برف!

باز هم برف.
باز هم لذت قدم گذاردن بر برف های پا نخورده ...

مجلس شجاع، کاردان و باتجربه!

برای اولین بار است که هدف مشخصی را برای تصاحب کرسی های مجلس از سوی اصلاح طلبان می خوانم و می شنوم. تا به حال هر چه که بوده استفاده تبلیغاتی از ضعف های بی شمار دولت و مجلس کنونی بوده است که دستاویز کارزار انتخاباتی اصلاح طلبان دوم خردادی قرار گرفته است.
اصلاح و ترمیم قانون اساسی. هدف بزرگ و مهم و چالش برانگیزی است که آقای خاتمی (رئیس جمهور محبوب اسبق) مطرح کرده و لازمه ی تحقق آن را مجلسی شجاع، کاردان، باتجربه دانسته است.
شخصا معتقدم اگر همین قانون اساسی نصفه و نیمه کنونی حقیقتا اجرا می گردید، وضعیت جامعه امروز ایران بسیار بهتر از آنچه که امروز است می بود. اما خوب حقیقت روز به ما می گوید که حفره های این قانون اساسی اجازه نفوذ و رخنه در قدرت را به طالبان قدرت داده و هیچ مانعی بر سر راه انحصارطلبیها قرار نداده است. نتیجه طبیعی از این حقیقت آن است که می بایست کمر همت را برای بهینه ساختن قانون اساسی کشور بست.
اما چگونه؟ در همین قانون اساسی مذکور فصلی در موضوع بازنگری در قانون اساسی آورده شده است و اعمال بازنگری در قانون اساسی را از این طریق اعلام کرده است: "مقام رهبری پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام طی حکمی خطاب به رئیس جمهور موارد اصلاح یا تتمیم قانون اساسی را به شورای بازنگری قانون اساسی پیشنهاد می نماید". آنطور که ظاهر قضیه نشان می دهد مجلس در فرآیند اصلاح قانون اساسی به مثابه یک قطعه کشک می باشد در گوشه ای از بازار سوداگران! حالا شاید بتوان اینگونه برداشت کرد که مجلس با استفاده از قدرت و نفوذ خود می تواند با رهبری و یا اعضای مجمع تشخیص مصلحت لابی کرده و آن ها را متقاعد به ارائه حکم بازنگری در قانون اساسی نماید. اما اعضای شورای بازنگری در قانون اساسی که قرار است قانون اساسی را به نحو احسن ترمیم نمایند چه کسانی هستند. "اعضای شورای نگهبان، روسای قوای سه گانه، اعضای ثابت مجمع تشخیص مصلحت نظام، پنج نفر از اعضای مجلس شورای خبرگان رهبری، سه نفر از هیئت وزیران، سه نفر از قوه قضائیه، ده نفر از نمایندگان مجلس شورای اسلامی و سه نفر از دانشگاهیان". کمی فکر کنید بر این اساس چه نام هایی قرار است در صندلی شورای بازنگری قانون اساسی بنشینند. تصور قانونی که اینان تصویب کنند و به همه پرسی بگذارند به قدر کافی لرزه به اندام ها می اندازد تا انسان از اساس عطای اصلاح و ترمیمی قانون اساسی را بر لقایش ببخشاید!
البته همین نکته که شخص مهم و موثر و البته مثبتی چون سید محمد خاتمی به این نتیجه رسیده است که قانون اساسی فعلی ایران عادلانه نیست و می بایست مورد بازنگری قرار بگیرد و مهمتر آنکه این موضوع را علنا اعلام می دارد، به خودی خود دارای ارزش بسیاری است و می تواند باعث ایجاد بحث ها و تبادل نظرات موافق و مخالف در این زمینه گردد که نتایج زیادی از آن به دست خواهد آمد. اما می بایست به سید خندان یادآوری کرد که مجلس شجاع، کاردان و باتجربه چه نقش اندک و ناقصی در معادله پیچیده بازنگری قانون اساسی ایفا می کند.
تازه اگر در بهترین حالت مجلسی شجاع، کاردان و باتجربه تشکیل شود. مجلسی که برای تزریق شجاعت در آن هیچ نیاندیشیده ایم. نمی دانیم از چه راهی آن را به جایگاه حقیقی اش برسانیم. و از همه مهمتر چگونه تجربیات گذشته را جمع بندی کرده و در جهت بهبود کیفیتش به کار گیریم.
هنوز هم نمی دانم که در روز انتخابات چه تصمیمی خواهم گرفت. اما می دانم که خاتمی (همو که بسیار دوستش می دارم) می بایست به جای فکر روی مجلس شجاع، کاردان و باتجربه به فکر اقلیت شجاع، کاردان و باتجربه در مجلس آینده باشد و برنامه های خود و دوستانش را برای آنچنان مجلسی تدوین کند. تا شاید روزی شاهد پایان شب یلدای بلند ایران زمین باشیم.

برنامه نود دیشب!

اگر برنامه دیشب نود را دیده باشید که هیچ. اما اگر ندیده باشید، بدانید که حدود نیمی از عمرتان بر فنا رفت که رفت!
بعد از یکسالی که صفایی فراهانی شده رئیس کمیته انتقالی بلاخره عادل فردوسی پور این جرات یا ریسک را کرد و آقای رئیس را به طور زنده در تلویزیون به صحنه آورد. بسیار برنامه جالبی شد و بسیار حیف بود که از طرف سازمانی ها در استودیو هیچ نماینده ای نبود و کیومرث هاشمی فقط از طریق تلفن در بحث شرکت داشت و البته بعد از این که بد جور جلوی صفایی کم آورد، سازمانی ها سخنگوی سازمان را به جای او به کارزار مقابله با صفایی فرستادند. آن طور که فردوسی پرو می گفت از علی آبادی و هاشمی برای شرکت در برنامه دعوت شده بوده و آن ها قبول نکرده بودند.
حقیقتا اگر برنامه را ندیده باشید هرچه هم که توضیح و تفسیر شود به جوّ برنامه پی نخواهید برد. احاطه و تسلط بسیار عالی صفایی بر مباحث مطرح شده از سوی فردوسی پور و ارائه پاسخ مستند به اتهامات سازمانی ها واقعا حرف نداشت. البته نباید تسلط صفایی بر احساساتش را هم نادیده گرفت که اصلا از او که درباره تندخو بودنش بارها شنیده بودم، بعید به نظر می آمد. فردوسی پور هم با مهارت زیاد بحث را هدایت و کنترل می کرد و اجازه حاشیه رفتن را اصلا نمی داد. آقای هاشمی و جانشین تعویضی اشان در پایان بازی یعنی آقای آخوندی هم که مشخص است چگونه برخورد می کردند. اول از در بزرگ منشی وارد شدند و حرف از خدمت و این جور حرفا می زدند و بعدش صفایی را متهم اتفاقات می کردند و بعد علنا گفتن صفایی در شب روشن! دروغ می گوید و در آخر که اکثر ادعاهایشان جواب داده شد، ادامه بحث را به بعد از انتخابات فدراسیون موکول کردند و از فردوسی پور هم انتقاد می کردند که چرا فقط صفایی فراهانی را به برنامه دعوت کرده است و این عدالت نیست!!!
نمی دونم باید از کی متشکر بود که سانسور تصویری صفایی در تلویزیون شکسته شد و گذاشتند که او هم به اتهاماتی که بر علیه اش منتشر می شود پاسخ بگوید. حقیقتا از صداوسیمایی ها بعبد بود! خصوصا اگر بگذارند برنامه مناظره بعد از انتخابات هم برگزار شود که نورعلی نور است.
صفایی فراهانی در گذشته هم نشان داده بود مدیر لایقی است، اما این ماجراهای یکساله فوتبال ایران و دخالت های رسمی و علنی دولت در مسائل، به خوبی نشان داد که صفایی علاوه بر مدیر لایق، سیاست مدار زیرکی نیز می باشد. علی آبادی را تشنه تا لب کوزه برد و برگرداند. البته کاری کرد که خود علی آبادی کوزه را بشکند. این همان موضوعی است که سازمانی ها را بدجور عصبی کرده است و در برنامه دیشب به وضوح مشخص بود.
من این روزها نمی توانم درباره شرکت در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری آینده تصمیم قاطعی بگیرم، اما یک چیز را می دانم. اگر صفایی فراهانی کاندیدای ریاست جمهوری بشود قطعا به او رای خواهم داد. بسیار آدم شایسته ای است برای چنین پستی. این روزها اصلاح طلبان همشهری اصرار دارند برای کاندید مجلس کردن صفایی در اراک. واقعا حیف است برای همچین آدمی که به مجلس کفایت کند. این آدم به درد ریاست جمهوری ایران می خورد.
راستی توجه دارید که عجب همشهری های کله گنده ای داریم ما!!! هم علی آبادی اراکی است و هم صفایی فراهانی.
.......................................................
مرتبط:

روزگاری درختی بود!!!

اصولا اراک، شهر کم درختی است. به غیر از درخت کاری های مربوط به کارخانه های صنعتی شهر، که قبل از انقلاب ایجاد شده اند و روز به روز از مساحتشون به علت ساخت شهرک های مسکونی کاسته می شود، فضای سبز خاص دیگری وجود ندارد. سایر درخت های شهر محدود می شود به درختان حاشیه تعداد معدودی از خیابان ها و اندک پارک ها. خیابان های ملک، عباس آباد و راه آهن. این سه خیابان هستند که تقریبا در تمام مسیر خود در دو طرف توسط درختان نسبتا کهن سالی که سایه شان بر خیابان افتاده است، محاصره شده اند.
ملک و عباس آباد از خیابان های مرکزی شهر است و من زیاد در آن ها تردد می کنم. از خیابان راه آهن کمتر رد می شوم . چند روز پیش بعد از مدتی از این خیابان می گذشتم. یه چیزی توجهم را جلب کرد. شکل خیابان عوض شده بود. کلی دقت کردم. دیدم درخت های خیابان نیستند و کاشف به عمل آمد که بله از تعداد درخت های اراکِ بی درخت چند ده تا کم شده است. فقط چندتا. قابل شما را که نداشت!!!
حالا چه کسی این درخت های بی زبان را قطع کرده است؟ و برای چه قطع کرده است؟ و کِی قطع کرده است؟ من که خبر ندارم!

مردم!

نمی دونم ما چه انتظاری داریم از دولت و مجلس و احمدی نژاد یا هر بد اقبالی که بر جایگاه آنان می نشیند. توقع بیهوده خدمت به مردم. آخر چه مردمی؟ همان ها که به راحتی آب خوردن سر هم کلاه می گذارند.
احمدی نژاد که سهل است، آن کس را که هدفی جز خدمتی صادقانه نداشته باشد، با مردم ناصادق چه باشد. همین مردمند که حضرت علی(ع) از پی اشان به سکوت چاه پناه می برد.
ما می خواهیم با فرستادن فلان کس به جایگاه فلانی اوضاع این مردم را درست شود. امام زمان(ع) هم از دست این مردم -به مانند جدش- هم نوایی جز چاه نخواهد یافت!
آره مردم! همون ظالمانی که همیشه در طبل مظلومیتشان دمیده شده است!
وجدان! عنصر فراموش شده جامعه ما!!!
............................................
پنگوئن نوشت1: حتی یک معذرت خواهی خشک و خالی هم نکرد. همان کسی که با کمال وقاحت تقصیر را به گردن من می اندازد. حتی یک معذرت خواهی... . بارها چنین صحنه هایی را دیده ام.
پ.ن2: ظاهرا یک 24 ساعتی از دنیا عقبم. اما این خیلی مهم نیست، مهم اینه که حکم سه دانشجوی زندانی دانشگاه امیر کبیر صادر شد. حکمی که صراحت دارد بر جعلی بودن نشریات چاپ شده در دانشگاه امیر کبیر. خبر بسیار خوشحال کننده ای است. بعد از حال گیری اول روز خبر خوبی بود. اما به هر حال کماکان علامات سوالات زیادی وجود دارد. از پی گیری آبروی رفته و اعاده حیثیت و عمر تلف شده در زندان که باید گذشت.همانطور در پرونده های قبلی هم که با سرنوشت تبرئه رو به رو شدند چنین حقی را برای متهمانشان قائل نشدند. سوال مهم این است که چه شده اتفاقی افتاده است یا چه سیاستی در پیش است تا در این موج بگیر بگیر، که کیهان وعده گسترده تر شدن آن را هم می دهد! باعث شده است تا حکم بر براعت این سه دانشجو بدهند؟
نگویید قاضی به این نتیجه رسیده؛ نشریات جعلی بوده که اگر شما ندانید حداقل احمدی نژاد به خوبی می داند قوه قضائیه چه ویرانه ایست!

باندهای فوتبالی

بلاخره این همشهری عزیز و گرامی ما، جناب آقای علی آبادی قدم رنجه فرمودند و بنا به دستور مرادشون حاج محمود احمدی نژاد از خیر خدمت به مردم در عرصه فوتبال گذشتند. البته همانطور که رئیس جمهور فرمودند حضور فرد مقتدر و کاردانی مثل آقای علی آبادی برای فوتبال ایران بسیار ضروری بود اما متاسفانه حضور باند های خطرناک و مافیایی در فوتبال باعث شد که مصلحت به کار آید و فعلا رئیس جمهور از خیر فرد مقتدر برای فوتبالی که قرار بود غیر دولتی اداره بشه، بگذرند. تاکید می شود که این مصلحت سنجی به معنای کوتاه آمدن نمی باشد. آقای رئیس جمهور قول داده اند که به موقعش دست باندهای مافیایی را رو خواهند کرد و آبرویشان را خواهند برد. همان باندهایی که با پشتوانه رانت های دولتی بلایی بر سر فدراسیون ضعیف دادکان آورد که نتیجه ش در جام جهانی نمایان شد. همان باندهایی که فوتبال نحیف ایران را بارها به مرز سکته برد و یک بار هم به کما کشاند. همان باندهایی که با زور و تهدید و تشویق آرای صاحبان رای را در مجمع فوتبال به نفع خود بر می گرداند و توان دیدن حتی یک رقیب را برای کسب پست ریاست فدراسیون فوتیال نداشت. حتی اگر آن رقیب نزدیک ترین گرایشات فکری و سیاسی را با خود داشته باشد. همان باند مخوفی که با تمهید سیاستی ظاهرا پیروزمندانه انتخابات فدراسیون را به تعویق انداخت تا برای کسب قدرت فوتبال حتی سایه ای را به عنوان رقیب در پی خود نبیند.
به هر حال امیدوارم سفرحج در آقای رئیس جمهور موثر واقع گردد و ایشان در یافتن باندهای مخوف فوتبالی برخلاف باندهای فاسد اقتصادی و پنهان سیاسی موفق باشند.
ظاهرا قرار شده است که انتخابات فدراسیون فوتبال 19 دی ماه برقرار شود. فعلا که کاندیداها مشخص نیستند. مخصوصا کاندیدای جانشین علی آبادی. کسی که نفس حضور و کیفیت حضورش حداقل در مرحله جمع آوری امضاها کاملا اثر گذار خواهد بود.

...

# صبح زود هوا خیلی خوب بود. مامان و بابا برای دیدار عزیزی راهی کرمانشاه شدند. منم خیلی دوست داشتم برم اما چه کنم که فردا صبح اول وقت کلاس دارم و نمی شد ازش بگذرم. شب قبل مثل چند روز قبل اندک بارانی آمده. هنوزهوا ابری بود. در اصل مه بود. اما یک مه رقیق و دلچسب. کلی به خودم غر زدم که چرا تنبلی باعث شد امروز با دوستانم برنامه کوهپیمایی نگذارم. حال و هوای محیط منو یاد روزهای بارانی نوروز می انداخت. هوای نسبتا معتدل و مرطوب و دل انگیز.

# خاله از سفر برگشته. باید به دیدنش بروم. امروز ظهر همه خانه خاله جمع هستند. بارون شدیدی مشغول بارشه. توی این فکرم که چه جوری با این بارون خودم را به خونه خاله برسونم. صحبت از رفتن با دوچرخه نمی شه کرد که توی این حال و هوای بارانی و گلوی چرک کرده من، جز زنگ زدن چرخ و سینه پهلو کردنم نتیجه دیگری نخواهد داشت!

# کتاب بیگانه ای در دهکده را امروز خواندم. نوشته مارک تواین و ترجمه نجف دریابندری. فکر نکنم تا به حال با خواندن کتابی چنین حال کرده باشم. حداقل در این یکی دو سال اخیر که موردی به ذهنم نمی رسه. خیلی ازش خوشم آمد. نسبتا کوتاه بود، 190 صفحه در قطع جیبی. داستانی کشش دار در فضای مبهم و رازآلود. و در یک کلام مختصر و مفید و جذاب.

# ظاهرا امروز روز دانشجوست. 16 آذر 54 سال پیش سه آذر اهورایی هدف گلوله قرار گرفتند. گلوله هایی که دفترچه های دانش دانشجو هم توان ایستادگی در برابرشان را نداشت و به راحتی راه قلب دانشجو را برای آنها باز گذاشت. نمی دانم دانشجو جز دفترچه هایی که در آن ها دانشش را می انگارد چه چیز دیگری دارد که در طول این نیم قرن همواره به مثابه یک تهدید به آن ها نگریسته شده است. آنقدر زیادند ستم هایی که بر جوانان دانشجو رفته که یادآوری آن ها در صفحه ها ممکن نیست. از سه شهید دانشگاه تهران تا سه اسیر دانشگاه امیرکبیر. آنقدر لیست دانشجویانی که در زندان به کسب دانش پرداخته اند طولانی است که حتی فقط نام بردن از آنانی که امروز و هم اکنون مشغول سپری کردن واحدهای محبس هستند، دشوار می نماید. امیدوارم آنان بدانند در زندان تنها نیستند و بسیاری در آنطرف میله های زندان به فکر آنانند و امیدوارم که سرگذشت گذشتگانشان برایشان چراغی باشد به سوی آینده.
ای کاش جز صبر و مقاومت راه دیگری بود.

# برای فردا باید ترجمه ای را تحویل استاد دهم. بچه ها اکثرا زحمت ترجمه را به گردن دارالترجمه انداخته اند. اما من خواستم خودم ترجمه کنم و هنوز کلی اش باقی مونده. متن تخصصی است و سرشار از اصطلاحات عجیب و غریب. از قرار معلوم تمام وقت باقی مانده امروز را باید با اوراق انگلیسی زبان و دیکشنری طی کرد.
راستی دانشجویان دربند چگونه سیاهه اتهاماتشان را ترجمه می کنند. آیا در زندان دیکشنری وجود دارد؟

# فعلا.

بهای معامله!

روزی که دیدم موضوع شرکت احمدی نژاد به همراه وزیر امور خارجه در کنفرانس شورای همکاری خلیج فارس که با نام جعلی عربی برپا شده است مورد اعتراض قرار گرفته، در واقعیت ماجرا شک کردم. این حسم یه جورایی در ادامه بی اعتمادی هایی است که مدت هاست دچار آن شده ام. وقتی که از کاه کوه ساختن های مخالفان حکومت فعلی ایران را فراوان دیده ام، دیگه نمی تونم به راحتی هر حرفی را باور کنم. به همین دلیل صبر کردم تا نتیجه کار مشخص شود. یعنی اولش این امید را داشتم که اگر حقیقتا نام عربی برای توصیف خلیج فارس به کار رفته، حتما احمدی نژاد با برنامه ی خاصی در جهت اعتراض به این عمل غیرقانونی عربها، عازم قطر شده است و قصد انجام آن را دارد.
فکر کنم دیگه امروز می توان نتیجه حضور رئیس جمهور محبوب را در کنفرانس فوق را دید. اگر امور بر روال طبیعی بود فقط همین بیانیه پایانی کنفرانس به خوبی می بایست موضع رئیس جمهور ایران را مشخص می کرد. حال چه به عنوان مهمان جزء دکراسیون مراسم بوده باشد یا نبوده باشد. اما متاسفانه شاهدیم آن که می بایست از تمامیت ارضی کشورمان دفاع کند بدون هیچ اعتراضی و حتی اشاره ای با حضور خود در کنفرانسی با نام مجعول، عملا از ادعای غیر قانونی همسایگانمان حمایت می کند.
او و حامیان او همواره هنگامی که صحبت از جنگ طلبی امریکا ست از دفاع تا آخرین قطره خون می گویند. از مقاومت. از ناموس خود، همان مام میهن. اما امروز می بینیم که حتی منتقد بزرگش هم شرکتش در کنفرانسی که وجب ها از خاک ایران را متعلق به دیگری می داند، فتح الفتوحی دیگر می داند و آن را بزرگتر از کنفرانس پاییزی می داند که به گفته خود آقای منتقد، ذره ای اهمیت نداشت.
گفته می شود احمدی نژاد در این کنفرانس صحبت از نزدیکی کشورهای اسلامی در برابر زورگویان کرده است. چه حرف های زیبایی. اما آقای رئیس جمهور آیا شما مبارزه با زورگویان را به چه قیمتی می خواهید. به قیمت تکه تکه شدن ایران. به قیمت بازی با فرهنگ و تاریخ فرهنگ ایرانیان. آقای احمدی نژاد خود و دوستانتان بهتر می دانید که چگونه هشت سال جوانان این کشور جنگیدند و کشته شدند و مجروح گشتند و تنها برداشت بزرگی و ارزشمندی که داشتند، حفظ تمامیت ارضی ایران بود.
نمی دانم شما چگونه فکر می کنید. نمی دانم تغییر نام خلیج فارس به خلیج مسلمانان چه منفعتی برای شما و دوستانتان دارد. اما تقاضایی دارم. خواهش می کنم برای پیشبرد سیاست های خود با ذخایر بی بازگشت این مملکت بازی نکنید. دریای خزر را وجه المعامله با روس ها نکنید و نام تاریخی خلیج فارس را قربانی معامله با اعراب نکنید. که ای کاش توانایی معامله را هم ...
این دوست عزیز چه زیبا گفته. آقای احمدی نژاد، احمد شاه را می شناسید همان که اجدادش هر نکیتی که توانستند بر سر این ملک و ملت آوردند. همان هایی که سیاست هایشان خاک ایران را قطعه قطعه کرد. شاهی که حتی نیمی از سن شما را نداشت. لطفا کمی غیرت داشته باشید.
می دانم که شما خود کاره ای نیستید و تنها نمادی هستید برای تمام آنها که در پس پرده سیاست ها را می چینند، اما لطفا فقط کمی از روی آنانی که با جنبشی خودجوش و همدلانه نگذاشتند نام بی ریشه خلیج عربی جای خلیج فارس را در مجله ای با اعتبار بین الملل بگیرد، خجالت بکش. فقط کمی ...
همین کفایت می کند.
..........................................
مرتبط: گفتاری درباره ترجمه اسم کنفرانس به فارسی.

ورق جدید بازی

تقریبا 24 ساعت از انتشار گزارش شورای اطلاعات ملی آمریکا می گذرد. گزارشی که در آن تصریح شده است ایران برنامه اش برای دستیابی به سلاح هسته ای را در سال 2003 متوقف کرده است.
پرداختن به این موضوع که آیا ایران قبل از این هم به دنبال سلاح بوده است یا نه، از فرضیاتی است که نمی توان بر اساس حرف های مسئولان ایران و آمریکا و سایر دول نتیجه ای گرفت. و کماکان حقیقت برنامه های هسته ای ایران در طول هجده سال فعالیت مخفیانه مشخص نیست.
به هر حال این گزارش شورای اطلاعات ملی آمریکا که ظاهرا از 16 سازمان جاسوسی تشکیل شده است و سیا یکی از زیرمجموعه های آن است بر ضد تمام ادعاهای رئیس جمهور آمریکا و البته مسئولان اسرائیل است که ایران را در شش ماه آینده مسلح به سلاح هسته ای تصور می کردند. و حداقل فایده این گزارش که از نظر من مهمترین فایده این گزارش است بهانه حمله به ایران را تا اطلاع ثانوی از بین می رود. درست است که معمولا جنگ طلبان خیلی به دنبال دلایل واقعی برای شروع جنگ نیستند و با دستاویز قرار دادن بهانه ای واهی آتش خانمان سوز را بر می افروزند. اما این گزارش حداقل برای مدتی تلاش های احمدی نژاد و بوش را در جهت نابودی ایران به تاخیر می اندازد!
از گفته های طرفین درگیر پرونده مشخص است که همچنان چوب تحریم بر سر ملت ایران خواهد بود. همانطور که امریکا مدعی است سیاست های این کشور توانست چهار سال پیش ایران را از ادامه فعالیت های تسلیحاتی خودش منصرف کند و در صورت ادامه این سیاست ها ایران دیگر به صرافت از سرگیری فعالیت های ماجراحویانه خودش نخواهد افتد.
باید از جاسوسان آمریکا تشکر کنیم که لااقل کمی معرفت داشتند و حقیقت را اعلام نمودند و ملتی و درست تر آنکه چند ملت را از نکبت جنگ و خون ریزی نجات دادند و به مانند مورد قبلی که عراق باشد حقیقت را مستتر نکردند و تازه چند سال بعد از وقوع جنگ و خونریزی اعلام کنند سلاح مورد داری در عراق وجود نداشته است و به همه دروغ گفتیم.
آنقدر در این سالها در مورد پرونده هسته ای ایران از دهان مسئولین کشور دروغ شنیده ام که دیگر به همه چیز بدبین شده ام. با این که ظاهر قضیه امیدوار کننده است اما چیزی درون من وادارم می کند به داشتن اضطراب. یه جورایی حس ششمم با قاطعیت به من می گوید به مانند تمام فرصت های قبلی این فرصت نیز به تهدیدی برایمان تبدیل خواهد شد.
راستی باید از آنهایی که چهار سال پیش برنامه دستیابی به سلاح هسته ای را متوقف کرده اند متشکر باشیم. چرا که اگر تصمیم آن ها در آن زمان نبود معلوم نبود که امروز مملکت ما و ما چه وضعی داشتیم و به چه شکلی روزگار می گذراندیم. و البته لعن و نفرینی را هم بر تمام آنانی که به خیالشان سلاح هسته ای قدرت و افتخار برای این کشور می آورد بفرستیم که هر چه می کشیم از کوته بینی آنهاست. (البته ببخشید لعن کردم ها شما بخوانید درخواست هدایتشان از سوی خداوند به راه راست!)

دوست دیروز و دشمن امروز

آقای موسویان زمانی مسئول گروه مذاکره کنندگان ایران در موضوع هسته ای بودند و بعدش که دیگر مسئول نبودند گفتند که جاسوس بوده اند، بالاخره اعلام شد جاسوس نبوده اند فقط ظاهرا یه جاهایی بر علیه نظام حرف زده اند.خوب مبارک ایشان و صد البته آن هایی که در این مدت روی قضیه جاسوس حسابی مانور دادند و حال کردند.
الحمدالله جنگ بین رفسنجانی ها و احمدی نژادی ها به ما ربطی ندارد و چون روز روشن است که جنگی چنین فقط از برای درگیر کردن مردم بین دو قطب ظاهرا متقابل می باشد. و ملت هم مثلا چون که رفسنجانی بد است بروند و در انتخابات به احمدی نژاد رای بدهند، که دادند.
قبلا هم گفته ام اما باز هم تکرار می کنم که من هم یک بار این بازی کثیف را باور کردم و در مقابل احمدی نژاد به رفسنجانی رای دادم و امروز هم پشیمانم.
حالا اصلا کاری به این حرف ها ندارم. یک نکته جالبی در این قضیه جاسوس بودن آقای موسویان وجود داشت که واقعا حیفه بهش پرداخته نشه. بارها و بارها از سوی شخص رئیس جمهور و اطراف و اکنافش شنیده ایم که با صراحت از جاسوس بودن موسویان می گفتند. حتی الهام با تاکید بر این قضیه که آقای وزیر اطلاعات خود قاضی می باشند (همانطور هم که می دانیم وزارت اطلاعات بود که موسویان را دستگیر کردند و مدارک جاسوسی ایشان را در اختیار قوه قضائیه قرار دادند)، با تاکید می فرمایند که جاسوس بودن متهم اثبات شده است. البته آخرش آقای الهام اضافه می کنند که قوه قضائیه مستقل است و قضات آنجا باید تصمیم بگیرند. آقای احمدی نژاد هم بارها از جاسوس ها با کنایه و مستقیم یاد کرده اند و البته فرموده اند که عده ای به قضات پرونده از طرقی فشار می آورند و در تصمیم گیری خلل ایجاد می کنند. همچنین دولت از غیر علنی بودن دادگاه گلایه می کند و مدعی است که اگر دادگاه علنی باشد مردم خود می فهمند چه کسی جاسوس است و چه کسی نیست!
به طور مشخص واضح است که تمام این سخنان در راستای مثلا تضعیف جناح رفسنجانی می باشد که در صورت اثبات قضیه بدجور ضایع می شدند. اما در ورای این جنگ زرگری حقایقی نهفته است که در دوران اوج اصلاحات بسیاری آن را یادآوری کردند و حتی به خاطر یادآوری آن مجازات شدند.
به یادداریم آن روزی را که اعتراض می کردند چرا دادگاه ها غیر علنی است، همین احمدی نژادی ها چه موضعی داشتند. آن روزی که از نبود هیئت منصفه شکایت می شد، آن روز که از صالح نبودن قضات، از آن روزی که شاکی جرم متهم را قبل از اعلام رای اعلام و عمل می کرد. و صدها حقیقت دیگر که تمام کسانی که آن روز ها سری در سودا داشتند به طور جامع تر و دقیق تر به یاد دارندشان.
اما اصل ماجرا زمانیه که شخص دوم مملکت، یعنی محمود احمدی نژاد به صراحت از تحت فشار بودن قضات می گوید. فشاری که بنا به قول احمدی نژاد با صدور این رای شکی در تاثیر داشتن آن نباید داشت (مگر آنکه به مانند تمام حرف ها و شعارهای احمدی نژاد در آینده مورد توجیه و تفسیرهای فراوان واقع شود). به طور خلاصه نتیجه سخنان آقای رئیس جمهور این می باشد که قضات قوه ی قضائیه به عنوان تنها قوه ی رسمی کشور که رئیسش را شخص اول کشور نصب می کند و مستقیما بر آن نظارت دارد، در پرونده به این مهمی "عدم استقلال" خود را نشان داد. که البته در نتیجه اثبات گفته های رئیس جمهور می توان حدس زد بر سایر پرونده های کم اهمیت تر چه می گذرد و جایگاه عدالت را در دستگاه قضایی تصور کرد.
من معمولا با جانمایه حرف های احمدی نژاد موافقم. درسته که در عمل احمدی نژاد بر خلاف حرف هایش عمل می کند و در معدود مواردی هم که حرف های درستش را عملی می کند. شیوه ای را انتخاب می کند که نه تنها به مقصود نمی رسد که جواب عکس هم می دهد. این اعتراض احمدی نژاد هم از همان دست حرف هایی است که از نظر من کاملا صحیح است. دوباره بگویم که اصلا به جنگ احمدی نژادی ها و رفسنجانی ها کاری ندارم. آن موضوعی که احمدی نژاد به آن معترض است، به نظر من کاملا صحیح است.
اما یک مشکل کوچولی وجود دارد. زمانی یکی از نماینده های مجلس از دهنش در رفت که رئیس جدید قوه قضائیه، زده ویرانه قبلی را به خرابه تبدیل کرده است. همین حرف کافی بود که احمدی نژادی های امروز علم وااسلاما و وااماما بلند کنند که بعله نظام تضعیف شده و به انتخاب رهبر توهین شد و حتی حق مصونیت قانونی که قانون اساسی برای نمایندگان مجلس در نظر گرفته بود، را شکستند. و یا در جواب درخواست تحقیق و تفحص از قوه ای که امروز خود احمدی نژاد فاسد بودش را اعلام می کند، چه جنجنال هایی که در جامعه به راه نیانداختند.
دیگه خودتون شرایط را با هم مقایسه کنید و ببینید که روزگار چه بازی هایی دارد ...

فقط دوتا!

از جوانی اراکی می گفت که در دوبی به دختری تیکه ای می اندازد. از همین تیکه های پاستوریزه ای که در خیابان های شهرهای ایران به وفور یافت می شود. می گفت پلیس دوبی علی الحساب دو ماه طرف را در زندان نگه می دارد و حالا که دو ماه گذشته تازه سیر اقدامات قضایی و دادگاه و این جور حرفا شروع شده و البته پلیس اراک هم در جریان امور قرار گرفته است. می گفت آنجا که دبی است و معروف به بی بندوباری، اگر به دختری نامربوطی گفته شود فورا مجرم را زندان می کنند، آنوقت اینجا حساب ناموس طرف رو می رسند. طرف راست راست که راه می رود، هیچ. تازه طلب کار هم هست که فیلم قضیه را پخش می کنم و آبروتونو می برم و قس علی هذه.
آره همین طور می گفت. او که پلیس بود. از پلیس های درجه دار شهر ما بود همین جور می گفت. شاکی بود از برخورد نامناسب قانون با مزاحمان خیابانی. با اطمینان می گفت اگر دو تا از این آدما رو اعدام کنند بقیه حساب کار دستشون می آد. می فهمند که اینجور کارها همچین هم بی خطر نیست. آقای پلیس مدعی بود اعدام بدون چون و چرای چند نفر از این گونه مجرمان، ریشه این معضلات را از بیخ می کند. با اطمینان می گفت.
می خواستم به اون آقا بگم: آقای پلیس در همین شهر ما چندین نفر از اشرار را به جرم تکراری سوار کردن خانمی بر ماشین به عنوان مسافرکش و ربودن آن خانم از همه جا بی خبر و ادامه ماجرا، اعدام شده اند. با تبلیغات زیاد اعدام شده اند. در ملا عام اعدام شده اند. تمام آن ها هم که شاهد صحنه اعدام بودند از ته دل و با تمام وجود متجاوزان را نفرین می کردند و تازه یک اعدام ساده را برای آن ها نا کافی می دانستند. حقیقتا آیا این تعداد ازآن "دوتا"یی که شما می گفتید بسیار بیشتر نبود؟
اما آیا امروز این مشکل ریشه کن شده است. آیا جز این است که امروز نه تنها این معضل فرهنگی کاهش پیدا نکرده است بلکه به لطف پیشرفت تکنولوژی، مجرمان شجاع تر هم شده اند ضمن گسترش اعمال شنیع خود با کمال وقاحت زندگی همراه با آسایش را برای "طعمه های بدشانس و بی پناه" خود نابود می سازند.
شاید چون شما آقای پلیس درجه دار هستید، حتما چیز هایی را می دانید که من نمی دانم!

برابری ارزش "ریال و دلار"!!!

آقای احمدی نژاد فرموده اند: "این دلار چیه که هی می گید! یه تکه کاغذ که ارزش بحث و جدل نداره". و به این طریق بر تمامی جاهلان عالم، حقیقت ناپیدایی را هویدا نمودنند. و همگان متوجه شدند که دلار تکه کاغذی بیش نیست.
بنده کی باشم که بخواهم بر سخن اندیشمندانه جناب رئیس جمهور "نقد منصفانه" ای کنم. اساسا گروه خونی بنده هیچ ارتباطی با دلار و یورو و کاغذ و امثالهم ندارد. فقط یه سوال در ذهن ناقص بنده شکل گرفت و آن این است که؛ "اگر دلار آمریکایی تکه کاغذی بی ارزش است، آن وقت ریال ایرانی چه چیزی می تواند باشد؟"
جواب را نیز حتما متخصص چیره ای چون حاج محمود باید بدهند. اما چه کنم که حافظه ضعیف بنده از دورانی که محصلی بیش نبودم و مشغول سپری نمودن مقطع راهنمایی، لطیفه ای به یاد دارد که کاملا با این موضوع در ارتباط تنگاتنگی است و یحتمل جواب صحیح سوالم در آن مستتر می باشد.
لطیفه از این قرار می باشد که < روزی اعلام می شود ایران بلاخره بعد از قرن ها موفق به دستیابی به سه جایزه از جوایز نوبل گردیده است (پر واضح می باشد، در زمانی که بنده مشغول طی نمودن مقطع را هنمایی بودم. خانم شیرین عبادی هم مشغول جواب پس دادن در رابطه پرونده نوارسازان بودند و روحشان هم از جایزه صلح نوبل خبر نداشت). القصه، این سه جایزه عبارت بودند از نوبل فیزیک، نوبل زیست و نوبل شیمی (از قضیه نوبلهای زیست و فیزیک به علت نامربوطی به سوال مطرح شده و ایضا مشکلات سیاسی احتمالی می گذرم). اما جایزه نوبل شیمی به کسی یا کسانی تعلق می گرفت که سمت ریاست سازمان برنامه و بودجه کشور را پس از انقلاب عهده دار بودند. زیرا که با کمک "فرمولی اختراعی و بدیع" توانسته بودند "ریال" را در مدت بیست سال به "گُه" (البته دور از جون!) تبدیل کنند.>
این لطیفه بی مزه ای بود که آن زمان من و دوستانم برای هم تعریف می کردیم. البته از حکمت آن هم طبیعتا بی اطلاع بودم تا امروز که این سخن گهربار آقای احمدی نژاد را خواندم. و اینجا بود که فهمیدم چرا آقای احمدی نژاد سازمان مدیریت و برنامه ریزی را "به کُل" تعطیل کرد.

سپاهان، آبرویِ فوتبالِ بی آبرویِ ایران!

سال میلادی جاری، هنگامی آغاز شد که فوتبال ایران حوادث بدیع و منحصر به فردی را سپری کرده بود. سالی که نمایش ضعیف فوتبال ملی در معتبرترین تورنمنت جهانی نماد آن شد. نماد ضربه سهمگینی که درگیری کوته نظرانه بین رئیس نالایق فدراسیون فوتبال و رئیس خودکامه سازمان ورزش، بر بدنه پر هرج و مرج فوتبال کشور ما وارد آورد. سالی که پس از تعلیق کوتاه مدت فوتبال ما آمد و همواره پتک تعلیق را بر سر فوتبال ایران دید.
قرار بود امسال سالی باشد که در ماه های آغازین آن اساسنامه جدید، فوتبال ایران را از غول بی شاخ و دمی به نام دولت رها سازد. اما نتیجه آن جز خالی ماندن مسند ریاست فوتبال در طول سال نبود. مسندی که تصاحب آن تبدیل به یکی از مهمترین دغدغه های سیاسیون کشور شده است.
فوتبال ملی ما سال را با شعار خردجمعی و نیروی بومی آغاز کرد و پس از شکست نتیجه خردجمعی در معتبر ترین تورنمت آسیایی، مشخص نشد که صاحبان خردهای جمعی چه کسانی بودند. سالی که در آخرین روزهای خود دیگر نامی از خردجمعی نمی بیند و نیروی بومی را فراموش شده می پندارد.
در چنین سالی بود که تیم فوتبال سپاهان اصفهان توانست به فینال معتبر ترین تونمنت باشگاهی آسیا راه یابد و با شایستگی تمام مبارزه کند. نمی دانم چرا آرزو می کردم نتیجه بازی امروز برخلاف چیزی باشد که شد. آخر مگر از فوتبال بی سر چه انتظاری باید داشت. از فوتبالی که در دو سال اخیر فقط میدان جولان دادن جناح دولت برای قدرت نمایی و از میدان به در کردن دوستان روزهای نه چندان دور خود بوده، باید چه توقعی داشت. که همان به فینال رسیدن جزئی از این فوتبال مریض، خود حادثه ایست معجزه وار.
قهرمان شدن سپاهان چه عایدی برای این فوتبال داشت. آیا جز این بود که متهم ردیف اول تمام مشکلات این دو سال اخیر فوتبال ایران یعنی جناب آقای مهندس علی آبادی فورا پس از اتمام بازی با شبکه سه تماس می گرفت و قهرمانی این تیم را اول به مقام معظم رهبری و سپس مردم تبریک می گفت و سیاهه ای از اقدامات بنیادین و زیربنایی (!!!) که در این دو سال برای فوتبال ایران انجام داده اند، به ملت عرضه می کرد. و پس از بازگشت بچه های سرافراز تیم سپاهان به میهن. رئیس جمهور مردمی، نشست صمیمانه ای با آن ها برگزار می کرد و موفقیت جوانان ایرانی را در مسابقات ورزشی را با موفقیت ایرنیان در زمینه های دیگر که فقط شخص خودشان از آن زمینه های دیگر خبر دارند، مقایس می کرد و نتیجه می گرفت که استکبار و استعمار و استحمار جهانی با موفقیت جوانان ایرانی آه و ناله سر می دهد و توان دیدن موفقیت آن ها را در هیچ زمینه ای ندارد.
باید به اعضای تیم سپاهان تبریک گفت. به عنوان یک ایرانی باید به تمام بازیکنان سپاهان، کادر فنی و تیم مدیریتی سپاهان تبریک گفت. آن ها کاری کردند که ما، مایی که خود را ایرانی می دانیم از یاد ببریم فوتبالمان در چه جایگاهی است و در تصور خود به مانند گذشته خود را یک سروگردن از تمام آسیا بالاتر بدانیم و تک ستارگان کم فروغمان در اروپا را دلیلی بشماریم برای برابری قدرت فوتبال ایران با بزرگان فوتبال جهان. از یاد ببریم که فوتبال ما در جایگاهی قرار دارد که حتی افتخار و لذت نشستن بر نیمکت یکی از تیم های جام جهانی نمی تواند یکی از مربیان در جه دو جهانی را ترغیب کند برای پذیرش مربیگری تیم ملی آن. از یاد ببریم که این فوتبال هنوز رئیس ندارد. از یاد ببریم که رئیس آینده آن از چه روش هایی سود جسته و می جوید برای کسب قدرت اغوا کننده ریاست محبوب ترین ورزش کشور.
این چنین است که بایست سپاهان را آبروی فوتبال بی آبروی ایران در سال جاری میلادی (که واپسین روزهای آن را سپری می کنیم) بنامیم. و خوشحال باشیم که سپاهان قهرمانانه، قهرمان نشد.
و در آخر، به عنوان یک ایرانی از تمام آنانی که سپاهانی هستند تشکر می کنم که با تلاش و زحمت خود باعث شدند در سال جاری برای فوتبال ایران جز نقاط تاریک و شرم آور نقطه روشنی هم وجود داشته باشند که ما بتوانیم به آن افتخار کنیم.

بَع،بَع

بَََََ َ ََ َ َ َ َعععععععععععع ، ب َََََ َ ََ َ َ َ َععععععععععععع
..................................................
مرتبط: من خودم هم تازه فهمیدم چه خبره، اما برای اینکه شما هم بفهمید چه خبره اینا رو بخونید:
بخش منتشر نشده ای از اظهارات رئیس جمهور (فردا نیوز)
نامه یک بزغاله به چوپان ترین رئیس جمهور دنیا (پی نوشت)
پنگوئن نوشت1: راستی بزغاله بَع، بَع می کنه یا گوسفند؟ این بَبَیی که بچه بودیم می گفتیم همون بزغاله است یا گوسفنده؟
پ.ن2: دست رئیس جمهور "منتخب" درد نکنه. تا حالا فکر می کردم من یک پنگوئنم که قاطی آدما شده ام و شبیه آن ها هستم. اما حالا فهمیدم پنگوئنی هستم که قاطی بزغاله ها شده ام و ایضا شبیه آن ها.
شعار هفته: "رئیس جمهورهای قبلی بَع بَع، احمدی نژاد بَع بَعی بَع بَع"

...

امروز 17 آبان ماه یکهزار سیصد و هشتاد و شش است. یعنی بیش از نیمی از فصل پاییز امسال گذشته و تا زمستان مدت زیادی باقی نمانده است.
اما یه سوال! چرا بارون نمی آد؟؟؟

زاده شدم ... !

چندین سال پیش و در روزی به مانند امروز زاده شدم. روزی که در سال های قبلش جوانانی به سن امروز من کاری را کردند که امروز علت آن را متوجه جبر زمانه می دانند و حمایت راست و چپ و بالا و پایین را توجیهی برای رد اعتراض عده ای معدود و مشهور یاد می کنند. در روزی پای به این جهان نهادم که نوجوانانی به سن من در سال های نه چندان دور به علت اعلام اعتراض، هدف گلوله ها قرار گرفتند و در آخر روزی را برای تولد برگزیدم که در سالیان دورش کسی که بعدها از بزرگان و مشاهیر تاریخ چند هزاره وطنم شد، به کشوری دیگر تبعید شد.
آن هنگام که کودکی بودم، افتخار می کردم امروز را برای تولد گزیده ام. چنان که گویی خود و به تنهایی لانه جاسوسی را تصرف کرده ام. لانه جاسوسی، ترکیب گنگ و نامفهومی که در ذهن کودکانه ام غاری مخوف و ناپیدا در دل کوهستانی ترسناک و مملو از خفاشانی شوم بود. و هر چه به سال های عمرم اضافه شد از شاخ و برگ های اضافی ترکیب ترسناک "لانه+جاسوس" کاسته شد تا رسید به خانه ای در وسط شهر به مانند سایر خانه ها، که در آن آدم هایی مثل سایر آدم ها و البته با تفاوتهایی زندگی می کردند. و افتخارم به این موضوع کاسته شد هنگامی که دیدم آن هایی که حقیقتا از دیوارهای این خانه یا لانه بالا رفتند در افتخار ورزیدن به عمل خود، کمی شک دارند.
نمی دانم برکت است یا مکنت، که روز تولد نوزادی، یادآور خاطراتی کاملا سیاسی باشد. به هر حال یک حُسن را دارد و آن اینکه این تاریخ به علت شهره بودنش به ذهن خیلی ها می ماند و صد البته که این به یاد ماندن فواید خاص روزهای تولد را هم به همراه خواهد داشت!!!
.............................................
پنگوئن نوشت: اینجوریه که روز خوش یک پنگوئن به هم می خوره ...!

روزگار ناسور (2)

و اما ترحیمی ها، آنانی که با "اگر" به دنیا آمده اند و با "اگر" پیش می روند. کسانی که هم از این طرف بریده اند و هم از آنطرف نا امید. آنانی که می گویند اگر دیروز چنین می شد و اگر امروز آنچنان شود و اگر فردا چنان گردد. آنان که می گویند فردا جنگ است. آنان که می گویند امروز ظلم است. اما پس از آن دیگر چیزی نمی گویند. کسانی که نه می توانند دل ببندند و نه می توانند دل بگسلند. اکثر ما در وضعیتی این چنین به سر می بریم و جز خواندن آیات یأس چیز دیگری را نمی دانیم. حقیقتا نمی دانیم. از فردای جنگ نگرانیم و نمی دانیم وطن را در کدام جبهه تقسیم می کنند. در جبهه ای که تا توانست در این خاک ظلم را برپا ساخت و بر آن جفا نمود و یا در جبهه ای که حرف از آزادی می زند و روز های خوش آینده. در جبهه ای که فرزندان همین خاکند و یا در جبهه ای که صدای پای خوفناک و شوم اجنبی از آن می آید. امروز خود را باید بنگریم یا امروز اسفناک همسایه هایمان که از قضا در فرهنگ و مذهب بیشترین اشتراکات را با آنان داریم. شایدم هیچ کدام را نباید دید. فردایی را باید تصور کرد که اپوزیسیون خارج نشینِ بسیارگو به اینجا آمده اند. روزی را تصور کرد که کشور ما 10 رئیس جمهور دارد و هر کدام با بلند کردن سیاهه مبارزاتش برای این خاک و البته در یک خاک دیگر! این ملت را مُلک خود می داند. آیا فردایی این گونه بهتر خواهد بود؟ تازه اگر در فردایی چنین، چیزی به نام "ایران" وجود داشته باشد ... و چه تصور دردناکی.
آری در این وضعیت است که جماعت ترحیمی جز تاسف نمی دانند چه باید کرد. آیا باید با امید روزی که شاید بهتر باشد، رای داد به چیزی یا کسی که یقینا نقشی را نمی تواند در معادلات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بازی کند. یا باید رای نداد و نظاره کرد که چگونه دیگران مملکت به قهقرا خواهد برد. همانگونه که هم اکنون می برند. آیا رای ما تاثیری دارد بر حرکت در مسیر رو به زوال؟
جنگ چه زمانی شروع می شود؟ انتخابات زودتر اتفاق خواهد افتاد و یا جنگ؟ اصلا آیا جنگی می شود؟ یا شاید انتخاباتی برگزار نشود؟ باید رای داد یا نه؟ باید در جنگ احتمالی شرکت کرد یا نه؟ اگر شرکت کرد چه می شود؟ اگر شرکت نکرد چه می شود؟ اصلا مقاومت از برای چیست و در مقابل چیست؟ آیا می توان کاری کرد که برگ روزگار عوض شود؟
باید اعترافی کنم. هر زمان که صحبت های رئیس جمهور کشورم را می شنوم و هر گاه که مطالب روزنامه کیهان را می خوانم و یاد صحبت های رئیس جمهور پیشین و روزنامه های گذشته می افتم، شدیدا مصمم می شوم بر شرکت در انتخابات. اما متاسفانه این عقل است که نتیجه این احساس را هیچ می انگارد. چنان که هر کسی به مجلس برود، کیهان همین را خواهد نوشت و احمدی نژادها همین را خواهند گفت و هر دو هر آنچه را که بطلبند به راحتی خواهند کرد.
عجب روزگار ناسوریست. دردی که با آن هیچ کار نمی توان کرد.

روزگار ناسور (1)

روزگار ناسوریست. حقا که "ناسور" عبارت مناسب برای این روزگاران است. از برون می گویند صدای طبل جنگ در نزدیکی است اما از درون صدایی نیست. چرا صدایی می آید صدای همیشگی و یکنواخت و نفرت انگیز، صدایی که سال هاست ما را بزرگ می نامد. بزرگی که نمی دانم از برای چه به دست آمده و چرا اثری ندارد. صدای آواز دیگری هم می آید. صدایی بسیار نحیف، صدایی به مانند صدای یک درد پنهان شده ... .
در این شهر مجازی چه می گذرد. عده ای از جنگ می گویند. دسته ای نقش طبل را بازی می کنند برای جنگ طلبان. عده ای گویند من جنگ را نخواستم و جنگ نیز مرا نخواهد خواست. عده ای از مقاومت می گویند، صحبت از خاک و عِرق و قدم منحوس اجنبی. اما مقاومت چیست؟ سوال مبهم من این است.
چند روزی است صحبت از رای می شود. همان حق من و تو را می گویند. بحث است بر سر برادر شغال و بد از بدتر و احمدی نژاد. گویند خاتمی می آید، می گویند نمی آید. نام هاست که بر سر ما می ریزد. رفسنجانی و لاریجانی و کروبی و شریعتمداری و برادر خاتمی و بادامچیان و باهنر و ... همه از رای می گویند. از ائتلاف و انشقاق. از تحریم و ترحیم و تهییج.
بسیار می گویند، بدون پاسخ به سوال های پیشین. آنان که تحریمی اند به یاد دارند گفته هایشان را در اندکی سالهای پیش، از بازگشت به بطن جامعه. تعامل رودررو با اجتماع. واگذاری مشغله پر زحمت و پر مکنتِ حکومت به بحران آفرینانش. تا شاید در مجال فراغت از سیاست کمی با جماعت دمساز شویم. ولی آیا امروز پس از دوسال چنین شد. آیا خواستند چنین بکنند؟ و آیا گذاردند که چنین کنند؟ پس امروز چه می گویند؟
آنان که تهییجی اند، از نفت 100 دلار می گویند و اقتصاد روز از روز بدتر. گرانی را چون چماقی ساخته اند و انزوای خود خواسته را در جهان، چون برگ برنده. آنان از گفته ها و کرده های نابه جای دولت می گویند. از ضعف مجلس فریاد بر می آورند. قول روزهایی را می دهند که کمینه نسیمی از جانب اعتدال بر اندام ضعیف و شکننده تر از گذشته وطن بوزد. ولی آیا اینچنین می وزد؟ چگونه باید به مجلس امید بست که خود (با آنکه همسو با جریان یکدست حکومت است) آخرین مرجعی است که از مهمترین تحولات کشور خبردار می شود. چگونه می توان به تصاحب جایگاه شخص دوم کشور دل بست، در حالی که او تدارکچی بیش نیست. آیا روزگارانی که این هر دو را داشتند. دو قدرت از سه قدرت رسمی کشور. توانستند با قدرت های بیشمار و غیر رسمی مقابله کنند. آیا خاتمی نبود که با آهی از روی صداقت، شکست برنامه هایش را زمزمه کرد. دوستان تهییجی در مجلس چه می خواهند بکنند که بتوانند و بگذارند؟ مگر در شوراها چه کردند؟جز آنکه از سوی اکثریت بایکوت شوند. صحبت از تبدیل اقلیت به اکثریت نباید کرد که در مجلس هم حداکثر اقلیتی بیش نخواهند شد. اقلیتی که برای قوی شدنش هیچ برنامه ای نیست، هیچ فکری نیست، جز حرف های بی ربط. ضعف سیاست های رقیب پر قدرت شاید حربه ی پر سودی باشد برای موفقیت کوتاه مدت، اما روزهای سخت و طولانی هم در پیش است. برای آن روزها چه داریم و که را داریم؟ دوستان تهییجی دو سال و اندی گذشته است و آیا خود را مجدد ساخته اید، خود را آماده کرده اید برای آنکه تجربه های تلخ سال های پیش تکرار نشود؟ چه تضمینی است که چهار سال آینده هم داستان تکراری دست های پشت پرده را به قصد دلداری، برای همدیگر تعریف نکنیم؟

پته ریزون بازی

خوب اینم یک بازی جدید. البته خیلی هم جدید نیست، چند هفته ای است وبلاگرهای وبلاگستان مشغول انجام این بازی هستند. در این بازی قرار است در جواب 15 سوال ارائه شده کمی درباره خود و علایق خود بنویسیم. بنده هم بنا به درخواست دوست عزیز و گرامی حضرت "پژ" و در راستای اجابت دعوت محترمانه ایشان این پست را می نویسم.
1- من کی هستم:
من! خوب من، منم دیگه!
2- فصل، ماه، روزی که دوست دارم:
ما آبانی ها یک عرق خاصی به این ماه داریم. البته اردیبهشت را هم به خاطر طبیعتش بسیار دوست دارم.
3- رنگ من:
بچه تر که بودم همیشه شعارم قرمزته بود! اما حالاها که یه خورده عقل درآورده ام، فکر کنم سبزروشن و نارنجی را بسیار دوست دارم.
4- غذای مورد علاقه من:
اصلا به قیافه ام نمی آید، ولی یکی از اون پرخورهای عالمم. هرچقدر هم فکر می کنم غذایی یادم نمی آید که بتوانم نسبت به آن اظهار تنفر کنم.
چند سال پیش یک به اصطلاح کارشناس در تلویزیون می گفت اگه مثلا یکی بگه من نمی دونم چه غذایی را بیشتر از همه دوست دارم، بدانید و آگاه باشید که که دچار اختلالاتی است! آره عزیزم من هم جزو اون اختلال دارها هستم!!!
5- موسیقی مورد علاقه من:
کلا هر چی که آرامش ببخشه. البته شعرش هم مهمه.
6- بدترین ضد حالی که خوردم:
فکر کنم دم دست ترینش را در پست قبلی نوشتم.
7- بزرگترین قولی که دادم:
ما پنگوئن ها از پیروان راه مرشد بزرگ "ولادیمیر پوتین" هستیم و فقط در دوران کودکی و آن هم به مادرانمان قول می دهیم. البته این را هم بگویم که بر سر قرارهای ملاقات همواره یک ربع الی نیم ساعت تاخیر دارم و اگر روزی شما را جایی کاشتم به روی خود نیاورید که کاملا طبیعی است!
8- ناشیانه ترین کاری که کردم:
از این قسم کارها که زیاد کرده ام. اما خوب یکی از آن ها در سال اول دبیرستان و اگر اشتباه نکنم در فصل اردوها (اردیبهشت ماه) اتفاق افتاد. قرار بود از طرف مدرسه به عنوان اردو و سیروسیاحت به اصفهان برویم. یک دبیر تاریخ داشتیم که خیلی مرد گلی بود و هرجا است خدا حفظش کنه. بسیار آدم خوش سفری بود و هست. من و چندتا از بچه ها رفتیم به درگاهش و او درخواست کردیم تورو خدا پاشو با ما بیا اصفهان. آقای معلم هم بدش نمی آمد اما بیچاره می گفت کلاس داره و نمی تواند بیاید. از ما اصرار و از او انکار. تا یک دفعه و از برای خودشیرینی از دهن اینجانب پرید "اگه شما با ما بیایید اصفهان و بچه هایی که باهاشون کلاس دارین ببینن شما به مدرسه نیامده اید، خوشحال که می شوند هیچ، تازه به جون ما هم دعا می کنن". گفتن همین جمله کفایت می کرد برای عوض شدن رنگ آقای دبیر. راستش را بخواهید اون موقع نفهمیدم چی شده. واسه همین هی آمدم مزه بپرانم و جمله گهربارم را توضیح و تفصیل بدم. بچه ها با چشم اشاره می کردند "خفه شو"، اما منِِ آی کیو نمی فهمیدم چی می گن، تا یکی از بچه ها دستم را گرفت و از صحنه جرم برد. آن جا بود که دوزاریِ کج افتاد عجب سوتی بد و توهین آمیزی داده ام. بعد از اون قضیه هر وقت آقای دبیر را می دیدم از خجالت نمی دونستم بهش چی بگم. اما خداییش از انصاف نباید گذشت که آقای دبیر هم خیلی من را مورد تحویل گرفتن قرار می داد.
9- بهترین خاطره زندگی ام:
نمی دونم به خاطر زیاد بودنشونه و یا کم بودن. به هر حال الان نمی توانم بهترین خاطره را پیدا کنم. زیاد هستند خاطراتی که یادآوریشان برایم دلنشین است.
10- بدترین خاطره زندگیم:
خاطرات بد هم کم نیستند. اما بدترین لحظه از زندگی ام که مداوم در ذهنم مرور می شود. مربوط به حدودا دو سال پیش است. در کنار دریا و وقتی که همه جمع بودند و ...
11- کسی که دلم می خواهد ببینم:
چند نفری می شوند که بسیار مشتاق به دیدنشان هستم. اما یکی هست که خیلی ها دوست دارند، او را ببینند. من هم یکی از اون خیلی ها.
12- برای کی دعا می کنم:
برای مامان، بابا، مامان بزرگ، آقاجان، عموها، خاله ها، دایجان، عمه ها، خواهر و برادر، بهترین دوستانم و ... و کلا برای همه. دعا می کنم به آنچه که برایشان خیر است برسند.
13- چه کسی را نفرین می کنم:
اصولا آدم کینه ای نیستم. اما یکی هست که واقعا بدجور دل مرا سوزاند، بارها هم در جلوی رو و پشت سرش ذکر شرٌش را برده ام. همیشه گفته ام ان شا الله خدا هدایتش کنه. اینم که نمی شه نفرین. پس تا این لحظه هیچکس را نفرین نکرده ام و در حال حاضر هم نمی کنم.
14- وضعیتم در 10 سال آینده:
روزی از دوستم پرسیدم دوست داری در20 سال آینده کجا باشی و چه کارهایی کنی؟ او هم شروع کرد از زندگی در خارج گفتن و موفقیت و این جور حرفا. البته دوستم قدم اول رسیدن به ایده آل هایش را با لغزش برداشت، دقیقا مثل من. فقط امیدوارم 10 سال آینده، از دهه ای که بر عمرم افزوده شده راضی باشم. البته اگر تا آن روز در خدمت شما و در این دنیا باشم.
15- حرف دلم:
دست رو دلم نزار که خونه ...
........................................................
پنگوئن نوشت: بنا به رسم معهود در بازی های انبوه وبلاگی که در این مدت کوتاه هم بسیار رایج شده اند و انواع و اقسام آن را می توان در این محیط مجازی یافت، می بایست دوستانی را برای ادامه بازی دعوت کنم. خوب بنده هم از آرمان خان دوست دیوانه، آقای رضا خان مهدوی هزاوه هم ولایتی گرامی، فرناز خانم اگر مشکلات داوری این وقت را برای او بگذارد، ققنوس دوست نکته سنج و پرکار، صادق خان دالوندی البته اگر تصمیم بر به روز کردن وبلاگشان را دارند و هر دوست دیگری که مایل به شرکت در این بازی می باشد، دعوت رسمی و غیر رسمی به عمل می آورم. کارت دعوت هم تا 25 ساعت آینده به درب منزل این عزیزان خواهد رسید.

ضد حال!!!

پنج ساعت نشسته ایی و نتیجه ساعت ها سرچ و یادداشت برداری و علامت گذاریت را تنظیم و تایپ می کنی. حتما باید امروز آماده بشه، به خاطر آماده شدنش حتی از کلاس صبح می گذری.
دیگه داره دیر می شه. در آخرین لحظات آخرین بازبینی ها را هم می کنی. بد چیزی نشده و قابل قبوله. حالا باید پرینتش را بگیری.
نفس راحتی می کشی. فورا تمام پنجره های باز "دسک تاپ" را می بندی. دیگه از دست "آلت+تب" زدن های مکرر راحت شده ایی. دیر شده است و باید سریعتر جمع و جورش کرد. در این کار به قدری عجله به خرج می دهی که متوجه نمی شوی فایلِ "نتیجه تمام زحمات و عجله به خرج دادن هایت" را بسته ای و به مانند سایر پنجره ها با انتخاب "نُو" در جواب در خواست "سِیو" همراهش کرده ای.
حال وقت تحویل پروژه رسیده است و پروژه تو در عین این که آماده بود، دیگه نیست. هر احساسی در این لحظه به تو دست می دهد بگذار جای احساس من!

چه خبره؟!!

نفت رسید به مرز 100 دلار. کیهان تیتر زده ایران شده بیست و یکمین قدرت اقتصادی جهان از در اول. حقوق ها اضافه شده. گرونی توهمی بیش نیست. خط لوله صلح به صلح نرسید.
کنفرانس صلح قراره برگزار بشه. ترکیه به کردستان عراق حمله می کنه. توی پاکستان 130 نفر آدم یک دفعه می میرند. در عراق چندین برابر این تعداد به تدریج می میرند. در افغانستان مرگ کشت می شود. بوش بعد از جنگ های صلیبی دوم یاد جنگ جهانی سوم افتاده.
لاریجانی استعفا داد. دریای خزر به انرژی هسته ای فروخته شد، شایدم نشد. فعالان سیاسی و اجتماعی گردهمایی برگزار می کنند، در اوین می خواهند جمع شوند. دانشجوها قراره واحد های سختی را با استاد های بی رحم در زندان پاس کنند. ایران شده چهارمین کشور در آزادی مطبوعات البته از در آخر. همه جا حرف از آزادی مطلقه.
یکی به من بگه اینجا که ما هستیم چه خبره؟
...........................................
پگوئن نوشت: اگر فقط یک نفر در بین تمام حاکمان فعلی ایران می دانست داره چه کار می کنه و در اطرافش چه خبره، حتما "لاریجانی" بود. با این که هیج گاه خاطرات ریاستش بر صداوسیما از خاطرم نخواهد رفت، اما حداقل این آدم یه سیاست و ابتکاری داشت.
حالا چرا استعفا داد و چرا این موقع استعفا داد ما که خبر نداریم. طبق گفته های احمدی نژاد و صداوسیما، این روزها بعد از آژانس اتمی و شورای امنیت قرار بود بوش هم به حق مسلم ایران اعتراف کنه.
حالا چی شد که این جوری شد؟

لبخند تلخ و بی صدا

خوب مثل اینکه قراره امروز یعنی بیست و سوم مهر ماه، هر بلاگری در وبلاگش مطلبی درباره محیط زیست بنویسه. پیشنهاد خیلی خوبیه و من هم به عنوان انجام حداقلی برای محیطی که در آن زندگی می کنم، این پست را می نویسم.
فقط یه تذکر بدهم که من اساسا در مورد محیط زیست و مسائل پیرامون آن هیچ گونه اطلاعات آکادمیک و تخصصی ندارم و فقط به عنوان یک علاقه مند به طبیعت پاک و زیبا و البته دست نخورده، برخی از دیده هایم را می خواهم بنویسم. فقط همین. راستی هیچی هم از نمایشنامه نویسی نمی دونم.

پرده اول:
راوی: چاق، به منظور بازدید و سیاحت لاغر را که از شهر دیگری مهمان اوست، به مناطق ییلاقی اطراف شهر برده است.
چاق: اینجا اینطوری که الان می بینی، نبودها. اگر اون زمانا می آمدی اینجا، حتی یه پلاستیک هم پیدا نمی کردی. یادش به خیر عجب صفایی داشت این طرفا. با بچه ها می آمدیم اینجا و چه حالی می کردیم.
لاغر: (آهی از روی تاسف می کشد) همه جا اینطور است. متاسفانه فرهنگ استفاده صحیح از طبیعت را هیچ کداممان نداریم.
چاق: (با اشاره سر تایید می کند)
راوی: پس از صرف ناهار و گشت و گذاری چند ساعته چاق و لاغر به شهر بر می گردند و چاق برای لاغر فالوده می خرد . هم اکنون هر دو فالوده هایشان را خورده اند و به سوی خانه می روند.
چاق: (ظرف فالوده را به جوی بزرگی که از میان خیابان می گذرد و به رودخانه شهر متصل است، پرتاب می کند و رو به لاغر می گوید) چرا گرفتیش دستت. اگه نمیندازیش بیرون بده من بندازمش. ( با صدای بلند می خندد)
لاغر: نه عیبی نداره. می گیرم دستم، رسیدیم خونه میندازم سطل زباله.
چاق: (با شتاب لیوان را از دست لاغر می گیرد و به بیرون پرتاب می کند و در حالی که می خندد) فکر نکنی که نمی دونم این چیزا محیط را آلوده می کند. من می خواهم ماهی ها غذایی برای خوردن داشته باشند. به خاطر همین ته فالوده ام را هم نخوردم.
لاغر: ...
راوی: در ین لحظه لبخند تلخ و بی صدایی بر لبان لاغر می نشیند.

پرده دوم:
راوی: چاق و لاغر برای استراحت و تفریح به مسافرت می روند و در راه با هم صحبت می کنند.
چاق: رئیس جمهور کشور دیلاق اصلا هیچی حالیش نیست با حرف هایی که می زنه داره منطقه را بر باد می ده.
لاغر: آره دیدی با این یارو خپله چه دست به هم دادن و زندگی را بر ملت تنگ کرده اند.
چاق: تنها چیزی که برای اینا مهم نیست وضعیت مردمشونه. اصلا نمی فهمن حقوق ملت ها چیست. فقط شعار می دهند.
راوی: چاق و لاغر برای استراحت سایه ای را در کنار دریاچه سد انتخاب کرده اند، ناهار را خورده اند و مشغول استراحت هستند.
لاغر: آرامش این آب برای آب تنی می چسبه.
چاق: آی گفتی الان چند روزه که حموم نرفته ایم، بریم یه کف و صابونی به خودمون بمالیم.
لاغر: ولی اینجا که نمی شه. آب این سد محل تامین آب شرب شهره. تازه هیچکی ندونه تو که خوب می دونی کف و شامپو برای ماهی های دریاچه مضره و اونها رو نابود می کنه.
چاق: یعنی تو می گی من چرک و کثیف بمونم، که حالا یه ذره کف توی آب نره. مگه با این یه ذره چی می شه. همه ماهی های عالم می میرند.من که رفتم. تو هم اگه خواستی بیا.
لاغر: من که نمی آم.
چاق: (در حالی که زبانش را دراز می کند و ژست شیطنت آمیزی به خود می گیرد) بو گندووووو!
لاغر: ...
راوی: در این لحظه لبخند تلخ و بی صدایی بر لبان لاغر می نشیند.

پرده سوم:
راوی: چاق که خود را یک پا کارشناس مسائل سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و ورزشی می داند و البته در گذشته هم فعالیت ها و مبارزه های بسیاری در زمینه هایی که به عقیده اش در راستای تامین حقوق اساسی مردم بوده انجام داده است، مشغول شستن ماشین خود است. لاغر هم به او کمک می کند.
لاغر: می دونی چاق، اگه الان یکی از طرفداران سینه چاک محیط زیست اینجا بود الان باید فاتحه ات رو می خوندی.
چاق: برای چی؟
لاغر: آخه این شکلی که تو داری برای ماشین شوری آب مصرف می کنی تا چند سال دیگه قیمت آب از طلا و نفت هم بیشتر می شه!
چاق: یه چیزی می دونی. همه این حرفا کشکه. اگه می خواهی محیط زیست حفظ بشه باید سر تمام آدما را بزاری لب جوب و گوش تا گوش ببری. با این کارا که تغییری در وضع مثلا محیط زیستی که آقایون سبز اندیش سنگ آن را به سینه می زنند، به وجود نخواهد آمد.
لاغر: ...
راوی: در این لحظه لبخند تلخ و بی صدایی بر لبان لاغر می نشیند.
.............................................................
پنگوئن نوشت: از لحظه ای که تصمیم به نوشتن این پست با این شکل گرفتنم، خاطره است که از پی خاطره در ذهنم نقش می بندد از آدم هایی که هنگام حرف نسخه عالم و آدم را می پیچند و هنگام عمل خلاف گفته خودشون رو با توجیهات مختلف انجام میدن. اینجا نمی شه همه ی آن ها را نوشت و شاید تنها دلیلی که باعث شد این چند خاطره، جای انبوه خاطرات دیگرم را در این پست بگیرد، تازه بودن آن ها باشد. وگرنه متاسفانه بسیارند این گونه آدم ها.
بسیار است لحظه هایی که در آن ها محیطی زندگی مان مظلوم وار مورد بی مهری و بی توجهی ما قرار می گیرد.

از امام جماعت تسخیری تا دامی که پهن است یا بالعکس!

لینک این مطلب را در بالاترین پیدا کردم. خیلی از گفته ها خوشم آمد. مخصوصا اشارات تاریخی آن که همه ما به راحتی فراموششان می کنیم. خواستم در اینجا به خبر لینک بدهم که یادم آمد میزان نیوز هم مثل بالاترین و خیلی سایت های دیگه مورد تصفیه غیر قانونی قرار گرفته، پس گفتم گذاشتن یه خلاصه ای از خبر در اینجا خالی از لطف نیست. اگرچه همچین هم خلاصه نیست!
تا شاید از تاریخ عبرت بگیریم!!!


ابراهیم یزدی پس از نماز عید فطر : سخنرانی احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا یک دام بود ؛ اسرائیل به ایران حمله خواهد کرد

بنا بر گزارش میزان نیوز پس از جلوگیری از برگزاری نماز 60 ساله عید فطر در هنرستان کارآموز، بخشی از مردم و روشنفکران دینی به منزل دکتر ابراهیم یزدی رفته و نماز عید را در آن مکان برگزار کردند.
... در این مراسم که با حضور حدود 75 نفر از نمازگزاران برگزار شد، ابراهیم یزدی ضمن اعتراض شدید به مسئولین نظام به دلیل جلوگیری از برگزاری نماز عید فطر گفت : برای جمهوری اسلامی زشت است که این نماز در نظام شاهنشاهی برگزار می شد اما در نظام اسلامی از برگزاری آن جلوگیری می شود. حداقل مانند شاه عمل کنند؛ در زمان شاه هیچ گاه مزاحم مهندس بازرگان نشدند که چرا نماز می خواند.
وی گفت: ... در حالیکه این ها همه بهانه است. اشکالی ندارد، اگر با کدیور مخالفند خودشان یک روحانی بفرستند تا نماز را برگزار کند؛ شاید در جمهوری اسلامی «امام جماعت تسخیری» هم داشته باشند. عبارات «نماز جمعه غیرقانونی»، «عید فطر غیرقانونی» و «حسینیه غیرقانونی» کاملا مجعول و بدعت است. ما تاکنون چنین چیزهایی نشنیده بودیم. وقتی آذری قمی گفت که ولایت فقیه می تواند توحید را هم تعطیل کند، این بدان معناست که برای نماز خواندن هم باید از ولی فقیه اجازه گرفت.
... اگر نهضت آزادی بهانه است، دراویش گنابادی که دیگر نهضتی و سیاسی نیستند؛ پس چرا با آن ها نیز برخورد می شود وحسینیه آن ها را می بندند؟ مسئله تنها نهضت آزادی نیست.
... امروز نظام به هر سو نگاه کند با تفکر و اندیشه نهضت آزادی روبروست. برخی از آقایان پس از 45 سال اکنون می گویند که حرکت بازرگان در چارچوب مرزهای ملی و مخالفت او با انقلاب جهانی درست بوده است و ما در آن زمان اشتباه می کردیم. بسیاری از گروگان گیران سفارت آمریکا اکنون به اشتباه خود پی برده اند. بسیاری از مسئولین نظام اکنون معتقدند که باید پس از فتح خرمشهر جنگ را تمام می کردند.
... این ها حافظه تاریخی ندارند. فکر می کردند که شاه بلد نبود و ایشان بلدند چه کار کنند؛ درحالیکه روزگار به گردن این ها هم خواهد زد.
... وی در پاسخ به سوالی در رابطه با مواضع اصلاح طلبان گفت : اصلاح طلبان اکنون یکدست نیستند. آن ها معتقدند که باید به درون نظام بازگردند چرا که در آن شرایط بهتر می توانند فعالیت کنند. به همین دلیل فکر می کنند که رعایت خط قرمزها ایشان را برای رسیدن به این هدف کمک خواهد کرد. یکی از خط قرمزهای مهم نیز عدم ائتلاف با نهضت آزادی است. اما ایشان اشتباه می کنند؛ شورای نگهبان همه را رد صلاحیت خواهد کرد.
... اصل اصلاح طلبی همچنان معتبر است هیچ راهی جز اصلاح طلبی در ایران وجود ندارد. این برای همه صادق است حتی برای حکومت. حکومت باید جام زهر دیگری را بنوشد و به برخی از اصلاحات ساختاری تن دهد.
... وی درپاسخ به سوال دیگری درباره فرماندهی سپاه پاسداران و احتمال وقوع جنگ گفت : من آخرین کتاب های کارتر و برژینسکی را خوانده ام. آن ها هر دو معتقدند که بزرگ ترین مانع صلح خاورمیانه اسرائیل است. چه در دوران کارتر و چه در دوران بوش پدر هرگاه که بحث صلح اعراب و اسرائیل جدی می شد، اتفاقی در منطقه رخ داد و قضیه صلح منتفی شد.
... ما نباید به سادگی از کنار قضیه گروگانگیری سفارت آمریکا بگذریم. دانشجویان خط امام گفته بودند که قرار است تنها 3 روز گروگان ها را نگه دارند؛ پس چرا گروگانگیری طولانی شد؟ چرا آقای [...] در فرودگاه مهرآباد ایستاد و تا خبر خروج کارتر از کاخ سفید و ورود ریگان را نشنید، اجازه پرواز هواپیمایی حامل گروگان ها را نداد؟ این حرکت دقیقا در جهت منافع اسرائیل بود.
در زمان بوش پدر هم وقتی او به اسرائیل برای برقراری صلح فشار آورد ناگهان عراق به کویت حمله کرد. چه کسانی صدام را تحریک به حمله به کویت کردند؟ در آن زمان نیز مسئله صلح منتفی شد.
اکنون نیز ایالات متحده، اسرائیل را بسیار تحت فشار قرار داده است تا به صلح با اعراب تن دهد. حتی بسیاری از کمک های مالی خود را به اسرائیل معلق کرده است. در حال حاضی نیز همچون موارد پیشین اسرائیل نیاز دارد در یک منطقه در گیری ایجاد کند. به نظر من اسرائیل به برخی از نقاط کلیدی ایران حمله خواهد کرد.
... سخنرانی احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا یک دام بود. پس از آن سخنرانی فضایی ایجاد شده است که تمام روزنامه ها در سراسر جهان هرچه می خواهند علیه احمدی نژاد و ایران می نویسند. برای حمله به عراق در ابتدا از صدام یک هیولا ساختند. امروز نیز با احمدی نژاد همان کار را می کنند.
... متاسفانه سیاست دولت آمریکا به ضرر جنبش دموکراسی خواهی داخل ایران است.
... حمله نظامی آمریکا به ایران بستگی به قطعنامه شورای امنیت دارد. اگر شورای امنیت نفت ایران را تحریم کند، آنگاه ناوهای آمریکایی خلیج فارس را خواهند بست. در آن زمان گزینه نظامی به صورت جدی مطرح خواهد شد
.

استهلال

تا الان که من اینجا نشسته ام و مشغول تایپ این متن هستم خبری مبنی بر رویت هلال ماه شوال از سوی دفتر رهبری اعلام نشده است. البته حقیقتا دیشب (پنج شنبه شب) هلال ماهی در آسمان وجود نداشته که هیئت های استهلال بخواهند آن را رویت کنند. اگر یه وقتی مثل رویت هلال روز اول ماه رمضان امسال وسط روز دیدید که اعلام کردند امروز عید فطر است بدانید اگر آن فرد مدعی دیدن ماه دچار اختلال حواس نباشد، پس منجمان ما توانسته اند رکورد بی نظیری را در زمینه رویت هلال ماه در جهان به جا گذارند و کلا تمام محاسبات مورد قبول تا به امروز را زیر سوال ببرند.
امشب قضیه با دیشب فرق می کند و هلال در آسمان وجود دارد. فقط مشکل اینه که آیا می توان تصویر آن را در ابزار های نجومی به ثبت رساند و با چشم غیر مسلح دید یا نه. به عقیده اکثر منجمین در چنین شرایطی برای رویت هلال ماه یک چیز از همه مهم تر است و آن اینکه فرد جای دقیق غروب ماه در آسمان را بداند. همانطور که می دانید ماه در چنین روزهایی مدت بسیار کوتاهی در حدود حداکثر 15 دقیقه پس از غروب خورشید در آسمان نمایان است و البته در این 15 دقیقه هلال بسیار باریک و بلند ماه با توجه به روشن بودن هوا نور بسیار اندکی دارد. صید این چنین هلالی با چشم کار بسیار دشواری است و احتیاج به تجربه زیاد در رویت هلال دارد. حتی استفاده از ابزارهای نجومی مثل تلسکوپ و دوربین دوچشمی هم تا زمانی که منجم مکان دقیق ماه را نتواند محاسبه کند چندان کارایی ندارد. حال به این شرایط ویژگی های خاص هلال این ماه مثل زاویه کم از افق و ویژگی های محیطی خاص هر منطقه مثل غبار و ابر و ارتفاعات و ... را اضافه کنید.
به همین علت است که گروه های فراوان نجوم آماتوری را می بینیم که در این گونه شب ها با استفاده از ابزار های نسبتا قوی و حتی با برخورداری از سیستم های کامپیوتری پیشرفته ای همچون "گوتو" کماکان در دیدن ماه ناموفق می مانند.
پیش بینی شده که هلال ماه امشب در ایران قابل رویت باشد(البته به این پیش بینی ها در مورد رویت نمی توان خیلی اعتنا کرد. مثلا در آغاز همین ماه رمضانی که در آن هستیم، پیش بینی شده بود که ماه در شب چهارشنبه جز در نوار باریک جنوب کشور که احتمال آن هم بسیار اندک بوده در هیچ جای دیگری رویت نشود. اما دیده شد و آن هم فقط در اراک یعنی در شهر آستانه نزدیک اراک که می شه مرکز ایران). البته از قراین بر می آید که ماه امشب با چشم غیر مسلح قابل دیدن نباشد. حداقل در سطح شهر ها و مناطق پر غبار که احتمال این اتفاق بسیار اندک است.
به هر حال اگر علاقه مند به دیدن ماه هستید تقریبا یک ربع قبل از غروب خورشید به مکانی که بتوان بهتر آسمان را دید بروید. محل غروب خورشید را در غرب آسمان نشانه بگیرید و کمی به سمت جنوب (چپ خودتان و راست خورشید خانم) بپیچید و مثل چوب خشک (با زاویه ای نزدیک به افق) به آسمان زل بزنید. تقریبا زاویه قرار گرفتن شما می شود بین قبله و محل غروب خورشید. اگر محل زندگی شما هم مثل شهر ما در ضلع غربی کوهستانی است، می بایست کمی زودتر برای دیدن ماه به پشت بام بروید. به فرض در اراک زمان غروب امشب 42/17 است و احتمالا نیم ساعت قبل از این زمان بتوان ماه را دید. بعد از این زمان دیگه آقای ماه هم می رود پشت کوه پیش خورشید خانم!
راستی می دونستید ممکنه عید فطر بشه یک شنبه! اصلا بعید نیست. گفتم که هلال آغاز ماه را فقط یک گروه رصدی صید کرد و آن هم با کمک تلسکوپ. حالا فرض کنید امشب این گروه خوابش ببره یا شاید مهمونی دعوت باشن! خوب کسی نیست که ماه را ببیند و عید می شه یک شنبه. فکر نکنید اینجوی ماه رمضان می شه 31 روز و این امکان نداره. بعضی از مقلدان بنا به فتوای مرجعشان اعتقاد دارند هلال ماه را حتما باید با چشم غیر مسلح دید. پس این گروه روز اول ماه را جمعه در نظر گرفتند و اگر یک شنبه عید باشه ماه رمضان از نظر آن ها 30 روز خواهد شد و مشکلی در این زمینه وجود ندارد. تازه اینجاست که مثلا هیئت استهلال دفتر مقام معظم رهبری باید اعلام کنه که زمان شروع ماه را غلطی به مومنان گفتیم. و اگر اینجوری بشه عجب بحث داغی در می گیره... !!!
راستی عیدتان مبارک.

وضعیت قرار گرفتن ماه و خورشید از دید ناظر زمینی

اگر یه همچین چیزی را هنگام غروب در آسمان دیدید بدانید که فردا عید فطر است

میوه ممنوعه

در این چند سال صدا و سیما فیلم و سریال های مختلف و فراوانی را به مناسبت ماه رمضان پخش کرده. ولی هیچ کدامشان مثل این فیلم حاج یونس به دل من ننشسته. راستش رو بخواهید روزهای اول ماه رمضان که فیلم را دیدم اصلا ازش خوشم نیومد و اگر یه وقتی بیکار بودم، فیلم را نگاه می کردم. اما از اون قسمتی که حاج یونس ماجرای عشقش به هستی را با قدسی در میان گذاشت مشتری پروپاقرص داستان فیلم شده ام.
به هر حال این فیلم از معدود کارهای جذاب صداوسیماست که هم داستان گیرایی دارد و هم بازیگری و بازیگردانی مطلوب. داستانی که ادعا می شود اقتباسی است از شیخ صنعان و ماجرای عشق ویرانگر او(و این خود یکی از دلایلی است که من را به پای دیدن فیلم کشاند). که با بازیگری واقعا خوب و واقعی علی نصیریان همراه شده.
داستان فیلم به شکلی است که من به عنوان یک تماشاچی نمی دانم و یا نمی توانم با یکی از بازیگران فیلم هم ذات پنداری کنم. همه شخصیت ها هم دارای بعد مثبت و انسانی هستند و هم دارای ابعاد مغرورانه، خود بینانه و ظالمانه.
به فرض حاج یونس، فردی متشخص و خوشنام از طرفی برای نجات یک خانواده از همه جا نا امید مقابل پسر خود می ایستد. و از طرفی باکمال خودخواهی و خودبینی به زندگی موفق 35 ساله پشت می کند. در جایی او را می بینیم که برای کمک به مستضعفی به راحتی از مال خود می بخشاید و در جایی می بینیم برای عشقی که حقیقتا وجود او را فراگرفته نمی تواند آبروی خود را ببخشد.
و یا جلال که به اصطلاح شخصیت منفی این داستان است و تا جایی که می تواند اصطلاحا حروم خواری می کند اما در مقابل یاد فرزند خودش چنان مومی می ماند که حاضر به پذیرفتن هر شکلی می باشد.
بر خلاف گفته بعضی ها که این فیلم را زد زن و بد آموز می دانند، به نظر من در این فیلم تقصیرات به طور هوشمندانه ای بین دو جنس تقسیم شده است. هم حاج یونس به خاطر بی تفاوتی اش بر سرنوشت قدسی مورد نکوهش می باشد و هم بی تفاوتی قدسی تا قبل از عاشق شدن یونس. هستی را می بینیم که علی رغم اطلاعش از عشق به خود، کماکان و آگاهانه در راستای هدفی که پدرش برای او متصور شده دو مرد را، فرزاد و یونس، به بازی می گیرد. اصلا یکی از نکات جالب داستان در همین است. نه قرار است مردها مظلوم زن ها باشند و نه قرار است به داستان کلیشه ای ستم کِش بودن زن ها بپردازد، با این که چارچوب داستان چارچوبی است که این شرایط را می طلبد.
به هر حال من که جزء طرفداران پروپاقرص این سریال شده ام و امیدوارم پایان این فیلم به مانند سایر محصولات صداوسیمای ایران دچار آب بندی و ماست بندی نشود. آمین.
راستی اعلام کنم که از فیلم این یارو الیاس هم حالم به هم می خورد و همین دو سه قسمتی که ازش دیدم به قدر کافی برایم مشخص کرد فیلمی است با داستانی تخیلی به مانند ماجرای فرشته سال قبل و سعی در واقعی نشان دادن این خرعبلات دارد. آخه شیطان اینقدر بیکاره که بی آید خودش رو مثل الیاس کنه. اون اونقدر راه آسون تر بلده که احتیاجی به این کارا برای از راه به در کردن پزشکی به این سستی ندارد. حالا اگه داستان نمادین بود یه حرفی!

شب قدر

سوگند به کتاب روشنگر * که ما آن را در شبی فرخنده نازل کردیم، زیراکه ما هشدار دهنده بودیم * در آن شب هرگونه کاری به نحوی استوار فیصله می یابد * این کاری است که از جانب ما صورت می گیرد، ما فرستنده پیامبران بودیم * و این رحمتی از پروردگار توست، که او شنوای داناست *
(دخان ، آیات 2 تا 6)


علی (ع):
"تو حق را به مرد می سنجی، یا مرد را به حق؟"
حق برای خودش ملاکی دارد که آن شخصیت ها نیستند، پارسایان نیستند، و برای تشخیص باید به آن ملاک ها برگشت و شخصیت ها را با آن سنجید.

حاج محمود، این "آزادی مطلق" که گفتی، یعنی چی؟

# حاج محمود، مدت هاست که می گویند تو رئیس جمهور کشوری هستی که من به نام وطن می شناسمش. نمی دانم راست می گویند یا دروغ، اما حرفشان را پذیرفته ام.
# حاج محمود، گفته ای می روی به نیویورک تا حرف دل ما را برای آن ها که نمی دانند یا نمی خواهند بدانند یا نمی گذارند که بدانند بگویی.
# حاج محمود، گفتند که می خواهی در دانشگاهی معتبر و صاحب نام برای آنان سخنرانی کنی. مانند اون قبلیه در مکانی علمی و آکادمیک حرف از دل ما واگویی و پرده از حجاب آنان برداری.
# حاج محمود، در مراسم سخنرانی تو آنان بودند و دیدند. می گویند بقیه آنان هم دیدند، آن هم مستقیم و کامل با تلویزیون و از ماهواره همان چیزی که نمایندگان ما در مجلس گفته اند که ما نبینیم، اما آنان می بینند. البته ما هم مراسم را دیدیم اما با کمی تاخیر، به اندازه یک روز کامل. راستی تو گفتی خیلی از ماها هم از همان ماهواره ها که نباید داشته باشیم داریم، پس چرا من ندارم؟
# حاج محمود، گفتند با آنکه خود استادی بودی، استادی به مانند تو رئیس جمهور ایران را به باد انتقاد و استهزا گرفته است. من ندیدم آن استاد را اما از تو شنیدم که ناراحت بودی از مهمان نوازی او. راستی تو رئیس جمهور ما هستی، درسته؟
# حاج محمود، من به مانند اکثریت مردم هموطنم که جز زبان مادرشان زبان دیگری نمی دانند، قاعدتا به صلاحدید رسانه ملی نباید معنی سوالات آنان را از تو می فهمیدم. اما متاسفانه قدری فهمیدم. ببخش مرا.
# حاج محمود، راستی مقداری از حرف های تو را ندیدم و نشنیدم. قبلا شنیده بودم که می گفتند تو جواب های مستدل و قانع کننده ای به سوالات داده ای. می گفتند تو برنده بزرگ بوده ای و آن رژیمی که اسمش را نباید آورد بازنده بزرگ. پس اگر من نفهمیدم چرا تو برنده بزرگ بوده ای مرا ببخش، چون قسمتی از حرف هایت را رسانه ملی گفت که ما نباید بشنویم.
# حاج محمود، همه حرف هایت را از بر بودم. چون که بارها آن ها را از تو شنیده بودم. حتی زمانی که با آنها مصاحبه می کنی مدام این حرف ها را تکرار می کنی. اما حق با توست. تو می خواستی به آنان بفهمانی حرف دل ما چیست. خوب درسته که همه حرف دل من آن چیزی که تو گفتی نیست، اما لابد حرف دل ما همین هاست که تو می گویی. پس تکرار باید می کردی.
# حاج محمود، دعوت کردی از استادان و دانشجویان آن ها که بیایند به اینجا. چقدر خوب، حالا فهمیدم چرا داری استادان و دانشجویان ما را از حق تدریس و تحصیل محروم می کنی. تو می خواهی جایی برای آنان باز کنی تا آنان هم به اینجا بیایند و بفهمند حرف دل ما چیست.
# حاج محمود، هیچ فکر کرده ای شاید آن ها هم بخواهند ما بفهمیم حرف دلشان چیست. مگر به این کار نمی گویی تهاجم فرهنگی. مگر دوستانت کلی هزینه نکردند تا اینترنت را بایکوت کنی برای همین که ما نفهمیم آن ها چه می گویند. مگر برادرانت هر چند وقت یکبار به خانه های ما نمی آیند تا راه فهمیدن حرف آنان را از پشت بام یا پستوی خانه های ما بیرون بکشند.
# حاج محمود، اگر همین حرف های درست و حقایقی که تو درباره بعضی از آنان و یاران و دوستان همان بعضی از آنان گفتی، آن ها بیایند اینجا و در مقابل ما از تو و یارانت بپرسند، چه می شود؟ هیچ فکر کرده ای چه جوابی باید به ما بدهی تا ما قانع بشویم.
# حاج محمود، رسانه ملی من به من گفت که نباید همه حرف هایی که می زنی را بشنوم. اما آرزو می کردم که ای کاش همان حرف هایی را هم که شنیدم هیچ گاه نمی شنیدم. می دونی چرا؟ آخه دوستان تو تلفن های بسیاری از ما را شنود می کنند، حتی وزیرت پیامک های ما را هم می خواند. آخه برادران و خواهران بسیجی تو زنها و دانشجوها را کتک می زنند، زندان می کنند. آخه یارانت حق بسیاری از تحقیقات را از ما گرفته اند. می گویند آن چه که برادر می گوید درست است و ما نباید کنجکاوی کنیم. می دونی عالمان ما هم مانند عالمان آنها در بعضی موارد علمی ،همون چیزهایی که گفتی "نور" هستند، نباید تشکیک کنند. شاید اون روزها در کلاس درس مشغول تدریس بودی و نفهمیدی، اما ذهن کنجکاو کودکانه من حرف آقایی را شنید که در علم خود متخصص متخصصان است، اما برای همان حرف ها که من شنیدم، از آن روز تا به حال مجبور شده در خانه اش بنشیند. می دونی حاجی تو هر روز بعد از نمازت یکی از نفرین هایی که می فرستی برای اوست. خیلی های دیگه هم مثل اون آقاهه هستند. فقط لازمه از داداش سعید بپرسی، آمار دقیقش را به تو خواهد داد.
# حاج محمود، آرزو می کردم از جمع "مردم تو" نبودم، از آنها بودم. آخه می دونی ما خیلی چیزها را می دونیم که تو به آن ها نگفتی یا برعکسشو گفتی. خوب آن ها هم خبر ندارند که بین ما چی می گذرد. آنها حتما از حرف های تو مانند من نارحت و شرمگین نمی شوند و شاید به خاطر شجاعتت در ایستادگی مقابل بعضی از زورگوهای خودشان، به تو احسنت هم بگویند. راستی شنیدم می گویند آنها هم در دلشان به تو خندیده اند. حاجی از خدا می خواهم چنین گفته ای صحیح نباشد که دیگر جز شرمساری برایم نخواهد ماند.
# حاج محمود، آن ها نمی دانند، حتی بعضی از آن ها آنقدر پرت هستند که تو را با اون آدم بده که دو تا برج را با آدماش تخت زمین کرد مقایسه می کنند. هه! بعضی از آنها می گویند تو مثل شارژری برای تروریست ها. بیچاره بعضی از اونا چقدر پرت هستند! اما حاجی من که می دونم. من می دونم، توی قانون نوشته تو نفر دوم وطنم هستی، اما در حقیقت تو تدارکاتچی این نظام هم نیستی. بعضی ها می گویند بیست درصد قدرت. اما من می گویم به تو اجازه همون بیست درصد هم نمی دهند. البته فرقت با اون قبلیه اینه که تو دوستات هشتاد درصد بقیه را در دست دارند و قبلیه دشمناش داشتند، بماند.
# حاج محمود، آن ها فکر می کنند هرچی اتفاق توی این مملکت می افتد تقصیر تو است. اما من که می دونم تو فقط از دور تایید می کنی و تبلیغ و گاها نظاره. من می دونم گیر کار جای دیگری است. ولی نمی دونم تو چرا از اتفاقات بی خبری. یعنی واقعا نمی دونی اینجا در بین ما چه خبر است که دربین آنها به این راحتی همه چیز را رد می کنی و انکار. حاجی نکنه... .
# حاج محمود، نکنه که تو به ما و آنها ... . نه حاجی نمی خواهم باور کنم یعنی دوست ندارم باور کنم، اصلا جراتش را ندارم که باور کنم تو به این راحتی و صراحت روبه روی آنها و برای ما "دروغ" می گویی. حقایق را انکار می کنی. تو حتی برای این کار از روش های معمول سیاستمداران در مبهم کردن قضیه هم استفاده نمی کنی. "دروغ" را "راست و پوست کنده" به خورد ما می دهی! حاجی قول می دهم تمام تلاشم را بکنم تا به این باور نرسم. حاجی نکنه به ما دروغ بگویی!
# حاج محمود، راستی معنی "آزادی کامل"ی که گفتی رو نفهمیدم؟ یعنی فهمیدم اما نفهمیدم! گفتی کجا این نوع آزادی برقرار است. خدایا گفت کجا... آها یادم اومد گفتی توی کشورت یعنی "ایران"!!!
# حاج محمود، پس ببینم اینجا که من هستم کجاست؟؟؟
..........................................................
مرتبط:

اراکی های وبلاگستان


قالب جدید این وبلاگ را باید نتیجه خانه تکانی سال نو دانست. به هر حال لازم است هر چند وقت یکبار یه دستی به سر و روی خانه کشید. البته من برای این گرد و دود گیری به "قالبساز سایکو" متوسل شدم که الحق برای در رفع نیازهای من کافی بود. دست سازنده اش درد نکنه.
بخش جدیدی که به این وبلاگ اضافه شده "اراکی های وبلاگستان" است. حقیقتش از سال قبل بارها شاهد پیام های همشهریانم بودم که تعداد وبلاگ نویسان اراکی را بسیار محدود معرفی می کردند. خود من هم تا قبل از شروع به کار این وبلاگ، هیچ بلاگر اراکی را نمی شناختم! مجموع این رویدادها و البته تجربه مراجعه به وبلاگ "مهدی حسنی"، من را به فکر جمع کردن لینک وبلاگ های بلاگرهای اراکی انداخت. انجام این کار هم با کمک دوستان اراکی که در این یکسال به من لطف داشتند و همچنین کمک گوگل میسر شد. نتیجه جستجوها حجم عظیمی از دستنوشته های اراکیان وبلاگ نویس را مقابلم قرار داد. اما متاسفانه اکثر آن ها مدت هاست به روز نشده اند. حتی این تعدادی هم که الان لینکشان را در این جا می بینید غالبا هفته هاست که پست جدیدی اضافه نکرده اند. با این وجود وبلاگها و وبلاگ نویسان بسیارفعالی را هم پیدا کردم که مطمئنا اگر به نوشته هاشون مراجعه کنید شما هم از مشتریان پروپا قرص آن ها خواهید شد.
از همشهریان عزیزم مطمئنا جمع زیادی برای بازگو کردن دغدغه های خود به این محیط مجازی رو آورده اند که من موفق به شناسایی تعداد اندکی از آن ها شده ام. از مخاطبان احتمالی این خانه مجازی درخواست دارم درصورتی که با وبلاگی که به نوعی مربوط به اراک است و یا بلاگری که خود را وابسته به این شهر می داند، آشنایی دارید حتما به من معرفی اشان کنید تا لیست اراکی های وبلاگستان پربارتر شود.
به هر حال جمع کردن لینک تمام همشهریان در این وبلاگ افتخاری است برای من و امیدوارم روزی بتوانیم تمام همشهریان وبلاگ نویس را دور هم جمع کنم.

یک سالگی!

یک سال گذشت از سکونت من در این شهر مجازی. سالی که با نوشتن تحمیدیه آغاز و با پنج پست معرفی ابتدایی (+،+،+،+،+) همراه شد.
یک شهروند آرام، بی سروصدا و بدون رفت و آمد برای این شهر بودم. این موضوع رو می شه از آمارهای وبلاگم در این یک سال دریافت. حدود 140 پست و کمی بیش از سه هزار بازدید. این خود بهترین دلیل بر حاشیه نشینی من در این ابرشهر مجازیست.
وبلاگ نویس حرفه ای نیستم. یعنی اساسا حرفه ای بودن را بلد نیستم. نثر خوبی ندارم. دید جذابی هم ندارم. از قواعد دوست یابی در بلاگستان طبعیت نمی کنم. مطمئنا هزاران دلیل دیگر هم وجود دارد تا در زمینه یافتن دوستان جدید ناکام باشم. به عبارتی می توان در یک کلام نتیجه وبلاگ نویسی پنگوئن را در طول یک سال گذشته با "ناموفق" توصیف کرد.
اما نمی توانم از تجربیات شخصی بسیار مفیدی که در این فعالیت جدید کسب کردم، به راحتی چشم بپوشم. دیدن آدم های جدید، افکار جدید، برخوردهای جدید، همه و همه برایم نکات فراوانی و ارزشمندی را به همراه داشته است.
سال قبل در همین روزها فکرهای زیادی برای این وبلاگ داشتم. اما خوب اکثرشون عملی نشد و این عملی نشدن دو دلیل بیشتر نداشت: تنبلی خودم و نداشتن بازدید کننده.
با همه این تفاسیر از سکونت در این شهر راضی هستم. درست است که بلاگر موفقی نبوده ام اما برای خودم زندگی خوبی داشتم و دارم.
از تمام دوستان ندیده و اکثرا نشناخته ای که در این یکسال به این خانه محقر سری زده اند و احیانا ابراز لطفی نموده اند متشکرم. همچنین از دوستانی که لینک "پنگوئن 101" را در وبلاگ هایشان قرار داده اند بسیار ممنونم که به من انگیزه ای مضاعف بخشیدند.
امیدوارم این وبلاگ در سال آتی بتواند روزهای خوشی را به همراه دوستان ارجمندش سپری کند.

نان افطار

نان افطار
خرید نان در ماه رمضان خود مساله مهم و بغرنجی است. مخصوصا اگر برای افطار مهمانی قرار باشد به خانه شما بیاید. صف های طویل مردم در مقابل نانوایی ها در ساعات بعد از ظهر را همه تجربه کرده اند. سال اول یا دوم راهنمایی بودم که عشق خریدن هر روزه ی نان در ماه رمضان شدم. احساس می کردم صفت نان آوری آوری در ماه رمضان همچین بگی نگی ابهتی داره. تقریبا هر روز برنامه این بود که از مدرسه ساعت یک و نیم می رسیدم خانه. سریع کیف و کتاب را می گذاشتم کناری، دست و رویی می شستم و عازم صف نان سنگک می شدم. همیشه تعجب می کردم از آدم هایی که قبل از من به صف نانوایی می آمدند. آخه می دونید نانوایی تازه ساعت 3 بعد از ظهر شروع به پخت می کرد و معمولا من تا ساعت 4 و 5 در انتظار دریافت نان باقی می موندم.
الان که فکرش رو می کنم می بینم چقدر آدم باید خل وضع باشه که هر روز چنین زحمت بی ارزشی را بر خود هموار سازد، اما اون روز ها نه تنها ناراحت نبودم که کلی هم خوش می گذشت. بسیار دوست هایی که در صف های نان پیدا کردم. چه داستان ها و حکایت هایی که پیرمرد ها و پیرزن های صف برایمان تعریف کردند و البته چه بی نهایت دعواها و جروبحث هایی که برسر نوبت و تعداد نان و هزار موضوع با اهمیت و بی اهمیت دیگه، توی این صف ها اتقاق نمی افتاد. یادمه بعد از چند روز که رفتم توی صف به فکرم زد، با خودم کتاب ببرم که مواقع بیکاری (البته اگر تئاتر های زنده صف همچین وقتی را برایم می گذاشت) آن را بخوانم. اما خود اون کتاب ها باعث به وجود آمدن بحث های تازه ای در صف می شد. ملت شروع می کردن از این که من چقدر سواد دارم و از اون موقع ها گفتن و دوباره سیل خاطرات مر تبط با درس و کتاب و سواد و مدرسه. در کل بردن کتاب های مختلف به درون صف های طولانی نان برای من کلاس فراوانی داشت و باعث چهره شدنم گردید.
یادش به خیر چقدر خوش بودیم در آن روزها. امروز دیگه اصلا حاضر نیستم یکی از بعدازظهرهای ماه رمضان را در صف نانوایی بگذرانم، حتی اگر در خانه نانی پیدا نشه.اینم از نتایج عاقل شدن است!

ملت ستم کش!

ملت ستم کِش!
اگر شما هم دوربین عکاسی دارید، این پست را بخوانید. مخصوصا اگر این دوربین دیجیتال باشد و بالاخص اگر این دوربین دیجیتال ساخت شرکت کانن باشد که ازقضا ضمانت نامه ای از سوی شرکت "آفومار" دارد.
دیگه الان یک سال می شه که من دوربینی با چنین مشخصاتی خریده ام. از سری دوربین های پاورشات که الحمدلله تا حالا بسیار از آن راضی هستم و عکاسی با آن بسیار راحت تر از اسلاف قبلی اش است.
حالا کار با این حرفها ندارم. چند ماه پیش بود که این دوربین ییهو و بدون مقدمه دچار مشکل شد. آن روزها تهران بودم و با خیالی آسوده شماره تماس شرکت ضامن را از روی ضمانت نامه برداشتم و پس از گرفتن آدرس شرکت برای تعمیر دوربین به دفتر شرکت که حوالی میدان فردوسی بود رفتم.
تا اینجا که هیچ مشکلی نبود. اما مشکلات از زمانی آغاز شد که خانم ضمانتی به دفتر مافوق خود رفت و آقای مافوق به حضور بنده مشرف شدند و فرمودند که آقای فروشنده دوربین سر شما کلاه گذاشته اند و ضمانت نامه ی دوربین های آنالوگ شرکت کانن را که تازه برای کشور خاورمیانه (به جر ایران!) می باشد به شما به جای ضمانت نامه های مخصوص دوربین دیجیتال کانن (که عکسش بر دیوار شرکت ضامن نصب شده بود) داده است. در ادامه ایشان فرمودند که تنها راه شما (یعنی بنده) این است که به فروشنده مراجعه کنم و اعلام شکایت کنم. حالا یا فروشنده اظهار ندامت می کند و یک دوربین نو به بنده خواهند داد و یا باید اعلام شکایت را به دستگاه عدلیه کشاند. آقای ضامن در جهت دلگرمی دادن به مشتری مال باخته (یعنی همون من) فرمودند که درسته که شرکت ضامن هیچ گونه مسئولیتی در قبال این قضیه ندارد اما حاضر است یک نامه در جهت تصدیق گفته هایم بنویسد تا به دادگاه صالحه تسلیم شود.
آره دیگه خلاصه کنم، گیج و مبهوت برگشتم خانه. ضمانت نامه را باز کردم، چند بار از اول خواندم، از ته خواندم. انگلیسی اش را خواندم، به قسمت عربی اش نگاه انداختم. هیچ موردی که دلالت بر تصدیق گفته های آقای ضامن باشد نیافتم. تنها عباراتی که در ضمانت نامه وجود داشت، محصولات شرکت کنن بود (حتی اسمی از دوربین هم در ضمانت نامه وجود نداشت چه برسد به آنالوگ یا دیجیتال) و از محدوده خاورمیانه یاد شده بود (به هیچ وجه نه ایران و نه هیچ کشور دیگری مستثنا نشده بودند) و در آخر فقط از شرایط ضمانت گفته شده بود. تنها تفاوتی که با ضمانت نامه پرینتر کاننی (که اتفاقا آن را هم قبلا به شرکت ضمانت کننده اش سپرده بودم) داشت، مهر شرکت "آفومار" بود و فقط همین.
فردا صبح که شد دوباره رفتم سراغ شرکت ضامن و آقای ضامن. هرچه او گفت به ما ربطی ندارد، نپذیرفتم. گفتم در ضمانت نامه هیچ کدام از حرف های شما نیامده و این دوربین طبق مفاد نوشته شده در آن می بایست مشمول ضمانت باشد.
اصرار و انکار مدت زیادی به طول انجامید و اتفاقاتی در این حین افتاد، تا قضیه رسید به آقای رئیس شرکت ضامن. آقای رئیس تا ضمانت نامه را دید فرمودند که هیچ مشکلی نیست و دستگاه را برای انجام معاینات فنی باید به تیم فنی شرکت سپرده شود! فقط همین را گفت! بدون هیچ کش و قوسی!
از شانس ما تیم فنی شرکت آن روزها تعطیلات تابستانی خود را می گذراندند، اما بعد از دو هفته از شرکت تماس گرفتند و دوربین صحیح و سالم را تحویل ما دادند و قضیه به خیر و خوشی تمام شد!!!
آن روز صبح که برای دعوا رفته بودم شرکت یه دوساعتی در وقت های استراحت بین جروبحثها، در دفتر شرکت بیکار نشسته بودم. نمی دونم از شانس من بود و یا هر روز آن شرکت شلوغ و پر رفت و آمد است. با این حال اکثر قریب به اتفاق مراجعات مردم با جواب های رد مسئولان شرکت مواجه بود! راستش الان که خوب فکر می کنم اصلا یادم نمی آید موردی بوده باشد که شرکت ضمانت دوربین را برای تعمیر پذیرفته باشد. یا جواب آن بود که تعمیر امکان ندارد و یا اینکه تعمیر با هزینه خواهد بود.
اما نکته درناک تر از رفتار غیر حرفه ای شرکت، برخورد مردم با ما بود. با اینکه شرکت ضامن، ملت را با همین دلایلی که برای ما آورد دست به سر می کرد و ملت را به پرداخت هزینه مجبور می کرد، اما مردم وقتی اصرار ما را در گرفتن حقمان می دیدند به جای اینکه به حمایت از ما بپردازند، سرزنش را شروع می کردند که برای چه اینقدر خود را اذیت می کنید و وقت ما را می گیرید!
نمی دونم، بارها از این دست حق خوری ها (مانند آنچه که شرکت ضامن با ما می خواست بکند و موفق نشد) را از این مردم دیده ام و مطمئنا خواهم دید. اما نمی دانم از کی این قدر همین مردم ستمکش و ظلم پذیر شده اند. به جای آنکه در برابر ظلم آشکار ایستادگی کنند، نه تنها آن را با کمال میل می پذیرند حتی کسی که جرات اعتراض از خود نشان داده است را ملامت می کنند.
ما نشسته ایم و می گیم احمدی نژاد بد و فلانی اخ. اگر روزی اینها که الان حکومت را دارند، بروند و این مردمی که الان هیچ قدرتی ندارند خون هم وطنشان را در شیشه می کنند، به قدرت برسند چه بر سر این مملکت و مردمش خواهد آمد؟ خدا آن روز را نیاورد. تصورش که وحشتناک است!

24 شهریور را تاریخ رسمی شروع کلاس های دانشگاه ها اعلام کرده بودند. یعنی قرار بود امروز شروعی باشد برای ترم جدید پس از یک استراحت 2 ماهه. من هم گفتم ادای بچه مثبت ها را در بیاورم و از روز اول در کلاس حاضر شوم. غافل از اینکه با یک گل بهار نمی شود. از کلاس 60 نفره امروز ما حداکثر 10 نفر آمده بودند. تازه آنها هم به خیال آبستراکسیون (!!!) حاضر به حضور در کلاس نبودند. به هر حال بعد از پنج دقیقه حکم به غیبت استاد صادر شد و ما هم کلاس را ترک کردیم.
امسال برای شروع رسمی درس و تحصیل احساس متضادی دارم. هم خیلی بی تفاوتم و هم بسیار دل نگران. در سال تحصیلی جدید چه اتفاقاتی خواهد افتاد؟ سال دیگه در این موقع در چه جایگاهی هستم؟ فقط می دونم که انتظاراتی که پارسال از خودم داشتم الان برآورده نشده اند.
و این خیلی بد است! این طور نیست؟

روز اول ماه رمضان در سال 1386 گذشت. یک روز از سی روز متفاوت سال. ماه رمضان را دوست دارم به خاطر تفاوتی که با 11 ماه دیگر سال دارد. تفاوتی که محل اثرش درون انسان است. دوستش دارم چرا که خاطرات خوب از این ماه مبارک زیاد دارم.
این ماه پر برکت بر شما مبارک باشد.

یک پدر

یک پدر
مهندس عزت الله سحابی می گوید پس از در گذشت آیت الله طالقانی جریان اقلیت مجلس خبرگان قانون اساسی نقطه اتکای خود را از دست داد و به انزوا رفت. جناح اکثریت به راحتی اقلیت را از دور خارج می کند و اندک زمانی پس از درگذشت نابهنگام آیت الله است که قانون اساسی مورد تایید امام خمینی و تهیه شده توسط عده ای از انقلابیون خارج از کشور، از دور مذاکرات مجلس خارج می شود و اصل هایی جای آن را می گیرد که گل سر سبد آن ها اصل ولایت فقیه (و نه ولایت مطلقه فقیه) است.
سحابی از روزی می گوید که مصاحبه هایش در رد تفسیر اکثریت مجلس از ولایت فقیه در سطح جامعه پخش می شود و او به مجلس می رود. از نگاه های سنگین آنانی که امروز دولت را در اختیار دارند می گوید، از صحبت های مصلحت اندیشانه و در گوشی آنانی می گوید که همان روز رئیس مجلس بودند و خیلی زود از از این سرا رفتند و می گوید از جای خالی طالقانی.
آن روزها طالقانی نبود تا با رد بدعت ها به مانند مسئله حجاب اجباری، یک تنه مقابل افراط گرایان ایستادگی کند. آن روزها طالقانی نبود تا ببیند چگونه نظر او درباره حجاب که حتی مورد تایید رهبر آن روز های انقلاب هم قرار گرفت به راحتی در قانون اساسی کشور گنجانده شد.
... و اگر آن روزها طالقانی بود چه چیزها که امروز نبود!
اسم طالقانی با صفت پدر همراه شده. او هم روحانی بود و عوام را جذب می کرد، هم روشن بین بود و آگاهان را مطیع می ساخت. او نواب صفوی را در خانه خود پناه می داد، با کنایه ای دلسوزانه و دوستانه به کاشانی می فهماند که پوست خربزه ای بر زیر پایش گذاشته اند و تا آخر عمر بر طریق مصدق وفادار ماند.
او آیت الله برجسته است که عضویت کادر مرکزی جبهه ملی را دارد. نهضت آزادی ایران را بنیان می نهد. دوران زندان را در سلول موتلفه می گذراند و بر سر سفره مارکسیست ها می نشیند.
او همواره و در کنار یاران همیشگی اش (بازرگان و سحابی) خط فکری خاص خود را تبلیغ می کند و بر آن طریق پیش می رود، اما هرگز راهیان سایر طرق را مورد تکفیر و تمسخر قرار نمی دهد. حتی در اوج درگیری های بین فرزندان ایران، وظیفه پدرانه اش را فراموش نمی کند.
ای کاش پدر از بین فرزندانش نرفته بود. ای کاش سال های 58 و 60 و 67 پس از درگذشت او نمی آمدند.
و ای کاش فرزندان می دیدند آنچه را که پدر در خشت خام می دید.
.................................................

خاطره یک روز در مهاباد

خاطره یک روز در مهاباد
ظهر یک روز تایستانی. به توصیه اهالی مهربان شهرِ کرد نشین مهاباد در کنار دریاچه ی سد واقع در نزدیکی شهر، اطراق کرده بودیم. عده ای از محلی ها تن خود را به آب سپرده بودند. ماهی (صید شده ای از همین دریاچه) در زیر چاقو به قطعات کوچک تقسیم می شد. آتش آماده بود، سایر وسایل هم مهیای یک ناهار دلچسب برای مسافران خسته بودند.
ناگهان انداممان به لرزه افتاد. صدای یک انفجار. نه احتمالا صدای ترقه ای یا شاید لاستیک ماشینی بود. صدا تکرار شد. برای بار چندم تکرار شد. صدا خیلی نزدیک بود. اصلا داشت نزدیک تر هم می شد. همراهان مضطرب بودند. من باور نمی کردم. گفتم شاید در این حوالی میدان تیری باشد. یا شاید فرهنگ وعرف این مناطق، تفریح را در استفاده از این گونه آلات خطرناک در زیر یک آفتاب دلچسب تعریف می کند.
دوست نداشتم به آنچه که در ذهنم می گذرد باور داشته باشم. با کمک هر دلیل و منطق مضحکی آن را از خود دور می کردم. ناگاه یکی از همراهان به یاد آورد جایی شنیده است در این حوالی مانوری صورت خواهد گرفت. اضطراب جمع کاست، اما دیگر گوشت لذیذ ماهی بینوا برای مان لذت بخش نبود. ...
آن روز گذشت. روزهایی از پس آن هم گذشت. مدت مسافرت به اتمام رسید. همگی خوش و سر زنده با تنی خسته به خانه هایمان باز گشتیم. زتدگی روزمره آغاز شد. اینترنت هم یکی ار عوامل این زندگی است. در فضای خبری وب فارسی خبرهای فراوانی یافت می شد ار درگیری های بین سپاه پاسداران و گروه موسوم به پژاک. حتی دامنه درگیری ها از مهاباد هم گذشته و به خارج از خاک ایران رسیده. سیاستمداران و فرماندهان نظامی هر کدام نگاهی دارند به این ماجرا. یکی توجیه می کند یکی رد. یکی تشویق می کند و دیگری تحذیر. با این همه هنوز انفجار ها صورت می گیرد. و اندام چه انسان های بی خبری است که از صدای مهیب این انفجارها به لرزه در می آید.
گفتند که در آن روز سی نفر در نزدیکی ما و بدون آن که متوجه آن بشویم، مجبور به ترک این دنیا شده اند. نمی دانم آن سی نفر با چه انگیزه ای دوران کوتاه زندگی را برای خود کوتاه تر کردند. نجات خلق، شهادت، آزادی، حفظ ناموس، ایجاد اتحاد و یا شاید با انگیزه بی انگیزگی. به هر حال آن ها رفتند، حال با اندیشه ای برحق یا ناحق.
از آن روز است که فکری وجود مرا فرا گرفته است. فکری که همراهِ خوش سفرم مطرح کرد و من آن را به اسهتزا گرفتم. فکری که احتمال وقوع آن مو را بر تن سیخ می کند.
اگر روزی، لحظه ای اشتباها (ونه از روی عمد) در هدفگیری یکی از آن مواد منفجره هول انگیز، سهوا نقصی روی دهد. چه می شود؟ بر سر آن مرد خون گرم مهابادی که با اصرار ما را -غریبه هایی تازه وارد را- برای صرف ناهار کردی به خانه اش دعوت می کرد چه می آید؟
... و وای از روزی که این اشتباه عمدا صورت پذیرد.

دلایل یک رئیس جمهور که اتفاقا مهندس هم بود!

دلایل یک رئیس جمهور که اتفاقا مهندس هم بود!

وی (محمود احمدی نژاد) افزود: روزهایی بود که از داخل برخی چه فشارهایی را به ما می‌آوردند که در این زمینه کوتاه بیایید وگرنه جنگ می‌شود و مسائلی چنین را مطرح می‌کردند. من در بعضی از جلسات به این دوستان می‌گفتم که من یک مهندسم و مسائل را تحلیل و استدلا‌ل می‌کنم، به آنها می‌گفتم که دشمنان جرات جنگ کردن با ما را ندارند. برخی حرف من را زیر سوال می‌بردند ولی من برای آنها دو دلیل می‌آوردم؛
اول) اینکه به آنها می‌گفتم من مهندسم، اهل حساب و کتاب هستم، جدول می‌کشم، ساعت‌ها فرض‌ها را می‌نویسم، رد می‌کنم، استدلا‌ل می‌کنم و با استدلا‌ل برنامه‌ریزی می‌کنم و به پیش می‌روم، آنها قادر نیستند برای ایران مشکلی ایجاد کنند.

آهایی ملت من اعتراف می کنم که تا به حال تحت تاثیر استعمار پیر و جوان از درک حقایق ناتوان بوده ام. من اعتراف می کنم که تا به حال در مسیر غلطی بوده ام و نمی دانستم صلاح این مملکت از چه طریقی ممکن است تامین شود. از همین جا اعلام براعت می کنم از تمام یاوه گویان و یاوه نویسانی که در این مدت مرا آن طور که خود مایل بودند به انجام حرکات موزون وادار کردند.
آهای شمایی که می گفتید به فلان آقای دکتر رای بده. بله شمایی که با وجود آقای مهندس، با انواع و اقسام تهدیدات مرا ملزم به تبلیغ آقای دکتر می کردید. شمایی که خود آگاهانه و ناآگاهانه با خوش رقصی (همون حرکات موزون!) برای اربابان لس آنجلسی و صهیونیستیتان همت گمارده بودید تا مرا از داشتن رئیس جمهور مهندس محروم کنید، حال که به هدف شوم خود نرسیده اید مشغول تخریب چهره زیبا و مظلوم او هستید.
به خیال موهوم خود فکر می کردید اگر ما رئیس جمهور مهندس نداشته باشیم، می توانید به راحتی با طبل های پوچ خود تن ملت ما را از ترس حمله خیالیتان به لرزه درآورید. زهی، زهی خیال باطل و اوهام پوچ!
حال که ملت قهرمان ایران خام نشد و معجزه هزاره سوم را بر مسند امور گذاشت چه می کنید؟
من خوشحالم که دوران آن رئیس جمهور آخوند به اتمام رسید. من بسیار خشنودم که آن آقای دکتر هم رئیس جمهور نشد. زیرا آن دو هیچ کدام مثل محمود احمدی نژاد مهندس نبودند تا "اهل حساب و کتاب" باشند. آن ها هیچ کدامشان اصلا نمی دانستند "استدلال" چیست تا با کمک آن "برنامه ریزی" کنند.
ای تویی که هر چه در چنته داشتی بر طبق ریختی تا ملت ما رئیس جمهور غیر مهندس را انتخاب کنند، تو دهنی محکمی را از مردم شهید پرور ایران دریافت کردی. بله رئیس جمهور مهندس ما با "کشیدن جدول ها و نوشتن ساعت ها و فرض ها" فهمید که هیاهوی اربابان امپریالیستت خیال پوچی بیش نیست.
بله بدان و آگاه باش. ملت سرافراز ایران با داشتن یک رئیس جمهور مردمی، مهرورز، خاکی و از همه مهمتر مهندس هرگز از جنگ خیالی شما نمی هراسد! هرگز!!

رئیس جمهور درباره دومین دلیل‌اش نیز گفت:
دومین) دلیلی که من برای آنها می‌آوردم این بود که من حرف‌های خداوند را باور کرده‌ام. خداوند گفته است کسانی که در راه درست حرکت می‌کنند پیروز می‌شوند. رهبر عزیز ایران ایستاده‌اند و حرف خداوند را گوش می‌کنند و قبول دارند. شما چه دلیلی دارید که خداوند به وعده‌هایش عمل نکند
. ‌

آهایی شمایی که به من می گفتید آقای دکتر حداقل می داند که چه می گوید. شمایی که به من می گفتید آقای مهندس نمی داند اصلا چه می گوید، حداقل دکتر این عیب را ندارد. بله با شما هستم. من پس از دو سال فهمیدم که وقتی می گفتید اگر دکتر رئیس جمهور نشود و این مهندس به جای آخوند خندان بنشیند، جنگ و تحریم حتمی است. حالا اعتراف می کنم که آن موقع در خیالم گفته هایتان غلوآمیز می آمد. من اشتاه کردم و امروز به اشتباهم که تنها خودم از آن خبردار بودم اعتراف می کنم.
آقای مهندس دو هفته پیش می گوید "زمین در زیر پای مومنان نمی لرزد". همه ابنا بشر اگر تا به حال دچار این واقعه نشده باشند، حداقل شنیده اند در ایران هر روز زلزله می آید. پس متاسفانه باید به آقای مهندس که حالا رئیس جمهور ما است بگوییم، ملت شهیدپرور ایران قاعدتا مومن نباید باشند که همیشه مشکل زلزله را در کمین می بینند. پس او چه جور رئیس جمهوری است که برای امید دادن به ما در مقابل خطر جنگ استعمار جوان می گوید "خداوند گفته است کسانی که در راه درست حرکت می کنند پیروز می شوند".
آهای شمایی که می گفتید با رئیس جمهور شدن آقای مهندس مملکت نابود می شود. راست می گفتید. مهندس خود این را به ما گفت. او خود گفت که ملت مومن پیروز هستند و ملت غیر مومن ... .
من اعتراف می کنم که اشتباه کردم و خطر آقای رئیس جمهور را دست کم گرفتم. خدایا مرا به خاطر این خبطم ببخش و بیامرز!

# مهلت شش ماهه تحریم های شورای امنیت بر ضد ایران هم رو به اتمام است و مجددا مباحث مربوط به صلح آمیز بودن یا نبودن انرژی هسته ای و مذاکره و دوستی و دشمنی ها مشغول به اوج گرفتن هستند. نمی دانم و نمی دانیم در پس پرده چه خبر است، اما مدت هاست که من از دست یابی به انرژی هسته ای که مفید حال ملت و مملکت باشد ناامید شده ام. پس هر چه می خواهد بشود، بشود. به ما چه!
فکر کنم بی اهمیت ترین عنصر در مناقشه هسته ای خواست و نظر همین "ما"ی نا محرم است.

# تکلیف ریاست جمهوری ترکیه هم به ظاهر مشخص شد. همانطور که خیلی ها می دانستند و خیلی ها هم نمی خواستند که بدانند، بلاخره عبدالله گل شد رئیس جمهور. تازه حالا ماجرای اصلی شروع می شه. ارتشی ها این طرف را در مراسم روز پیروزی ارتش کم محل کرده اند و باید منتظر عمل متقابل دولتیان بود. به هر حال از حالا به بعد کار حزب عدالت و توسعه خیلی مشکل می شود و نیروهای مخالف با تمام وجود سعی در سنگ اندازی خواهند کرد. از این به بعد است که عیار کامل یاران اردوقان مشخص خواهد شد. و اگر هنری داشته باشند رو خواهند کرد. تا حالا که خوب و محکم جلو آمده اند. روز های سخت و نفس گیری در ترکیه پیش روست.

به جرات می شه گفت بعد از عید نوروز، نیمه شعبان بزرگ ترین عید ایرانیان است. به طرز بارزی می توان تفاوت رفتار اکثریت مردم را در این روز دید. ظاهر پر رنگ و لعاب اکثر شهرها، ایستگاه های شیرینی و شربت، صدای عموما کر کننده ضبط ها نشانه هایی از گرامی داشت این عید در بین ایرانیان است.
حالا چرا در بین این همه عید ملی و مذهبی بعد از عید نوروز که شرایط خاص و منحصر به فرد خود را دارد، نیمه شعبان توانسته است اینگونه میان شیعیان ایران جای خود را باز کند، من نمی دانم اما فکر کنم احتیاج به یک بررسی جامع دارد. در حالی که ما حداقل در بین اعیاد مذهبیمان روزهای بسیار مهم تری که حتی در قرآن هم از آن ها به عنوان عید یاد شده است، داریم. اما هرگز به مانند امروز در جامعه شور و نشاط را به وجود نمی آورند.
در کل از همه این حرف ها که بگذریم امیدوارم این روز خجسته بر همگان مبارک باشد و ان شا الله هر سال بهتر از پارسال بتوانیم روزهای عید خود را جشن بگیریم و در کل شیوه برگزاری صحیح جشن عمومی را یاد بگیرم.

ملت ایران! (2)

ملت ایران! (2)
دراين لحظه محمدرضا شاه مايوس كاملا بي اطلاع از اين رويدادها مشغول صرف شام در هتل رم به اتفاق همسر و دو آجودان خود بود، ناگهان چند خبرنگار به سالن غذاخوري هتل هجوم آورده و به سرعت به سوي ميز غذاي شاه رفتند و تلكس گزارش خبري از تهران را به دست او دادند.
ابتدا وي ناباوري نمود. بي مقدمه پرسيد:«آيا واقعيت دارد؟» رنگ از رخسار او پريده بود و دستانش به شدت به لرزه افتاد .سر انجام از جايش بلند شد و فرياد زد «مي دانستم ،مي دانستم آنها ]ملت ایران[ مرا دوست دارند»

ملت ایران

ملت ایران! (1)
حضرت نخست وزير معظم جناب آقاي دكتر محمد مصدق دام اقباله
«عرض مي شود گرچه امكاناتي براي عرايضم نمانده ولي صلاح دين و ملت براي اين خادم اسلام بالاتر از احساسات شخصي است و علي رغم غرض ورزي ها و بوق كرناي تبليغات شما ،خودتان بهتر از هر كس مي دانيد كه هم غم در نگهداري دولت جنابعالي است كه خودتان به بقاء آن مايل نيستيد، از تجربيات روي كار آمدن قوام و لجبازي هاي اخير، به من مسلم است كه مي خواهيد مانند سي ام تير كذايي يكبار ديگر ملت را تنها گذاشته و قهرمانانه برويد. حرف اينجانب را در خصوص اصرارم در عدم اجراي رفراندوم نشنيديد و مرا لكه حيض كرديد خانه ام را سنگباران و ياران و فرزندانم را زنداني كرديد و مجلس را كه ترس داشتيد شما را ببرد بستيد و حالا نه مجلسي هست و نه تكيه گاهي براي اين ملت گذاشته ايد. زاهدي را كه من با زحمت در مجلس تحت نظر و قابل كنترل نگاه داشته بودم با لطايف الحيل خارج كرديد و حالا همانطور که واضح بوده درصدد باصطلاح كودتاست.
اگر نقشه شما نيست كه مانند سي ام تير عقب نشيني كنيد وبه ظاهر قهرمان زمان بمانيد و اگر حدس و نظر من صحيح نيست كه همانطور كه در آخرين ملاقاتم در دزاشيب به شما گفتم به هندرسون گوشزد كردم كه آمريكا ما را در گرفتن نفت از انگليس ها كمك كرد و حالا به صورت ملي و دنيا پسندي مي خواهد به دست جنابعالي اين ثروت ما را به چنگ آورد.
و اگر واقعا با ديپلماسي نمي خواهيد كنار برويد اين نامه من سندي در تاريخ ملت ايران خواهد بود كه من شما را با وجود همه بدي هاي خصوصي تان نسبت به خودم از وقوع حتمي يك كودتا به وسيله زاهدي كه مطابق با نقشه خود شماست متوجه كردم كه فردا جاي هيچگونه عذر موجهي نباشد.
اگر براستي در اين فكر اشتباه مي كنم با اظهار تمايل شما سيد مصطفي و ناصرخان قشقايي را براي مذاكره خدمت مي فرستم .
خدا به همه رحم بفرمايد ايام به كام باد
سيد ابوالقاسم كاشاني
اما دكتر مصدق نامه آيت الله كاشاني را اينگونه جواب مي دهد:
«مرقومه حضرت آقا به وسيله آقاي حسن آقا سالمي زيارت شد .اينجانب مستظهر به پشتيباني ملت ايران هستم.
والسلام ، دكتر محمد مصدق»
.........................................................
پنگوئن نوشت: این دو نامه جزو مدارک مورد دار کودتای 28 مرداد 1332 می باشند. جمعی که خود را هواداران نهضت اسلامی ایران و اروپا می نامند در سال 1358 پس از انتشار نامه مدعی شدند آیت الله کاشانی در بعدازظهر 27 مرداد 32 این نامه را نوشته و به دکتر مصدق تحویل داده و جواب را در همان روز گرفته. به هر حال موافقان کاشانی پس از انتشار این نامه روی آن بسیار مانور دادند و مخالفان او اصالت نامه را به کل رد می کنند! حالا این که چرا من 54 سال بعد از روزهای پر التهاب مرداد 32 یاد این نامه افتادم، خودم هم نمی دونم!!

اگر هنوز رویای کودکی را در سر دارید بخوانید!

اگر هنوز رویای کودکی را در سر دارید بخوانید!
یکی از افسانه هایی که ذهن بسیاری از کودکان را به خود مشغول می کند، وجود گنج در خانه های قدیمی، تودرتو و مرموز است. تقریبا هر بچه ای که به خانه ای با این خصوصیات مواجه شود اولین موردی که به ذهنش می رسد یافتن مکانی است که گنج را آن جا مدفون ساخته اند.
من خودم زمانی که برای اولین بار خانه های قدیمی و معروف کاشان را دیدم به ذهنم زد بروم و تمام سوراخ سمبه های خونه را بگردم تا بلکم چیزی پیدا کنم. البته متاسفانه هیچی پیدا نکردم!
اشتباه من این بود که تقریبا 100،150 کیلومتری زیاد راه رفته بودم. برای پیدا کردن گنج لازم نبود تا کاشان بکوبم و بروم، چون که گنج در خانه های قم مدفون بود.
آن ها که قمی هستند حتما به طور غیر رسمی خبرهایی در مورد پیدا شدن یک شیء با ارزش درخانه فلان کس که در بهمان محله قدیمی قرار دارد را شنیده اند. البته صحبت کردن درباره تغییر وضع زندگی آقای فلان بعد از پیدا شدن گنج، هم به طور طبیعی در قسمت تفسیر خبر یافتن گنج گنجانده خواهد شد. اما آن چه که مهم است پیدا شدن شیء باستانی در زیر خانه های محله های قدیمی شهر قم است.
موضوع خیال پردازی نیست، با این که من خودم هرگز با چنین آدم های خوش بختی برخورد نکرده ام اما بارها وصف آن ها را از افراد موثق شنیده ام.
اگر اشتباه نکنم یک سال پیش بود که سازمان میراث فرهنگی اعلام کرد، هنگام عملیات خاک برداری برای تعریض یک خیابان در همان محله های قدیمی شهر قم نشانه هایی از تمدن شش هزار ساله به دست آمده.
قبل از اعلام شدن عمومی خبر دور مکان خاک برداری حصار ایمن تری کشیده شد تعداد ماموران محافظ افزایش یافت و انجام فعالیت های عمرانی به حالت تعلیق در آمده بود. کش مکش بین سازمان میراث فرهنگی و استانداری بر سر ادامه یا توقف پروژه تعریض خیابان درگرفت و چند صباحی پروژه متوقف می شود.
متاسفانه همانطور که انتظار می رفت و دیر یا زود اعلام می شد، خبرگزاری میراث فرهنگی گزارش داده طبق معمولِ این نوع کش مکش ها طرف بازنده فرهنگ و تمدن ایران است و تمدنی که شش هزار سال در برابر تمام نا ملایمات دوام آورده بود امروز مقابل فربه شدن یک خیابان قافیه را می بازد.
البته تمدن شش هزار ساله که یک روزه نابود نمی شود و صد البته تمام تمدن هم که زیر یک خیابان واقع نشده! صد ها خانه و ساختمان در آن منطقه وجود دارد که بر روی شش هزار سال تاریخ قرار گرفته اند. متولی حفظ میراث ملی ما هم آنقدر ناتوان و مظلوم است که نتواند از آنها محافظت کند. پس ای شمایی که رویای پیدا کردن گنج در خانه ای قدیمی را همچنان در سر می پرورانید، خانه های مرموز و کهنسال قم منتظر شماست. بشتابید به سوی پول دار شدن!!!
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.