خاطره یک روز در مهاباد

خاطره یک روز در مهاباد
ظهر یک روز تایستانی. به توصیه اهالی مهربان شهرِ کرد نشین مهاباد در کنار دریاچه ی سد واقع در نزدیکی شهر، اطراق کرده بودیم. عده ای از محلی ها تن خود را به آب سپرده بودند. ماهی (صید شده ای از همین دریاچه) در زیر چاقو به قطعات کوچک تقسیم می شد. آتش آماده بود، سایر وسایل هم مهیای یک ناهار دلچسب برای مسافران خسته بودند.
ناگهان انداممان به لرزه افتاد. صدای یک انفجار. نه احتمالا صدای ترقه ای یا شاید لاستیک ماشینی بود. صدا تکرار شد. برای بار چندم تکرار شد. صدا خیلی نزدیک بود. اصلا داشت نزدیک تر هم می شد. همراهان مضطرب بودند. من باور نمی کردم. گفتم شاید در این حوالی میدان تیری باشد. یا شاید فرهنگ وعرف این مناطق، تفریح را در استفاده از این گونه آلات خطرناک در زیر یک آفتاب دلچسب تعریف می کند.
دوست نداشتم به آنچه که در ذهنم می گذرد باور داشته باشم. با کمک هر دلیل و منطق مضحکی آن را از خود دور می کردم. ناگاه یکی از همراهان به یاد آورد جایی شنیده است در این حوالی مانوری صورت خواهد گرفت. اضطراب جمع کاست، اما دیگر گوشت لذیذ ماهی بینوا برای مان لذت بخش نبود. ...
آن روز گذشت. روزهایی از پس آن هم گذشت. مدت مسافرت به اتمام رسید. همگی خوش و سر زنده با تنی خسته به خانه هایمان باز گشتیم. زتدگی روزمره آغاز شد. اینترنت هم یکی ار عوامل این زندگی است. در فضای خبری وب فارسی خبرهای فراوانی یافت می شد ار درگیری های بین سپاه پاسداران و گروه موسوم به پژاک. حتی دامنه درگیری ها از مهاباد هم گذشته و به خارج از خاک ایران رسیده. سیاستمداران و فرماندهان نظامی هر کدام نگاهی دارند به این ماجرا. یکی توجیه می کند یکی رد. یکی تشویق می کند و دیگری تحذیر. با این همه هنوز انفجار ها صورت می گیرد. و اندام چه انسان های بی خبری است که از صدای مهیب این انفجارها به لرزه در می آید.
گفتند که در آن روز سی نفر در نزدیکی ما و بدون آن که متوجه آن بشویم، مجبور به ترک این دنیا شده اند. نمی دانم آن سی نفر با چه انگیزه ای دوران کوتاه زندگی را برای خود کوتاه تر کردند. نجات خلق، شهادت، آزادی، حفظ ناموس، ایجاد اتحاد و یا شاید با انگیزه بی انگیزگی. به هر حال آن ها رفتند، حال با اندیشه ای برحق یا ناحق.
از آن روز است که فکری وجود مرا فرا گرفته است. فکری که همراهِ خوش سفرم مطرح کرد و من آن را به اسهتزا گرفتم. فکری که احتمال وقوع آن مو را بر تن سیخ می کند.
اگر روزی، لحظه ای اشتباها (ونه از روی عمد) در هدفگیری یکی از آن مواد منفجره هول انگیز، سهوا نقصی روی دهد. چه می شود؟ بر سر آن مرد خون گرم مهابادی که با اصرار ما را -غریبه هایی تازه وارد را- برای صرف ناهار کردی به خانه اش دعوت می کرد چه می آید؟
... و وای از روزی که این اشتباه عمدا صورت پذیرد.
Powered by: Blogger
Based on Qwilm! theme.