نان افطار

نان افطار
خرید نان در ماه رمضان خود مساله مهم و بغرنجی است. مخصوصا اگر برای افطار مهمانی قرار باشد به خانه شما بیاید. صف های طویل مردم در مقابل نانوایی ها در ساعات بعد از ظهر را همه تجربه کرده اند. سال اول یا دوم راهنمایی بودم که عشق خریدن هر روزه ی نان در ماه رمضان شدم. احساس می کردم صفت نان آوری آوری در ماه رمضان همچین بگی نگی ابهتی داره. تقریبا هر روز برنامه این بود که از مدرسه ساعت یک و نیم می رسیدم خانه. سریع کیف و کتاب را می گذاشتم کناری، دست و رویی می شستم و عازم صف نان سنگک می شدم. همیشه تعجب می کردم از آدم هایی که قبل از من به صف نانوایی می آمدند. آخه می دونید نانوایی تازه ساعت 3 بعد از ظهر شروع به پخت می کرد و معمولا من تا ساعت 4 و 5 در انتظار دریافت نان باقی می موندم.
الان که فکرش رو می کنم می بینم چقدر آدم باید خل وضع باشه که هر روز چنین زحمت بی ارزشی را بر خود هموار سازد، اما اون روز ها نه تنها ناراحت نبودم که کلی هم خوش می گذشت. بسیار دوست هایی که در صف های نان پیدا کردم. چه داستان ها و حکایت هایی که پیرمرد ها و پیرزن های صف برایمان تعریف کردند و البته چه بی نهایت دعواها و جروبحث هایی که برسر نوبت و تعداد نان و هزار موضوع با اهمیت و بی اهمیت دیگه، توی این صف ها اتقاق نمی افتاد. یادمه بعد از چند روز که رفتم توی صف به فکرم زد، با خودم کتاب ببرم که مواقع بیکاری (البته اگر تئاتر های زنده صف همچین وقتی را برایم می گذاشت) آن را بخوانم. اما خود اون کتاب ها باعث به وجود آمدن بحث های تازه ای در صف می شد. ملت شروع می کردن از این که من چقدر سواد دارم و از اون موقع ها گفتن و دوباره سیل خاطرات مر تبط با درس و کتاب و سواد و مدرسه. در کل بردن کتاب های مختلف به درون صف های طولانی نان برای من کلاس فراوانی داشت و باعث چهره شدنم گردید.
یادش به خیر چقدر خوش بودیم در آن روزها. امروز دیگه اصلا حاضر نیستم یکی از بعدازظهرهای ماه رمضان را در صف نانوایی بگذرانم، حتی اگر در خانه نانی پیدا نشه.اینم از نتایج عاقل شدن است!
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.