در کشور ما که در قدمت تاريخي و اصالت هويت آن ترديد نيست، نه فقط تشکيل کميسيون هاي مستقل براي ريشه يابي ناکامي ها و مشکلات امکانپذير نيست، بلکه بايد ناکامي هاي قطعي را هم پيروزي مسلم پنداشت و اگر کسي جز اين فکر کند، وابسته به بيگانگان است!
والله، بالله، به تمام مقدسات عالم سوگند، که اين کشور مشکلات عميقي دارد، مشکلاتي که لزوما ربطي به دنياي خارج ندارد و از سوءمديريت ها، تنگ نظري ها، انحصار طلبي ها، قدرت پرستي ها و ناداني ها ريشه مي گيرد.
معلمان اين کشور به چه زباني بايد بگويند که در اين آشفته بازار قيمت ها، نمي توان با دويست – سيصد هزار تومان حقوق ماهيانه، يک زندگي حداقلي را داشت چه رسد به زندگي در شان يک فرد فرهنگي و آموزگار فرزندان جامعه.
خانواده ها با چه زباني بايد بگويند که تحقير فرزندان جوان آنان توسط نيروي انتظامي و کشاندن پاي آنها به کلانتري، نه فقط کمکي به تغيير هويت و پوشش آنها نمي کند، بلکه با توليد و تراکم خشم و نفرت در دل و جان آنها از همه آنچه در اين جامعه مي گذرد، آنان را به بمب ساعتي براي انفجار تبديل مي کند.
ساير اقشار تحت فشار جامعه با چه زباني بايد بگويند که خواهان اصلاح امور مربوط به خويشند و حق دارند که اين درخواست را اعلام کنند؟
مي دانيم که هر موجودي در طول زمان رشد مي کند و به بلوغ مي رسد، اما من نمي دانم که چرا نظام سياسي کشور ما پس از گذشت حدود سي سال از عمر آن و پشت سر گذاشتن انواع تجربه هاي تلخ و فراز و فرودهاي بي مانند، هنوز نشانه اي از بلوغ و پختگي از خود نشان نمي دهد و مانند هر رشد نايافته اي، استفاده از زور و به کارگيري شيوه هاي مکانيکي را تنها راه رويارويي با مشکلات مبتلابه خود مي داند؟
در اين ميان بگير و ببندهاي دختران و پسران مردم در خيابان ها، به دليل آنکه در معرض ديد عموم قرار دارد، بيش از هر اقدام سرکوبگرانه ديگري تحريک آميز و غير قابل تحمل به نظر مي رسد و اگر نبود حمايت قاطع سايت ها و روزنامه هاي حامي دولت آقاي احمدي نژاد از عمليات نيروي انتظامي عليه باصطلاح بدحجابان، من اين عمليات را برنامه اي به خلاف ظاهر ساده آن، پيچيده و حساب شده از سوي محافل ناشناخته براي به آخر خط رساندن آقاي احمدي نژاد مي دانستم، چرا که مهمترين نکته مثبتي که آقاي احمدي نژاد در کارنامه اجرايي خود ثبت کرده بود، مخالفت قاطع شخص وي با برخوردهاي تند و خشن با زنان و جوانان "دگر پوش" بود.

تاملی بر ترکیه

تاملی بر ترکیه
تحولات و اتفاقات روزهای اخیر ترکیه را همه شنیده و یا خوانده اید. بحثی است بر سر مذهب، یا بهتر بگم مذهبی بودن در جامعه سکولار. مخالفان حزب حاکم ادعا می کنند اگر یک فرد مذهبی بر مسند ریاست جمهوری بنشیند اصول لائیسم نظام ترکیه به خطر می افتد و هیچ بعید نیست قانون اساسی ترکیه بر اساس سکولاریسم بنا شده است تضعیف بشود. و البته طرفداران حزب حاکم هم می گویند که ما مذهبی هستیم و به سکولاریسم پایبند و شما نگران قانون اساسی نباشید.
کاری ندارم به بده بستان های سیاسی بین سیاست مداران ترکیه. حقیقتش اطلاعی هم ندارم. اما موضوعی که بسیار این چند روزه برایم جالب بوده شباهت بین تندروهای انقلابی ایران و طرفداران پروپاقرص نظام سکولار در ترکیه است.
اول از همه موضوع اصالت یافتن یک نوغ نظام است. در ایران طرفداران افراطی انقلاب هر گاه شرایط خود را در خطر ببینند فورا به آرمان های اولیه انقلاب (از نظر خودشون) متوسل می شوند و با دستاویز قرار دادن خطر احتمالی که ممکن است برای آرمان های انقلاب به وجود بیاید، حاضرند بر خلاف رویه معمول موجود در قانون اساسی انقلاب عمل کرده و به از نظر من حق مردم جامعه را ضایع کنند. حالا در ترکیه دقیقا همین قضیه پیش آمده. دقت کنید الان بعد از چندین سال که آتاتورک عمرش رو داده به مردم کشورش یک فرد مذهبی بعد از پیمودن سیر طبیعی که در قانون اساسی موجود است احتمال دارد به مقام تشریفاتی ریاست جمهوری برسد. دقت کنید در نوع مخالفت طرفداران سکولاریسم در ترکیه. چون که به اعتقاد آنان یک فرد که دارای اعتقاد به مذهبی است نباید رئیس جمهور شود مانع طی روند قانونی انتخاب رئیس جمهور می شوند و ادعا می کنند در صورت انتخاب فلان فرد از آرمان های آتاتورک دور می شویم.
موضوع دیگر شباهت بین دو گروه از دو جامعه. بحثی که این روزها در ایران خیلی باب است. مسئله حجاب. در این مدت هر وقت مطلبی (خصصا در سایت های خارجی) درباره رجب طیب و گل خوانده ام برای نشان دادن مذهبی بودن آن ها به محجبه بودن همسرانشان تکیه شده است. حتی در روزنامه هم از قول یکی از زنان متحصن در خیابان های استانبول این جور بیان می کرد که :"ما نمی خواهیم یک زن محجبه به کاخ ریاست جمهوری کشورمان وارد شود ما می خواهیم افراد مدرن و متمدن یه آن جا بروند". دقت کنید چقدر ملاک متمدن بودن ظاهری و سطح پایین است. درست مانند ایرانیانی که داشتن صرف حجاب را نشانه شخصیت، مذهبی بودن و یا هر چیز دیگر یک انسان می دانند.
مسئله مهم دیگری هم برای من که در بعد فلسفی سکولاریزم اطلاعات اندکی دارم، وجود دارد. نگاه کنید من همیشه حاکمان فعلی ایران ناقض حقوق بشر می دانسته ام، زیرا که آن ها مانع دخالت افراد مختلف با افکار گوناگون که گاها با دیدگاه های حاکمان نظام همخوانی نداشته است، در امر جامعه می شدند. هم در زمینه اداره مملکت، هم در زمینه فرهنگ و هم در خیلی زمینه های دیگر. اما امروز در ترکیه و دیروز در فرانسه و در خیلی از جاهایی که به سکولاریسم وفادارند دقیقا همین نوع برخورد را می بینم. آخر این با چه جور آزادی عقیده ای جور در می آید که من و طرفداران من چون که به مذهب اعتقاد داریم حق نداشته باشیم در حکومتی که برای ما وجود دارد مشارکت فعال داشته باشیم. واقعا این موضوع نقض آشکار حق اولیه یک انسان در جامعه نیست. یعنی حالا به فرض اینکه کلا یک نفر به سکولاریزم معتقد نباشد (که این فرض در مورد ترکیه صادق نیست)، او نمی تواند در صورت داشتن اکثریتی طرفدار روش حکومتی مورد نظرش را البته به طرق دموکراتیک در جامعه حاکم سازد. فقط به این خاطر که تا حالا اکثریت جامعه طرفدار سکولاریزم بوده اند و برای به دست آوردن آن خیلی تلاش کرده اند، اقلیت فعلی سکولار می توانند با زور (مثل ارتش) مانع به سرانجام رسیدن ایده های اکثریت شوند.
نمی دونم شاید خوب نتونستم منظورم رو بیان کنم. ولی در کل از دید من جوامع سکولاری که امروزه در جهان وجود دارند نمی توانند نمونه جامع و کامل برای اداره جوامع بشری باشند. جامعه ای که برای حفظ آرمان اولیه خود (سکولاریزم) حاضر به هر کاری (نقض حقوق بشر) باشد، اصلا نمی توانند روش مطلوب برای پیمودن راه سعادت آدمیان در این جهان باشد.
به نظر شما اینطور نیست؟
......................................................
پنگوئن نوشت: عکس احمدی نژاد در حال بوسیدن دست یک معلم زن. زمانی یکی از مهم ترین انتقادات طرفداران احمدی نژاد به مصدق، بوسیدن دست ثریا بود. حالا آن ها چه می خواهند بگویند؟ البته اینجا توجیه را آورده حتما ببینیدش هم عکس است و هم توجیه. در ضمن منتظر عکس العمل احتمالی فاطمه خانم رجبی هم هستیم.
لیورپول 1-0 چلسی (4-2 در ضربات پنالتی)
لیورپول فینالیست جام قهرمانان اروپا شد. بازی جذابی بود. یعنی بهتره بگم دق مرگ کننده. بلاخره چلسی حذف شد و حالا مونده بازی فردا بین میلان و منچستر. اون بازی باید خیلی زیبا تر از بازی امشب از آب در بیاد. بلاخره میلان در زمین خودش بازی می کنه و منچستر هم بازی های بسیار زیبایی تا حالا از خودش نمایش داده.
تکرار فینال بین میلان و لیورپول می تونه خیلی هیجانی باشه. اینطور نیست؟
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.